جدول جو
جدول جو

معنی کاط - جستجوی لغت در جدول جو

کاط
کاشانه باشد، (لغت فرس چ اقبال ص 227 از حاشیۀ نسخۀ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاد
تصویر کاد
(پسرانه)
نام پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کام
تصویر کام
خواستۀ دل، آرزو، خواست، مقصود، اراده، برای مثال بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲ - ۵/۲۶۴۰)
لذت، خوشی، تنعم، قدرت، توانایی، برای مثال وزاوی است پیروزی و هم شکست / به نیک و به بد زو بود کام و دست (فردوسی۲ - ۲/۸۵۱)
کنایه از معشوق، محبوب، هوای نفسانی، کنایه از هم آغوشی
دهان، برای مثال زبان در «کام» کام از نام او یافت / نم از سرچشمۀ انعام او یافت (جامی 5 - ۱۹)
سقف دهان، قسمت درونی فک اعلیٰ، سقّ
کنایه از پک
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کاآم، کهام، شوک القصّار
کام جستن: در طلب آرزو برآمدن، در تحصیل کام و مراد کوشیدن
کام راندن: کنایه از به عیش و عشرت زندگی کردن، خوش گذراندن
کام گرفتن: کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
کام کشیدن: به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن
کام و کر: مراد، مقصود، آرزو، کام و گر، برای مثال کار بی علم کام وکر ندهد / تخم بی مغز بس ثمر ندهد (سنائی۱ - ۳۲۱ حاشیه)
کام و گر: مراد، مقصود، آرزو، برای مثال دهر کو خوان زندگانی ساخت / خورد هر چاشنی که کام و گر است (خاقانی - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، کوشک، ساختمان بزرگ دارای چندین اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کات
تصویر کات
کات کبود، در علم شیمی نمکی آبی رنگ که در آب حل می شود و آن را آبی رنگ می کند، برای رنگ کردن پارچه و دفع آفات گندم و تاک به طور محلول استعمال می شود، سولفات مس، سولفات دوکوئیور، زاج کبود
دستور قطع کار توسط کارگردان در حین فیلمبرداری
نوعی برنج که در شوشتر کاشته می شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاه
تصویر کاه
ساقه های خشک شده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، که
پسوند متصل به واژه به معنای کاهنده مثلاً جان کاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاش
تصویر کاش
در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود، برای مثال کاش کآن روز که در پای تو شد خار اجل / دست گیتی بزدی تیغ هلا کم بر سر (سعدی - ۱۴۳)، کاش آن به خشم رفتۀ ما آشتی کنان / بازآمدی که دیدۀ مشتاق بر در است (سعدی۲ - ۳۳۹)
شیشه، آبگینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاز
تصویر کاز
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، سرچنگ، صفعه
پس گردنی
جای کنده شده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان، برای مثال شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی - ۲۰۳)، سقف
صنوبر، ستونی که از تنۀ صنوبر درست می کنند، برای مثال یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی - لغتنامه - کاز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار
تصویر کار
آنچه کسی انجام می دهد، عمل، فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت می کند، پیشه، شغل،
آنچه فرد را به خود مشغول می کند، سرگرمی، وظیفه، گرفتاری، مشغولیت، کار گره خورده، مشکل،
محصول، تولید شده، اثر مثلاً این فیلم کار یک کارگردان امریکایی است،
وسیله، ساختمان، کتاب یا پروژۀ در حال ساخت مثلاً کار که تمام شد برای چاپ می فرستم
موضوع، مسئله، عمل، رفتار مثلاً هیچ وقت سر از کارش درنیاوردم
جنگ، رزم، مرگ
پسوند متصل به واژه به معنای کننده مثلاً بزه کار، پرهیزکار، تباه کار
پسوند متصل به واژه به معنای کارنده مثلاً چغندرکار، سبزی کار، گل کار
بر کار: بارونق، بارواج
بر کار کردن: به کار انداختن، به کار گماشتن، روی کار آوردن
کار آب: شراب خواری، می خوارگی به افراط، برای مثال بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی - ۱۹۷)
کار افتادن: کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار اوفتادن: کار افتادن، کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار بستن: عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸) ، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
کار پرکرده: کار بسیار کرده، کاری که کسی بسیار کرده و در آن ورزیده شده باشد، برای مثال گفت پر کرد شهریار این کار / کار پرکرده کی بود دشوار (نظامی۴ - ۵۹۵)
کار داشتن: دارای شغل و کار بودن، مشغول کار بودن
کار فرمودن: به کار بردن، استعمال کردن، کاری را به کسی رجوع دادن، دستور کار دادن
کار کردن: به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن، به کار بستن، به جا آوردن، جنگ کردن، کارزار کردن، عمل کردن
کار گذاشتن: چیزی را در جایی نصب کردن
کار گل: کار ساختن گل برای ساختمان، کار بنّایی، کار ساختمان، گل مالی، برای مثال یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱ - ۱۳۱)
کار و بار: شغل، عمل، کنایه از وضع و حال، برای مثال هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باری ست / سپندی گو بر آتش نه که دارد کاروباری خوش (حافظ - ۵۸۲)
کار و کر: کار و نیرو، مراد، مقصود
کار و کرد: کار و عمل، صنعت، پیشه، کاروبار
کار و کاچار: کار و لوازم مربوط به آن
کار و کشت: کشت و زرع، کشاورزی
کار و کیا: قدرت، توانایی، فرمانروایی، سلطنت، برای مثال عشق آن بگزین که جملۀ انبیا / یافتند از عشق او کاروکیا (مولوی - ۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاو
تصویر کاو
کاویدن
در علم فیزیک مقعر
پسوند متصل به واژه به معنای کاونده مثلاً کنجکاو، روان کاو
مقدار پولی که هر یک از بازیکنان در هر دور از قمار می گذارند
کاوکاو: کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچ
تصویر کاچ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کان
تصویر کان
معدن، کنایه از سرچشمه، منبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاج
تصویر کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاس
تصویر کاس
پیالۀ شراب، کاسه، کنایه از شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کال
تصویر کال
نارس، نرسیده
کج، خمیده
گودال بزرگ، زمین شکافته، زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاژ
تصویر کاژ
لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول برای مثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لنگ و به یک دست شل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاط
تصویر خاط
جادوگر افسونگر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل و کردار، امر، شان، اقدام، کردار، رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
کب انگلیسی در گذشته به ارابه ای می گفته اند که جای راننده پشت سر نشین بوده امروزه به فرابر (تاکسی) می گویند کابه: اندوه انداک افسردگی دلتنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپ
تصویر کاپ
شنل، جام ورزشی که بعنوان جایزه در مسابقات ورزشی اهدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که دارای برگهای باریک و دراز، تنه آن راست و ستبر می باشد و چون برگهای آن یکدفعه نمی ریزد همیشه سبز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاح
تصویر کاح
روی کوه، بن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاحط
تصویر کاحط
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، خانه های چندین طبقه رویهم و بر افراشته را گویند، کوشک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگینی شکسته دلی درختی است از تیره بقولات بارتفاع 10 تا 15 متر که در برمه و سراندیب (سیلان) و نواحی خشک بنگال و همچنین در جنگلهای افریقای شرقی روییده میشود. پوست ساقه این درخت تانن فراوان دارد و برنگ قرمز قهوه یی است. گلهای آن سفیدرنگ میوه اش راست و بدون خمیدگی و مسطح و بی کرک است. بمناسبت تانن فراوانی که در پوست درخت است در دباغی از آن استفاده میکنند. از چوب این گیاه ماده قابضی استخراج میشود بنام کاشو که علاوه بر مصارف صنعتی درتداوی بعنوان قابض و مقوی بکار میرود و در موارد اسهال و حتی خونریزیهای جزوی و رفع بوی دهان نیز استعمال میشود. کاشو بدون بو است ولی طعم آن ابتدا تند و قابض و سپس شیرین و کمی تلخ میشود و بعلاوه بزبان نمیچسبد و بزاق را نیز برنگ قرمز در نمیاورد. از کاشو ماده قرمز رنگی بنام قرمز کاشو استخراج میکنند که قرمز مایل به تیره است و در نقاشی و رنگرزی مورد استعمال دارد کاد هندی درخت کاد خیرا درخت کاشو کهیر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاط
تصویر قاط
نرخ گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاط
تصویر فاط
لاتینی تازی گشته ماه پروین ماه پروین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاط
تصویر غاط
گروه، پسته زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاش
تصویر کاش
تمنی و خواهش و آرزو و حسرت بردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کات
تصویر کات
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کار
تصویر کار
تکلیف، اکت، عمل، شغل، اپراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاد
تصویر کاد
آکاسیاکاچو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاو
تصویر کاو
مقعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کان
تصویر کان
معدن
فرهنگ واژه فارسی سره