جدول جو
جدول جو

معنی کافورسار

کافورسار
آنکه موی سرش سفید باشد، سفید رنگ
تصویری از کافورسار
تصویر کافورسار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کافورسار

کافورسار

کافورسار
کافوررنگ:
این چه حدیث است کز اینگونه شد
عارض مشکینم کافورسار،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

کافوربار

کافوربار
بارندۀ برف، برای مِثال برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵ - ۷۵۶)، دارای بوی خوش، پراکنندۀ بوی خوش
کافوربار
فرهنگ فارسی عمید

کافور سار

کافور سار
آنکه موی سرش سپید باشد، سفید رنگ سپید: (این چه حدیث است کز این گونه شد عارض مشکینم کافور سار) (مسعود سعد)
کافور سار
فرهنگ لغت هوشیار

کافوربار

کافوربار
کافور بارنده، کافوربیز، کنایه از هر چیز بغایت سرد، (برهان)، کنایه از هر چیز بسیار خوشبوی باشد، (برهان) :
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری،
نظامی،
، برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است، (برهان) :
گهی در بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش،
ناصرخسرو،
برآمد ز کوه ابر کافوربار
مزاج زمین گشت کافورخوار،
نظامی،
ز باریدن ابر کافوربار
سمن رسته از دستهای چنار،
نظامی
لغت نامه دهخدا

کافور بار

کافور بار
کافور بارنده کافور ریزنده، آنچه که بغایت سرد باشد، آنچه که بغایت خوشبو باشد، برف بار: (بر آمد ز کوه ابر کافور بار مزاج زمین گشت کافور خوار) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

کافورسپرم

کافورسپرم
کافور اسپرم. رجوع به کافور اسپرم شود
لغت نامه دهخدا

کافوردان

کافوردان
ظرفی که کافور در آن نهند:
سیاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد،
نظامی
لغت نامه دهخدا

کافورخوار

کافورخوار
ناسره. نامرد. (غیاث) (آنندراج). بی حمیت:
چون آن دید کاستاد پرهیزگار
ز کافور او گشت کافورخوار.
نظامی.
، سرد:
برآمد ز کوه ابر کافوربار
مزاج زمین گشت کافورخوار.
نظامی (شرفنامه ص 35)
لغت نامه دهخدا