جدول جو
جدول جو

معنی کاریز - جستجوی لغت در جدول جو

کاریز
مجرای آب روان در زیر زمین، قنات
تصویری از کاریز
تصویر کاریز
فرهنگ فارسی عمید
کاریز
دهی از دهستان باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در ده هزارگزی شمال خاوری طیبات، سر راه شوسۀ عمومی تربت جام به طیبات است، جلگه و معتدل و دارای 1776تن سکنه است، آب آن از قنات تأمین می شود، غلات آن زیره و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است، راه اتومبیل رو دارد، دارای 20 باب دکان و دبستان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کاریز
(کاریز)
آب باشد که در زیر زمین از چاه بچاه برند. (لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال) .آبی باشد که در زمین به جایی برون برند و به تازی قنات خوانند. (لغت فرس اسدی چ پل هرن). (اوبهی). آب روان باشد زیر زمین که بجایها برند. (صحاح الفرس). جوی آبی را گویند که در زیر زمین بکنند تا آب از آن روان شود. (برهان). راه آب روان بزیر زمین که به عربی قنات گویند در اصل کاه ریز بود که برای امتحان جریان آب کاه میریخته اند تا معلوم شود. (انجمن آرا) (آنندراج). قنات. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به قنات شود. خالی. خاک. قطابه. سرب. سرب. آن نقبی است که در زیر زمین کنند و از چاهی به چاهی آب برند تا آنجا که آب به روی زمین جاری گردد: چون هفت سال سپری شد خدای تعالی باران فرستاد و چشمه ها و کاریزها آب گرفت و از زمین نبات برست. (ترجمه طبری بلعمی).
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز.
کسائی.
و رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 1210 شود. و او را (شهر خواش را) آبهای روان است و کاریزها. (حدود العالم). و آبشان (آب مردم سیرگان) از کاریز است. (حدود العالم). و آب شهر طبسین از کاریز است. (حدود العالم).
کارزاری کاندر او شمشیر تو جنبنده گشت
سر بسر کاریز خون گشت آن مصاف کارزار.
فرخی.
کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند... بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). کاریز مشهد که خشک شده بود باز روان کرده. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 549). امیر شهاب الدوله از دامغان برداشت و به دهی رسید در یک فرسنگی دامغان که کاریزی بزرگ داشت. (تاریخ بیهقی). و آب آن (ابر قویه) هم آب روان باشد و هم آب کاریز. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). ابتداء حد کوره اصطخراست و آب آن همه از کاریزها باشد و هواء آن معتدل است. (ایضاً فارسنامه ص 122).
به کارزار به کاریز خون گشادن خصم
بنفشۀ سمن آمیغ لاله کار تو باد.
سوزنی.
بختی است مر این طائفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.
سوزنی.
چشمۀ صلب پدر چون شد بکاریز رحم
زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من.
خاقانی.
کاریز برده کوثر در حوضهای ماهی
پیوند کرده طوبی با شاخهای عرعر.
خاقانی.
شهره کاریزیست پر آب حیات
آب کش تا بردمد از تو نبات.
مولوی.
حبذا کاریزاصل چیزها
فارغت آرد از آن کاریزها.
مولوی.
کاریز درون جان تو می باید
کز عاریه ها تو را دری نگشاید.
(از عناوین مثنوی).
هان بیاور سیخهای تیز را
امتحان کن حفره و کاریز را.
(مثنوی).
، خزان. برگریزان:
خونریز شاخدار خوش آمد بروز عید
در موسمی که باشد کاریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.
سوزنی.
و بسالی دو هزار کاریز خواجگان شیعی و سادات علوی در بسیط عالم بیشترآورند که همه منفعت مسلمانان باشد. (کتاب النقض ص 473)
لغت نامه دهخدا
کاریز
آب باشد که در زیر زمین از چاه بچاه برند، جوی آبی باشد که در زیر زمین بکنند تا آب از آن روان شود
فرهنگ لغت هوشیار
کاریز
قنات
تصویری از کاریز
تصویر کاریز
فرهنگ فارسی معین
کاریز
قنات
تصویری از کاریز
تصویر کاریز
فرهنگ واژه فارسی سره
کاریز
آب رو، قنات، کهریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کاریز
اگر بیند باغ را از کاریز آب داد، دلیل که با زن خود مجامعت کند. جابر مغربی
اگر کسی بیند در جائی کاریز می کند، دلیل که با مردم خود مکر سازد، این تا وقتی بود که آب پدید نشده بود، اما چون پدید آمد و روان شد، حکم تاویل آن به نکاح کند.
