جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کارگشایی

کارگشائی

کارگشائی
عمل کارگشا. یاری کردن. دلالی. وکالت. با کردن صرف میشود، بانک کارگشائی، بانک رهینه های منقول
لغت نامه دهخدا

کارگشای

کارگشای
کارگشا. حلاّل مشکلات:
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
بفضل و رحمت بگشاد کار کارگشای.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 390).
کف نیاز بحق برگشای و همت بند
که دست فتنه ببندد خدای کارگشای.
سعدی.
، خدای عزّوجل:
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

کارگزاری

کارگزاری
اجرای کار، عاملی ماموریت، یاری معاونت در اجرای امری: (ای پهلوان دانیم که (بسیار) از جوانمردان در آن کوچه هلاک شدند و سمک بود که ما را کار گزاری میکرد. ) (سمک عیار 121: 1)، شغل و مقام کار گزار توضیح در عهد قاجاریه بدین معنی غالبا} کار گذاری {مینوشتند، بنگاهی که معاملات مردم را از خرید و فروش خانه ملک اتومبیل و غیره یا تهیه خدمتگزار و غیره بعهده گیرد و ازین بابت حقی ستاند
کارگزاری
فرهنگ لغت هوشیار