کارهای اداری، رسیدگی کردن به آن: فقط به خودتان متکی باشد، فقط روی خودتان حساب کنید، کاری را به اتمام رساندن: ازدواج، کارهای خلاف انجام دادن: اعلان خطر، احتمال ردی، بیش از حد کار داشتن: خوشبختی غیر منتظره، - لوک اویتنهاو
کارهای اداری، رسیدگی کردن به آن: فقط به خودتان متکی باشد، فقط روی خودتان حساب کنید، کاری را به اتمام رساندن: ازدواج، کارهای خلاف انجام دادن: اعلان خطر، احتمال ردی، بیش از حد کار داشتن: خوشبختی غیر منتظره، - لوک اویتنهاو
مخفف کهیعص، (کاف ها یا عین صاد) که کلمه اول از نخستین آیۀ سورۀ مریم است، کهیعص ذکر رحمه ربک عبده زکریا: خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند، خاقانی
مخفف کهیعص، (کاف ها یا عین صاد) که کلمه اول از نخستین آیۀ سورۀ مریم است، کهیعص ذکر رحمه ربک عبده زکریا: خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند، خاقانی
کاری، کاریه، سرزمینی است در جنوب غربی آسیای صغیر در کرانۀ دریای اژه که جزء قلمرو هخامنشیان بوده و جنگجویان آن جزء سپاهیان ایران بشمار میرفتند، (فرهنگ ایران باستان، بخش نخست نگارش استاد پورداود، حاشیۀ ص 327)، یکی از شهربانی های (ساتراپهای) ده گانه آسیای صغیر که از طرف مغرب و جنوب محدود بدریا بوده، اهالی آنجا ابتدا در جزایر بحر اژه سکنی داشته وبواسطۀ نزاع با یونانیها به آسیای صغیر مهاجرت کردند، رود شاندر حد این ایالت ولیدی را تشکیل داده و نواحی آن را مشروب میکرده است، اهالی این ایالت علاقۀمفرطی به تجارت و صنعت و علم داشته اند، برخی از نویسندگان نوشته اند که یکی از مردان کاریا به امر اردشیر دوم برادرش کوروش کوچک را که بامید به دست آوردن تاج و تخت بجنگ اردشیر دوم برخاسته بود زخم زد و اردشیر در پاداش یک خروس زرّین باو بخشید تا هنگامی که بجنگ میرود در پیشاپیش لشکریان بر سر نیزۀ خود برافرازد، ازینرو ایرانیان جنگجویان کاریا را که بر سر خودهای خویش نشان تاج خروس (یا پر خروس) داشتند خروسان مینامیدند، (از فرهنگ ایران باستان ایضاً ص 327)
کاری، کاریه، سرزمینی است در جنوب غربی آسیای صغیر در کرانۀ دریای اژه که جزء قلمرو هخامنشیان بوده و جنگجویان آن جزء سپاهیان ایران بشمار میرفتند، (فرهنگ ایران باستان، بخش نخست نگارش استاد پورداود، حاشیۀ ص 327)، یکی از شهربانی های (ساتراپهای) ده گانه آسیای صغیر که از طرف مغرب و جنوب محدود بدریا بوده، اهالی آنجا ابتدا در جزایر بحر اژه سکنی داشته وبواسطۀ نزاع با یونانیها به آسیای صغیر مهاجرت کردند، رود شاندر حد این ایالت ولیدی را تشکیل داده و نواحی آن را مشروب میکرده است، اهالی این ایالت علاقۀمفرطی به تجارت و صنعت و علم داشته اند، برخی از نویسندگان نوشته اند که یکی از مردان کاریا به امر اردشیر دوم برادرش کوروش کوچک را که بامید به دست آوردن تاج و تخت بجنگ اردشیر دوم برخاسته بود زخم زد و اردشیر در پاداش یک خروس زرّین باو بخشید تا هنگامی که بجنگ میرود در پیشاپیش لشکریان بر سر نیزۀ خود برافرازد، ازینرو ایرانیان جنگجویان کاریا را که بر سر خودهای خویش نشان تاج خروس (یا پر خروس) داشتند خروسان مینامیدند، (از فرهنگ ایران باستان ایضاً ص 327)