- محمد بن سیرین
اگر بیند از کاریز آب روان شد، دلیل که مال به حیله جمع کند. اگر بیند در کاریز افتاد، دلیل که به مکر و حیله دچار شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باریز
تصویر باریز
(دخترانه)
میوهایی که به وسیله باد از درخت کنده می شود (نگارش کردی: باژ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریز
تصویر کریز
خانۀ کوچک، کنج خانه، پر ریختن پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاریز
تصویر پاریز
پاییز، از فصول چهارگانۀ سال که شامل ماه های مهر، آبان و آذر است، برگ ریزان، خزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریز
تصویر واریز
واریز کردن، خراب شدن، خرابی، واریز کردن مثلاً ریختن مقداری پول به یک حساب مشخص، فرو ریختن چیزی مثل گچ یا کاهگل از سقف یا دیوار، خراب شدن مثلاً دیوار اتاق واریز کرده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
کاریز، مجرای آب روان در زیر زمین، قنات
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کاریز و قنات و مجرای آب در زیرزمین. (از ناظم الاطباء). کاریز. کاهریز. قنات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون از دور یکی رابدیدی، اعلام کردی جمله در کهریزها و میان ریگ پنهان شدندی. (تاریخ غازان ص 249). رجوع به کاریز شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کارزین، بقول یاقوت در معجم البلدان در عنوان ’کارزین’ بتقدیم مهمله بر معجمه یکی از صور نسبت به همین کلمه یعنی به کارزین است، (شدالازار جنید شیرازی بتصحیح و تحشیۀ مرحومان علامه محمد قزوینی و عباس اقبال، حاشیۀ ص 448)، و رجوع به کارزین شود
لغت نامه دهخدا
کاری، کاریه، سرزمینی است در جنوب غربی آسیای صغیر در کرانۀ دریای اژه که جزء قلمرو هخامنشیان بوده و جنگجویان آن جزء سپاهیان ایران بشمار میرفتند، (فرهنگ ایران باستان، بخش نخست نگارش استاد پورداود، حاشیۀ ص 327)، یکی از شهربانی های (ساتراپهای) ده گانه آسیای صغیر که از طرف مغرب و جنوب محدود بدریا بوده، اهالی آنجا ابتدا در جزایر بحر اژه سکنی داشته وبواسطۀ نزاع با یونانیها به آسیای صغیر مهاجرت کردند، رود شاندر حد این ایالت ولیدی را تشکیل داده و نواحی آن را مشروب میکرده است، اهالی این ایالت علاقۀمفرطی به تجارت و صنعت و علم داشته اند، برخی از نویسندگان نوشته اند که یکی از مردان کاریا به امر اردشیر دوم برادرش کوروش کوچک را که بامید به دست آوردن تاج و تخت بجنگ اردشیر دوم برخاسته بود زخم زد و اردشیر در پاداش یک خروس زرّین باو بخشید تا هنگامی که بجنگ میرود در پیشاپیش لشکریان بر سر نیزۀ خود برافرازد، ازینرو ایرانیان جنگجویان کاریا را که بر سر خودهای خویش نشان تاج خروس (یا پر خروس) داشتند خروسان مینامیدند، (از فرهنگ ایران باستان ایضاً ص 327)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، در 38500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد، 19500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، سردسیر و سالم و سکنۀ آن 120 تن است، آب از رود خانه بادین آباد، دارد، محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دور و بعید، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آبادیی است که منسوب به رومانیان بود در آسیای صغیر در جنوب غربی، که ملیتس از جملۀ شهرهای آن است و قنیدس نیز یکی از آنها میباشد (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ایران باستان ص 460، 646، 649، 651، 693، 694، 717، 926، 1021، 1022، 1099، 1101، 1104، 1112، 1138، 1169، 1185، 1210، 1245، 1268، 1274، 1275، 1454، 1462، 1468، 1608، 1973، 1993، 2033، 2034، 2093، 2101، 2154، 2034، 2344 شود. نیز رجوع به ’کاریا’ شود
لغت نامه دهخدا
بلوکی از ناحیۀ سیرجان و پاریز در ایالت کرمان، ونام مرکز آن نیز پاریز است واقع در شمال رمل آباد
لغت نامه دهخدا
پاریز، پاییز، بمعنی خزان، (آنندراج)، پاییز و فصل پاییز، (ناظم الاطباء)، پاییز، (دمزن)، رجوع به پاییز شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به کارز. رجوع به کارز شود:
بدو گفت کای شاه بیدارزی
ز بازارگانان منم کارزی.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 9 ص 2736)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عمل واریختن، رجوع به واریختن شود، انهدام، ریختن قسمتی از بنا یا چاه و قنات و نظایر آن، تفریغ حساب، تسویه حساب
لغت نامه دهخدا
رنگ سرخ ارغوانی، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه زاهدان به خاش میان میرجاوه و سیاه جنگل در 96 هزارگزی خاش
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر واقع در6هزارگزی شمال باختری خلیل آباد. یک هزارگزی شمال شوسۀ عمومی کاشمر به بردسکن. جلگه و گرمسیر و سکنه آن 687 تن است. قنات دارد محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و انار و انجیر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
مجرای آب در زیر زمین قنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریز
تصویر تاریز
ثابت گردانیدن، محکم کردن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل واریختن، تفریغ حساب تسویه حساب، فرو ریختن قمستی از بنا چاه قنات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریر
تصویر کاریر
((یِ))
سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است، سابقه شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واریز
تصویر واریز
((تِ یا تَ))
عمل ریزش یا ریختن، ریختن پول به حساب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
قنات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره