جدول جو
جدول جو

معنی کارکشته - جستجوی لغت در جدول جو

کارکشته
باتجربه، کارآزموده
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
فرهنگ فارسی عمید
کارکشته
(پَ دَ / دِ)
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. ممرّن. مارن
لغت نامه دهخدا
کارکشته
مجرب، ورزیده، پخته، ماهر
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
فرهنگ لغت هوشیار
کارکشته
((کُ تِ یا تَ))
مجرب ورزیده
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
فرهنگ فارسی معین
کارکشته
آزموده، خبره، ماهر، مجرب، ورزیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرکشته
تصویر پدرکشته
کسی که پدرش را کشته باشند، کنایه از دارای کینه و دشمنی سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاراته
تصویر کاراته
نوعی ورزش رزمی که در آن بدون هیچ سلاحی و بدون درگیر شدن، فقط با دست یا پا به یکدیگر ضربه می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکشتگی
تصویر کارکشتگی
کارکشته بودن، ورزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
چوب و تخته و مصالح بنائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ شَ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَدَ / دِ)
کسی که مادرش کشته شده باشد. مادرمرده: همه شب چون مادرکشتگان بیدار وچون پدررفتگان بیخواب و قرار. (سندبادنامه ص 247)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
رشتۀ فرنگی. (از دزی ج 1 ص 138)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده:
ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است.
منوچهری.
منم تنها چنین بر پشته مانده
ز ننگ لاغری ناکشته مانده.
نظامی.
، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شهری که دانشمندان آن را از بلاد ولایت کاسی در زاگروس مرکزی دانسته اند. (کرد و پیوستگی نژادی او ص 72)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
کارکشته. ذلول. مذلل در عمل: لاذلول، نه کارشکسته، ای مذلله بالعمل. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکز بلوک ’انده رود’ از توابع ساری و اشرف
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان سربند بالا است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 189 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ)
لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ / دِ)
نرشته. ناریسیده. مقابل رشته به معنی ریسیده و تاب داده. رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
ازکاررفته، چون دست کاررفته. (آنندراج) :
بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار میکنم.
صائب (ازآنندراج).
روزی که بهله را به کمر آشناکنی
از دست کاررفتۀ ما بی خبر مباش.
صائب (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ / تِ)
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب:
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان.
فردوسی.
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و کارکرده سران.
فردوسی.
جهاندیده وکارکرده دو مرد
برفتند و جستند جای نبرد.
فردوسی.
، جنگ دیده. نبرد آزموده:
بیاورد لشکر ده و دو هزار
جهاندیده و کارکرده سوار.
فردوسی.
، مستعمل. معمول
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
باتجربه بودن. ورزیدگی. پختگی. آزمودگی
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ کُ تَ / تِ)
آنکه پدرش را کشته باشند:
پدرکشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان.
فردوسی.
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته کی می کند آشتی
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ کُ تَ / تِ)
آنکه فرزند ذکور وی بقتل رسیده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار کشته
تصویر کار کشته
مجرب ورزیده آزموده، جمع کار کشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاروکشت
تصویر کاروکشت
کشت و زرع، آب و آبادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارشته
تصویر نارشته
نرشته نریسیده مقابل رشته
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاراته
تصویر کاراته
((تِ))
فن ضربه زدن، نوعی از ورزش های رزمی دفاعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاراسته
تصویر کاراسته
((تَ یا تِ))
چوب، تخته و دیگر مصالح بنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکشتگی
تصویر کارکشتگی
((کُ تِ))
ورزیدگی، آزمودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
((کَ دِ))
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
مستعمل، کارکشته، مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد