مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. ممرّن. مارن
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. مُمَرَّن. مارِن
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده: ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است. منوچهری. منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده. نظامی. ، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده: ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است. منوچهری. منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده. نظامی. ، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
ازکاررفته، چون دست کاررفته. (آنندراج) : بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیر چون بهله دست در کمر یار میکنم. صائب (ازآنندراج). روزی که بهله را به کمر آشناکنی از دست کاررفتۀ ما بی خبر مباش. صائب (ازآنندراج)
ازکاررفته، چون دست کاررفته. (آنندراج) : بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیر چون بهله دست در کمر یار میکنم. صائب (ازآنندراج). روزی که بهله را به کمر آشناکنی از دست کاررفتۀ ما بی خبر مباش. صائب (ازآنندراج)
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب: ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کارکرده ردان. فردوسی. چنین گفت بهرام کای مهتران جهاندیده و کارکرده سران. فردوسی. جهاندیده وکارکرده دو مرد برفتند و جستند جای نبرد. فردوسی. ، جنگ دیده. نبرد آزموده: بیاورد لشکر ده و دو هزار جهاندیده و کارکرده سوار. فردوسی. ، مستعمل. معمول
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب: ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کارکرده ردان. فردوسی. چنین گفت بهرام کای مهتران جهاندیده و کارکرده سران. فردوسی. جهاندیده وکارکرده دو مرد برفتند و جستند جای نبرد. فردوسی. ، جنگ دیده. نبرد آزموده: بیاورد لشکر ده و دو هزار جهاندیده و کارکرده سوار. فردوسی. ، مستعمل. معمول