جدول جو
جدول جو

معنی کارگزین - جستجوی لغت در جدول جو

کارگزین
آنکه کاری برای کسی برگزیند، کارگزیننده، برگزینندۀ کار
تصویری از کارگزین
تصویر کارگزین
فرهنگ فارسی عمید
کارگزین
(گُ)
رئیس کارگزینی. (فرهنگستان). رجوع به کارگزینی شود. تعیین کننده کار خدمت گزاران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارولین
تصویر کارولین
(دخترانه)
نام ناحیه ای در آمریکای شمالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارابین
تصویر کارابین
نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
کسی یا چیزی که به جای کسی یا چیزی دیگر قرار می گیرد و معمولاً هر دو دارای ویژگی های مشابه می باشند
فرهنگ فارسی عمید
بخشی در ادارات که مسئول نگه داشتن سوابق خدمت کارمندان آن اداره و تغییر ماموریت آن ها است، واحد استخدام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند
واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
قلعۀ کارزین قلعۀ کارزین قلعه ای است نه چنان محکم که این دیگر قلاع و گرمسیر سخت است و بر کنار رود ثکان نهاده است و آب دزدی کرده اند که آب قلعه از آنجاست، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 159)، بکارزین قلعه ای محکم است و آب دزدکی کرده اند که از رود ثکان آب بقلعه میبرند و هرم و کاریان ازین اعمال است، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135)، و رجوع به کارزین شود
رود خانه کارزین آبش شیرین مایل بشوری است آب رود خانه شور جهرم و آب رود خانه خضر و آب رود خانه صیمکان بهم پیوسته چون تنگ کارزین بگذرد آن را رود خانه کارزین گویند و رجوع به کارزین شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهری است به فارس. (انساب سمعانی ورق 470 ب) (معجم البلدان). یاقوت این کلمه رابه فتح راء و کسر زاء آورده است. شهری وسط است و گرمسیر و در آنجا درختان خرما بسیار، آبش از رود زکان است و قلعۀ محکمی دارد. (از نزهه القلوب چ لیسترانج، المقاله الثالثه ص 118). و نیز رجوع به ص 119 و 134 و 186 و 217 از همین کتاب شود. کارزین شهرکی نیکو بوده است و از بسیاری ظلم خراب شده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). و نیز رجوع به ص 140 و 159 از همین کتاب شود. نام شهرکی است از بلاد فارس که در طرف اصطخر اتفاق افتاده است. (انجمن آرا) (آنندراج). شهر کارزین کرسی نشین کوادخره یا قبادخره در پارس بوده است. (از یشتها ج 2 ص 311 تفسیر استاد پورداود). صاحب وصاف بیت ذیل را... در ج 4 ص 446 آورده:
گر کارزین نگردد جویم بفال خوب
معبر که گشت چهرۀ آمال همچو قیر.
کارزین و جویم و فال و قیر همه اسامی بلوکاتی است در فارس ومعبر نام قدیم قسمت جنوبی سواحل شرقی شبه جزیره هندوستان بوده که در نقشه های امروزه بنام سواحل ’کرماندل’ معروف است. (شدالازار جنید شیرازی چ محمد قزوینی و عباس اقبال، حاشیۀ ص 100). صاحب قاموس که مسقط الرأس او بتصریح خود او قریۀ کارزین بوده [ ’و کارزین بلدٌ بفارس و به ولدت - قاموس’ آرد: کارزین... بکلی متصل ببلوک ابزر است. (ایضاً شدالازار حاشیۀ ص 215). کارزین بلوک معروفی است در فارس و قصبۀ آن بلوک نیز که بهمین اسم موسوم است مسقط الرأس فیروز آبادی صاحب قاموس است بتصریح خود او در مادۀ ’ک ر ز’. (ایضاً شدالازار حاشیۀ ص 448)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنارگین
تصویر کنارگین
جانبی طرفی: کنارگین بجنبد و میانگین بایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
عامل، انجام دهنده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
استعمال کردن بکار بردن بکار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تفنگ کوتاه و سبک که مدتی طولانی مورد استعمال سواره نظام و شکاریان پیاده اروپای غربی بود، نوعی مدبر که در کوهنوردی هنگام استفاده از طناب بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
اداره کار گزینی. اداره ایست در وزارتخانه یا اداره ای مستقل که بکار اعضا رسیدگی کند و شغل ماموریت ایشان را مطابق اطلاعات و شایستگی و سوابق آنان و احتیاج اداری تعیین نماید اداره استخدام پرسنل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
جانشین، خلف، بدل
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ایست که در وزارتخانه بکار اعضا رسیدگی گرده شغل آنها را معین و تغییر ماموریت آنها را مطابق اطلاعات و احتیاج و شایستگی هر یک تعیین می نماید و سابقاً استخدام پرسنل نامیده می شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاریزین
تصویر پاریزین
فرانسوی پاریسی (سعید نفیسی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دکارت باور دکارتی: کسی که نهاده های فرزانی دکارت را باور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گزین
تصویر کار گزین
رئیس اداره کار گزینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروزین
تصویر داروزین
((وِ زِ))
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، دارافزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
((زَ دَ))
استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
((گُ))
عامل، مأمور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
((گُ))
کسی که جایی را برای خویش انتخاب کند، آن که یا آن چه که در جایی استقرار یابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگزینی
تصویر کارگزینی
((گُ))
به کار گماشتن (کسی را)، اداره ای که به کار استخدام، ماموریت، ترفیع، انتقال، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می پردازد، اداره استخدام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
آلترناتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
عامل، آژان، مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
Alternative, Substitute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
альтернативный , заменяющий , замена
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
alternativ, Ersatz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
альтернативний , замінний , заміна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
alternatywny, zastępczy, zamiennik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
替代的 , 替代品
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
alternativo, substituto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
alternativo, sostituto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جایگزین
تصویر جایگزین
alternativo, sustituto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی