کافور بارنده، کافوربیز، کنایه از هر چیز بغایت سرد، (برهان)، کنایه از هر چیز بسیار خوشبوی باشد، (برهان) : بخورانگیز شد عود قماری هوا میکرد خود کافورباری، نظامی، ، برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است، (برهان) : گهی در بارد گهی عذر خواهد همان ابر بدخوی کافوربارش، ناصرخسرو، برآمد ز کوه ابر کافوربار مزاج زمین گشت کافورخوار، نظامی، ز باریدن ابر کافوربار سمن رسته از دستهای چنار، نظامی
کافور بارنده، کافوربیز، کنایه از هر چیز بغایت سرد، (برهان)، کنایه از هر چیز بسیار خوشبوی باشد، (برهان) : بخورانگیز شد عود قماری هوا میکرد خود کافورباری، نظامی، ، برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است، (برهان) : گهی در بارد گهی عذر خواهد همان ابر بدخوی کافوربارش، ناصرخسرو، برآمد ز کوه ابر کافوربار مزاج زمین گشت کافورخوار، نظامی، ز باریدن ابر کافوربار سمن رسته از دستهای چنار، نظامی
ناسره. نامرد. (غیاث) (آنندراج). بی حمیت: چون آن دید کاستاد پرهیزگار ز کافور او گشت کافورخوار. نظامی. ، سرد: برآمد ز کوه ابر کافوربار مزاج زمین گشت کافورخوار. نظامی (شرفنامه ص 35)
ناسره. نامرد. (غیاث) (آنندراج). بی حمیت: چون آن دید کاستاد پرهیزگار ز کافور او گشت کافورخوار. نظامی. ، سرد: برآمد ز کوه ابر کافوربار مزاج زمین گشت کافورخوار. نظامی (شرفنامه ص 35)