جدول جو
جدول جو

معنی کافورموی - جستجوی لغت در جدول جو

کافورموی
کنایه از سفیدموی است:
بیامد یکی پیر کافورموی
ز پس باز شدکودکی خوبروی،
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کافورمو
تصویر کافورمو
آنکه موهای سفید دارد، سفیدمو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافورپوش
تصویر کافورپوش
آنکه جامۀ سفید بر تن کند، سفیدپوش، برای مثال همایون یکی پیر با فرّوهوش / کلاه و سرش هر دو کافورپوش (نظامی۶ - ۱۰۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافوری
تصویر کافوری
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فورموی
تصویر فورموی
ویژگی کسی که موی های بور دارد
فرهنگ فارسی عمید
هرچیزی که بوی کافور دارد:
می کافوربو در جام ریزیم
وزین دریا در آن زورق گریزیم،
نظامی
لغت نامه دهخدا
یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 ه، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید:
بافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان به خراسان یابم،
خاقانی،
دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه کاری سپیدی خوی تو،
خاقانی،
در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)،
- دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)،
- شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود،
- طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد:
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند،
خاقانی،
،
رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
آنکه خوی کافران دارد. کافرصفت. جفاجو. جفاپیشه. محارب. ستیزه گر:
روی درکش ز دهر دشمن روی
پشت بر کن به چرخ کافرخوی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ تا)
نوعی از کافور کدر که غیر شفاف است. قسم ناصاف کافور. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کافور شود
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ)
کافور یهودی گیاهی است چون او را در دست بمالند بوی کافور از او به مشام رسد قوه او به قوه کافور مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فُ)
سفیدپوش:
همایون یکی پیر با فر و هوش
کلاه و سرش هر دو کافورپوش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
برنگ کافور، سفید:
کفن دوز بر وی ببارید خون
بشانه زدآن ریش کافورگون،
فردوسی،
سپهبد بر آن ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون،
فردوسی،
یکی شهر کافورگون رخ نمود
که گفتی نه از گل ز کافور بود،
نظامی
لغت نامه دهخدا
آلوده به بوی کافور، بوی کافور دهنده، کافوربو:
سوسن کافوربوی، گلبن گوهرفروش
ز می اردی بهشت کرده بهشت برین،
منوچهری،
اکنون میان ابر و میان سمن ستان
کافوربوی باد بهاری بود سفیر،
منوچهری،
گل کافوربوی مشک نسیم
چون بناگوش یار در زر و سیم،
نظامی،
رجوع به کافوربو شود
لغت نامه دهخدا
بورموی، آنکه مویش کمرنگ و بور بوده: صبحه، فورموی شدن، اصبح، مرد فورموی، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کافور موی
تصویر کافور موی
کاپور موی سپید موی زال
فرهنگ لغت هوشیار
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافورپوش
تصویر کافورپوش
سفیدپوش
فرهنگ فارسی معین