سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزک، کاسکینه، کلاغ سبز، سبزه قبا، سبزگرا برای مثال چند پویی به گرد عالم چند / چند کوبی طریق پویایی ی زان که از بهر قوت و شهوت نفس / همچو کاسانه می نیاسایی (عمعق - ۲۰۱)
سَبزقَبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سَبزَک، کاسکینِه، کَلاغ سَبز، سَبزِه قَبا، سَبزگَرا برای مثال چند پویی به گرد عالم چند / چند کوبی طریق پویایی ی زان که از بهر قوت و شهوت نَفْس / همچو کاسانه می نیاسایی (عمعق - ۲۰۱)
مرغی است سبزرنگ در خوزستان بسیار بود. (لغت نامۀ اسدی). کاسکینه. کاسکه. مرغکی باشد سبزرنگ بسرخی مایل و در ولایت خوزستان بسیار است. (برهان). مرغی است سبزرنگ بسیارخوار پرشهوت و در میان مرغان بصفت خوک است در چارپایان. گویند در خوزستان بسیار است و آن را سبزک نیزگویند و به عربی شقراق خوانند. (انجمن آرا). قطرب. گمان میکنم کاسانه زغن و غلیواژ باشد: چند پوئی بگرد عالم چند؟ چند کوبی طریق پویائی ؟ ز آنکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی. عمعق بخارائی
مرغی است سبزرنگ در خوزستان بسیار بود. (لغت نامۀ اسدی). کاسکینه. کاسکه. مرغکی باشد سبزرنگ بسرخی مایل و در ولایت خوزستان بسیار است. (برهان). مرغی است سبزرنگ بسیارخوار پرشهوت و در میان مرغان بصفت خوک است در چارپایان. گویند در خوزستان بسیار است و آن را سبزک نیزگویند و به عربی شقراق خوانند. (انجمن آرا). قُطرُب. گمان میکنم کاسانه زغن و غلیواژ باشد: چند پوئی بگرد عالم چند؟ چند کوبی طریق پویائی ؟ ز آنکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی. عمعق بخارائی
بعضی آنرا (سبزک) دانسته اند، برخی آنرا مرادف شقراق عربی نوشته اند: (چند پویی بگرد عالم چند ک چند کوبی طریق پویایی ک) (ز انکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی)
بعضی آنرا (سبزک) دانسته اند، برخی آنرا مرادف شقراق عربی نوشته اند: (چند پویی بگرد عالم چند ک چند کوبی طریق پویایی ک) (ز انکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی)
دیگری. دیگران. غیر. آنکه خودی نیست. اجنبی. (یادداشت مؤلف) : بیدار و هشیوار مرد ننهد دل بر وطن و خانه کسانه. ناصرخسرو. آمدنی اندرین سرای کسانند خیره برون شو از این سرای کسانه. ناصرخسرو. نبینی همه خویشتن را نشسته غریب و سپنجی ب خانه کسانه. ناصرخسرو. ، آدمی و انسانی و مانند انسان، انسانیت و مروت. (ناظم الاطباء)
دیگری. دیگران. غیر. آنکه خودی نیست. اجنبی. (یادداشت مؤلف) : بیدار و هشیوار مرد ننهد دل بر وطن و خانه کسانه. ناصرخسرو. آمدنی اندرین سرای کسانند خیره برون شو از این سرای کسانه. ناصرخسرو. نبینی همه خویشتن را نشسته غریب و سپنجی ب خانه کسانه. ناصرخسرو. ، آدمی و انسانی و مانند انسان، انسانیت و مروت. (ناظم الاطباء)
نام دهی باشد از نواحی سمرقند که بر شمال اخسیکت واقع است، (برهان)، شهری بزرگ در اول بلاد ترکستان ورای نهر سیحون و ورای شاش (چاچ) و دارای قلعه ای استوار است و بر باب آن وادی اخسیکث است، (معجم البلدان) (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاسان) در آنجا خوک بسیار است و الف و نون برای نسبت است و منسوب بدان شهر را کاسی و کاسانی گویند: حبیب کاسی ای کاسۀ سرت پنکان، و معرب آن قاسان و گیاه کاسنی نیز منسوب به آنجاست چه آنجا خوب و بالیده میشود، (انجمن آرا) : ز سمرقند بسی کس بدعای تو شدند بزیارتگه کاسان و عبادتگه اوش، سوزنی، ایا رونده به کاسان بگیر مدحت من بهر کجا که خداوند من بود برسان، سوزنی، کرده ای گلشن از هنر کاسان خورده ای روشن از ظفر کاسات، عزالدین شیروانی (از انجمن آرا)، سیلاب رعب و هراس اساس ثبات امرا و نوئینان را اندراس داده از اخسی به کاسان که اولگاء ویس لاغری بود رفتند، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 227)، بعد از تسخیر کاسان به ظاهر اخسی خرامیده چند نوبت به اشتغال نیران محاربت اشتغال نمود، (حبیب السیر ج 4 ص 288)، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 264 و 268 شود
نام دهی باشد از نواحی سمرقند که بر شمال اخسیکت واقع است، (برهان)، شهری بزرگ در اول بلاد ترکستان ورای نهر سیحون و ورای شاش (چاچ) و دارای قلعه ای استوار است و بر باب آن وادی اخسیکث است، (معجم البلدان) (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاسان) در آنجا خوک بسیار است و الف و نون برای نسبت است و منسوب بدان شهر را کاسی و کاسانی گویند: حبیب کاسی ای کاسۀ سرت پنکان، و معرب آن قاسان و گیاه کاسنی نیز منسوب به آنجاست چه آنجا خوب و بالیده میشود، (انجمن آرا) : ز سمرقند بسی کس بدعای تو شدند بزیارتگه کاسان و عبادتگه اوش، سوزنی، ایا رونده به کاسان بگیر مدحت من بهر کجا که خداوند من بود برسان، سوزنی، کرده ای گلشن از هنر کاسان خورده ای روشن از ظفر کاسات، عزالدین شیروانی (از انجمن آرا)، سیلاب رعب و هراس اساس ثبات امرا و نوئینان را اندراس داده از اخسی به کاسان که اولگاء ویس لاغری بود رفتند، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 227)، بعد از تسخیر کاسان به ظاهر اخسی خرامیده چند نوبت به اشتغال نیران محاربت اشتغال نمود، (حبیب السیر ج 4 ص 288)، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 264 و 268 شود
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر: آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار. فرخی. نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران. ناصرخسرو. در خانه تو موش به سوراخ درونست او را چه بکار آید کاشانه و ایوان. ناصرخسرو. یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا. خاقانی. سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد. سعدی. از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم. سعدی. چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم. سعدی. شمع شب افروزی کاشانه راست نز پی آتش زدن خانه راست. امیرخسرو. یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟ حافظ. ، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) : از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست. خاقانی (ازجهانگیری). ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر: آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار. فرخی. نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران. ناصرخسرو. در خانه تو موش به سوراخ درونست او را چه بکار آید کاشانه و ایوان. ناصرخسرو. یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا. خاقانی. سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد. سعدی. از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم. سعدی. چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم. سعدی. شمع شب افروزی کاشانه راست نز پی آتش زدن خانه راست. امیرخسرو. یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟ حافظ. ، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) : از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست. خاقانی (ازجهانگیری). ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)