جدول جو
جدول جو

معنی کارژول - جستجوی لغت در جدول جو

کارژول
کارفرما، (آنندراج)، سرکار و ناظر کارکنان و عمله جات، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارپژوه
تصویر کارپژوه
کارپژوهنده، مفتش، بازرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاروژول
تصویر کاروژول
کارفرما، سرکارگر، سرعمله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاراوژول
تصویر کاراوژول
کاروژول، کارفرما، سرکارگر، سرعمله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار گل
تصویر کار گل
کار ساختن گل برای ساختمان، کار بنّایی، کار ساختمان، گل مالی، برای مثال یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که از سوزاندن قند یا شکر به دست می آید و در تهیۀ بستنی، نوشابه، کیک و مانند آن به کار می رود، قند سوخته، شکر سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربشول
تصویر کاربشول
کارساز، کاردان، برای مثال کاربشولی که خردکیش شد / از سر تدبیر و خرد پیش شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآور
تصویر کارآور
کاردان، کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
حاکم نشین کانتن اورن بخش ’الانسن’، سکنه 734 تن
لغت نامه دهخدا
نام رودی بین دو تنگ در کیلیکیه، (ایران باستان چ 1 ص 1006)
لغت نامه دهخدا
شهری از ایرلاند آزاد مرکز کنت نشینی بهمین نام (ایالت لینستر) در ساحل ’باروو’
لغت نامه دهخدا
قوم قدیم ’گل’ در عصر ژول سزار که در سرزمین ’شارتر’ اقامت داشتند
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
ایالت قدیم اطریش که سکنۀ آن اسلون ها هستند. در 1919 بین یوگوسلاوی و ایتالیا تقسیم شد. پایتخت آن لیوبلیانا (به آلمانی لیباخ) میباشد
لغت نامه دهخدا
کپسول، به لغت ’کپسول’ رجوع شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری بخش و 15 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به دهخوارقان، جلگه با هوای معتدل، سکنۀ آن 111 تن و آب آن از چشمه است، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 403)
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ)
نافع و سودمند وبکار و شایسته و سزاوار برای کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ اَ کَ)
کارافژول. رجوع به کار افژول شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شخصی را گویند که بر سر مزدوران بایستد و ایشان را کار فرماید و نگذارد که ایشان در کار تعلل کنند. (برهان). کارفرما و سرکار و عمله و بنا. (انجمن آرا) (آنندراج). مطلق کارفرما و آنکه بر سر فعله و بنّاو مزدور باشد و به آنها کار فرماید و سرکار و مباشرو گماشته. (ناظم الاطباء). در لسان العجم تألیف شعوری بمعنی ’کارافژول’ آمده است. (شعوری ج 2 ص 248 ب)
لغت نامه دهخدا
کارفژول. کارافژول. رجوع به کارافژول شود
لغت نامه دهخدا
چاشنی تفنگ، گونه ای میوه خشک شکوفا که از چند بر چه بوجود آمده است. میوه کپسول دارای اشکال متعدد است. در برخی میوه ها قسمتی از میوه مانند سر پوش از روی قسمت دیگر برداشته میشود. در این صورت کپسول را بنام مجری یا پیکسید میخوانند مانند میوه با رهنگ و گل ناز و برخی دیگر بواسطه سوراخها یی که در زیر صفحه کله واقع است دانه را آزاد میکنند در این صورت گرز خوانده میشوند مانند میوه شقایق و خشخاش. برخی میوه ها هم شکفتنشان با صدایی نسبه شدید توام و ناگهانی است مانند میوه گیاه فلوکس و میوه هور، پوشینه ای ژتینی و باندازه های مختلف که گرد ها و گاهی مایعات و روغنهای داوریی را به جهت مخفی نگهداشتن طعم بد آنها در درون آن جای میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارپژوه
تصویر کارپژوه
مفتش، بازرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپژول
تصویر کاپژول
پیشکار کارگزار، کاروژول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافژول
تصویر کافژول
پیشکار کارگزار، کاروژول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاراوژول
تصویر کاراوژول
کارفرما، پیشکار کارگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارافژول
تصویر کارافژول
پیشکار، گماشته و کارگزار
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که بر سر مزدوران بایستد و ایشانرا کار فرماید و نگذارد که در کار تعلل کنند سر عمله سر کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآور
تصویر کارآور
کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارجوی
تصویر کارجوی
جویای کار، بیکاری که کار طلبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
((رَ))
شایسته، سزاوار، نافع، سودمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
((مِ))
قند سوخته، ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربشول
تصویر کاربشول
((بَ))
کاربشولنده، آن که کاری را انجام دهد، گزارنده کارها، کار ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروژول
تصویر کاروژول
((وَ))
کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتون
تصویر کارتون
((تُ))
نقاشی متحرک
فرهنگ فارسی معین