معنی کارکشتگی
- کارکشتگی
- کارکشته بودن، ورزیدگی
واژههای مرتبط با کارکشتگی
کارکشتگی
- کارکشتگی
- ورزیدگی، آزمودگی
کارکشتگی
- کارکشتگی
- باتجربه بودن. ورزیدگی. پختگی. آزمودگی
کار کشتگی
- کار کشتگی
- بودن ورزیدگی آزمودگی
کاربستگی
- کاربستگی
- تعطیلات
پدرکشتگی
- پدرکشتگی
- حالت پدرکشته، کنایه از کینه و دشمنی سخت
کارکردگی
- کارکردگی
- بازدِهی، عَمَلکَرد، اِجرا، کارایی
پدرکشتگی
- پدرکشتگی
- حالت و چگونگی پدرکشته، بغضاء. کینه
کارکشته
- کارکشته
- مجرب، ورزیده، پخته، ماهر
کارکشته
- کارکشته
- مجرب ورزیده
