وکالت: صری، کارگذاری کردن. (منتهی الارب) ، عمل مأمور وزارت خارجه در شهرهای ایران، برای قضاوت در امور دعاوی تبعۀ خارجه بر ایرانیان و بالعکس. ، محل قضاء کارگذار. - کارگذاری کردن، کفایت. (بحر الجواهر). عمل کارگزار: کفاه مؤنه کفیاً. (منتهی الارب)
وکالت: صَری، کارگذاری کردن. (منتهی الارب) ، عمل مأمور وزارت خارجه در شهرهای ایران، برای قضاوت در امور دعاوی تبعۀ خارجه بر ایرانیان و بالعکس. ، محل قضاء کارگذار. - کارگذاری کردن، کفایت. (بحر الجواهر). عمل کارگزار: کفاه مؤنه کفیاً. (منتهی الارب)
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مِثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهدۀ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. (منتهی الارب). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار. (منتهی الارب). لهم، مرد نیک کارگذار. (منتهی الارب). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی، مرد کارگذار. ثمالی، کارگذار مردم: دولت کاردان و کارگذار در همه کار پیشکار تو باد. مسعودسعد. حسبنا اﷲ و نعم الوکیل، بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. (ابوالفتوح رازی). و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 77). کارگذاری که بقیمت گران جامگی کارگذاران خان. امیرخسرو (در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج). فریاد که کردم همه عمر، نکردم کاری که بود روز جزا کارگذارم. درویش واله هروی (از آنندراج). ، پاکار، (اصطلاح وزارت خارجه) منصبی در وزارت خارجۀ قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود
آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهدۀ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. (منتهی الارب). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار. (منتهی الارب). لَهم، مرد نیک کارگذار. (منتهی الارب). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی، مرد کارگذار. ثِمالی، کارگذار مردم: دولت کاردان و کارگذار در همه کار پیشکار تو باد. مسعودسعد. حسبنا اﷲ و نعم الوکیل، بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. (ابوالفتوح رازی). و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 77). کارگذاری که بقیمت گران جامگی کارگذاران خان. امیرخسرو (در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج). فریاد که کردم همه عمر، نکردم کاری که بود روز جزا کارگذارم. درویش واله هروی (از آنندراج). ، پاکار، (اصطلاح وزارت خارجه) منصبی در وزارت خارجۀ قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود
عمل و کیفیت کار گزار کار بری. توضیح با} کار گزاری {اشتباه نشود ولی باید دانست که در عهد قاجاریه بمعانی} کار گزاری {هم غالبا کلمه را بصورت} کار گذاری {مینوشتند
عمل و کیفیت کار گزار کار بری. توضیح با} کار گزاری {اشتباه نشود ولی باید دانست که در عهد قاجاریه بمعانی} کار گزاری {هم غالبا کلمه را بصورت} کار گذاری {مینوشتند
اجرای کار، عاملی ماموریت، یاری معاونت در اجرای امری: (ای پهلوان دانیم که (بسیار) از جوانمردان در آن کوچه هلاک شدند و سمک بود که ما را کار گزاری میکرد. ) (سمک عیار 121: 1)، شغل و مقام کار گزار توضیح در عهد قاجاریه بدین معنی غالبا} کار گذاری {مینوشتند، بنگاهی که معاملات مردم را از خرید و فروش خانه ملک اتومبیل و غیره یا تهیه خدمتگزار و غیره بعهده گیرد و ازین بابت حقی ستاند
اجرای کار، عاملی ماموریت، یاری معاونت در اجرای امری: (ای پهلوان دانیم که (بسیار) از جوانمردان در آن کوچه هلاک شدند و سمک بود که ما را کار گزاری میکرد. ) (سمک عیار 121: 1)، شغل و مقام کار گزار توضیح در عهد قاجاریه بدین معنی غالبا} کار گذاری {مینوشتند، بنگاهی که معاملات مردم را از خرید و فروش خانه ملک اتومبیل و غیره یا تهیه خدمتگزار و غیره بعهده گیرد و ازین بابت حقی ستاند
شغل کار دار دارای شغل و کار بودن، حکومت والیگری: (بخدایی که کرد گردون را کلبه قدرت الهی خویش . {} که ندیدم ز کار داری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش) (انوری)، وکالت ماموریت، شغل شارژدافر
شغل کار دار دارای شغل و کار بودن، حکومت والیگری: (بخدایی که کرد گردون را کلبه قدرت الهی خویش . {} که ندیدم ز کار داری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش) (انوری)، وکالت ماموریت، شغل شارژدافر
منسوب به کار زار مربوط به جنگ، جنگی جنگجو رزمنده (انسان یا حیوان) : (همان کار زاری سواران جنگ بتن همچو پیل و بزور نهنگ)، جنگ دیده: (بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش بخست آن زمان کار زاری تنش . {} فرمود (یعقوب لیث) تا گاوان بیاورند کار زاری و اندر افکندند بسرای قصر اندر... چون سر محکم بیکدیگر فشردند. ) (تاریخ سیستان)
منسوب به کار زار مربوط به جنگ، جنگی جنگجو رزمنده (انسان یا حیوان) : (همان کار زاری سواران جنگ بتن همچو پیل و بزور نهنگ)، جنگ دیده: (بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش بخست آن زمان کار زاری تنش . {} فرمود (یعقوب لیث) تا گاوان بیاورند کار زاری و اندر افکندند بسرای قصر اندر... چون سر محکم بیکدیگر فشردند. ) (تاریخ سیستان)