جدول جو
جدول جو

معنی کار گذار

کار گذار
آنکه با چابکی و مهارت کار می کند، آنکه خوب از عهدۀ کار برمی آید، کاربر، مامور دولت، نوکر، خدمتگذار
تصویری از کار گذار
تصویر کار گذار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کار گذار

کار گذار

کار گذار
کار گذارنده آنکه باسانی و جلدی و نیکی کار ها را انجام دهد کار بر
کار گذار
فرهنگ لغت هوشیار

کار گزار

کار گزار
انجام دهنده کار، عامل مامور (حکومت) : (کار گزاران و قاصدان سلاطین روزگار بسیار بگرمینه میگذرند) (انیس الطالبین بخاری. نسخه خطی کتابخانه دهخدا 154) ، (وزارت خارجه قدیم) مامور وزارت خارجه در شهرهایی که قنسولهای خارجی اقامت داشتند و او مامور رسیدگی بامر یکی از طرفین دعوی - در صورت تابعیت ایران - و مذاکره با قنسولها بود. توضیح در عهد قاجاریه بدین معنی غالبا} کار گذار {مینوشتند، کسی که کار های بانک را در شهری دیگر انجام دهد. توضیح بهمه این معانی بخطا} کار گذار {نوشته و مینویسند کار گذار
کار گزار
فرهنگ لغت هوشیار

کار گذاری

کار گذاری
عمل و کیفیت کار گزار کار بری. توضیح با} کار گزاری {اشتباه نشود ولی باید دانست که در عهد قاجاریه بمعانی} کار گزاری {هم غالبا کلمه را بصورت} کار گذاری {مینوشتند
فرهنگ لغت هوشیار

کار گذارن

کار گذارن
کار گذارنده آنکه باسانی و جلدی و نیکی کار ها را انجام دهد کار بر
کار گذارن
فرهنگ لغت هوشیار

کارگذار

کارگذار
آنکه کار باسانی و جلدی کند واز عهده آن بخوبی برآید، آنکه حاجات مردم را قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار

کارگذار

کارگذار
آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهدۀ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. (منتهی الارب). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار. (منتهی الارب). لَهم، مرد نیک کارگذار. (منتهی الارب). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی، مرد کارگذار. ثِمالی، کارگذار مردم:
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
حسبنا اﷲ و نعم الوکیل، بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. (ابوالفتوح رازی).
و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 77).
کارگذاری که بقیمت گران
جامگی کارگذاران خان.
امیرخسرو (در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج).
فریاد که کردم همه عمر، نکردم
کاری که بود روز جزا کارگذارم.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، پاکار، (اصطلاح وزارت خارجه) منصبی در وزارت خارجۀ قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود
لغت نامه دهخدا

خاراگذار

خاراگذار
آنچه یا آنچه سنگ خاره را می شکافد و از آن می گذرد
خاراگذار
فرهنگ فارسی عمید