جدول جو
جدول جو

معنی کافوربار

کافوربار
بارندۀ برف، برای مثال برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵ - ۷۵۶)، دارای بوی خوش، پراکنندۀ بوی خوش
تصویری از کافوربار
تصویر کافوربار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کافوربار

کافوربار

کافوربار
کافور بارنده، کافوربیز، کنایه از هر چیز بغایت سرد، (برهان)، کنایه از هر چیز بسیار خوشبوی باشد، (برهان) :
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری،
نظامی،
، برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است، (برهان) :
گهی در بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش،
ناصرخسرو،
برآمد ز کوه ابر کافوربار
مزاج زمین گشت کافورخوار،
نظامی،
ز باریدن ابر کافوربار
سمن رسته از دستهای چنار،
نظامی
لغت نامه دهخدا

کافور بار

کافور بار
کافور بارنده کافور ریزنده، آنچه که بغایت سرد باشد، آنچه که بغایت خوشبو باشد، برف بار: (بر آمد ز کوه ابر کافور بار مزاج زمین گشت کافور خوار) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

کافورسار

کافورسار
کافوررنگ:
این چه حدیث است کز اینگونه شد
عارض مشکینم کافورسار،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

کافوربیز

کافوربیز
کافوربیزنده، کافوربار، کنایه از بارندۀ برف، برای مِثال هوا کافوربیزی می نماید / هوای ما اگرسرد است شاید (نظامی۲ - ۲۷۸)
کافوربیز
فرهنگ فارسی عمید

کافور سار

کافور سار
آنکه موی سرش سپید باشد، سفید رنگ سپید: (این چه حدیث است کز این گونه شد عارض مشکینم کافور سار) (مسعود سعد)
کافور سار
فرهنگ لغت هوشیار

کافور باری

کافور باری
باریدن کافور ریختن کافور، سردی بسیار، خوشبویی بسیار: (بخور انگیز شد عود قماری هوا میکرد خوا کافور باری) (نظامی)، برف باری
کافور باری
فرهنگ لغت هوشیار

کارو بار

کارو بار
اُشْغوله. (منتهی الارب). کار و کرد. (آنندراج). مشغولیت و معامله و شغل و کسب و پیشه. (ناظم الاطباء) :
چون راست شود کار و بارت
بندیش از فرود کارت.
(لغت فرس چ اقبال ص 120 ذیل لغت ’فرود’ از حاشیۀ اسدی نخجوانی).
امروز که دانی ز امیران جز ازایشان
شایسته بدین ملک و بدین کار و بدین بار.
فرخی.
میران و بزرگان جهان را حسد آید
زین نعمت و زین دولت و زین کار و از این بار.
فرخی.
ابوسهل زوزنی بود آن میانه، کار و بار همه وی داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 145).
جهان را دگرگونه شد کار و بارش
برو مهربان گشت صورت نگارش.
ناصرخسرو.
با شاخ تو ای دهر به درگاه تو ایدر
ما را بهمه عمر نه کار است و نه بار است.
ناصرخسرو.
نفع و ضر و خیر و شر از کار و بار مردمست
پس تو چون بی نفع و خیری بل همه شری و ضر.
ناصرخسرو.
ناید ز جهان هیچ کار و باری
الا که بتقدیر و امر باری.
ناصرخسرو.
گفت من بدان آمده بودم تا بدانم کار و بار تو چون است. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی).
کس را چنانکه امروز این بندۀ تراست
جاه و محل و مرتبت و کار و بار نیست.
مسعودسعد.
گوید همی که ملک ترا نیست انتها
این روز ابتدا شدن کار و بار ملک.
مسعودسعد.
چونان همی درآید در کار و بار حرب
کافزون کند ز سطوت خود کار و بار تیغ.
مسعودسعد.
ای ز نوشروان عادل بر سریر کار و بار
دوده و خویش و تبار یزدجرد شهریار.
سوزنی.
رفتی و در جهان سخن از کار و بار تست
خاقانی غریب سخن یادگار تست.
خاقانی.
زان سه نتیجه که زاد بود غرض آدمی
لیک پس هرسه یافت آدمی این کار و بار.
خاقانی.
درستی گرچه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید به کاری.
نظامی.
کار و باری بر آسمان او را
زیر فرمان همه جهان او را.
نظامی.
ملک سرگشته بود از روزگارش
کزو گشته ست روشن کار و بارش.
(منسوب به نظامی).
پیر یکی روز در این کار و بار
کارفزائیش درافزود کار.
نظامی.
در حالت کودکی به بغداد رفت و کار و بار او به بغداد بنظام شد. (تاریخ قم ص 233). بدرستی که کار و بار او بغایت مستجمع و ساخته و پرداخته شده است. (ایضاً ص 286). این حالتی است که شما را بدان پند میباید گرفتن و کار و بار ایشان حق است. (ایضاً ص 304).
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار.
مولوی.
بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهی است عار آید.
سعدی (خواتیم).
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست.
حافظ.
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض وخال
هزار نکته در این کار وبار دلداریست.
حافظ.
هر آنکس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست
سپندی گو بر آتش نه که داری کار و باری خوش.
حافظ.
، احوال (عرفانی). حالات (صوفیانه) : کارگاه جهان را که بازکشیدند رویش بدان سوی است و پشتش بدین سوی است و از آن پردۀ غیب رنگی چند از این سوی پرده است و صد هزار رنگ و کار و بار و ماه رویان بر آن سوی پرده است. (کتاب المعارف). نقل است که چون واردی از غیب بر او فرود آمدی گفتی کجااند ملوک دنیا تا ببینند که این چه کار و بار است تا از ملک خودشان ننگ آید. (تذکره الاولیاء عطار). آهسته با خود می گفت خوشا ایام اوائل ظهور حضرت خواجه که ظهورات و کار و بار بود...ایشان توقف نمودند... گریبان او را گرفتند... صفت بزرگی در وی تصرف کرد که طاقت ایستادن نداشت... او راگفتند چه میگوئی آن احوال و کار و بار این زمان هست یا نی... گفت کار و بار و احوال از گذشته زیاده است... (انیس الطالبین بخاری ص 107).
- کار و بار چون زر شدن، مرادف کار چون زر شدن. (آنندراج).
- کار و بار گره شدن، برنیامدن حاجت. (آنندراج) :
تأثیر! اگر گره نزند یار بر جبین
کی کار و بار عاشق شیدا شود گره.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- کار و بار کردن، تصرف کردن.
- ، کاری انجام دادن
لغت نامه دهخدا