ارباب جرثقیل، (سبک شناسی ج 3 ص 299) : کاروهای دکنی که آن طایفه را ارباب جرثقیل گویند، میگویند که ما تعبیه ای میسازیم که دو سه کس بر آن توانند نشست و حقۀ بسیار با خود برد، و آن تعبیۀ بی پر و بال را بپرواز درآورده به برابرقلعه توانند برد و نظر بر قلعگیان کرده حقه بر آنهاتوانند افکند، (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 299 از کتاب لطایف الاخبار)، کاروها در تهیۀ آن تعبیه ها سرگرم اند و چهل روپیه روزیانه دارند، اما هیچ معلوم نیست که این مقدمه ها در یک روز بعمل خواهد آمد یا در ایام متعدده ؟! (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 300 بنقل از لطایف الاخبار)
ارباب جرثقیل، (سبک شناسی ج 3 ص 299) : کاروهای دکنی که آن طایفه را ارباب جرثقیل گویند، میگویند که ما تعبیه ای میسازیم که دو سه کس بر آن توانند نشست و حقۀ بسیار با خود برد، و آن تعبیۀ بی پر و بال را بپرواز درآورده به برابرقلعه توانند برد و نظر بر قلعگیان کرده حقه بر آنهاتوانند افکند، (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 299 از کتاب لطایف الاخبار)، کاروها در تهیۀ آن تعبیه ها سرگرم اند و چهل روپیه روزیانه دارند، اما هیچ معلوم نیست که این مقدمه ها در یک روز بعمل خواهد آمد یا در ایام متعدده ؟! (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 300 بنقل از لطایف الاخبار)
دهی است از دهستان ایوۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی باختری ایذه، کوهستانی، گرمسیر، سکنۀ آن 90 تن، زبان آنان فارسی بختیاری، آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) شهرهای کوهستانی سودان فرانسوی بین ’سنگال’ و صحرا، سکنه 300000 تن، حاکم نشین ’نیورو’
دهی است از دهستان ایوۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی باختری ایذه، کوهستانی، گرمسیر، سکنۀ آن 90 تن، زبان آنان فارسی بختیاری، آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) شهرهای کوهستانی سودان فرانسوی بین ’سنگال’ و صحرا، سکنه 300000 تن، حاکم نشین ’نیورو’
پشتواره. (جهانگیری). پشتواره است و آن بسته ای باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بار که بر پشت برند. (پیانکی). کول بار که بر پشت حمل کنند. حمل. کولباره. عکمه: و اما الجاحظ، فما منا معاش الکتاب الاّ من دخل داره اوشن علی کلامه الغاره و علی کتفه منه الکاره. (قاضی فاضل، مقدمۀ کتاب التاج). فخرجت کانی لص قد خرج من بیت قوم علی قفا غلامی الثیاب و العقیده کاره. (معجم الادباء ج 1 ص 399). به کاف فارسی نیز آمده است. مقایسه شود با کارۀ خاک و کارۀ سنگ و کارۀ بار که در خراسان کرسنگ و کره سنگ و کرّه سنگ (به تشدید راء) گویند. (فرهنگ نظام) (حاشیۀبرهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاره) ، نسج عنکبوت. کارتنک
پشتواره. (جهانگیری). پشتواره است و آن بسته ای باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بار که بر پشت برند. (پیانکی). کول بار که بر پشت حمل کنند. حِمْل. کولباره. عِکمَه: و اما الجاحظ، فما مِنا معاش الکتاب الاّ من دخل داره اوشن علی کلامه الغاره و علی کتفه منه الکاره. (قاضی فاضل، مقدمۀ کتاب التاج). فخرجت کانی لص قد خرج من بیت قوم علی قفا غلامی الثیاب و العقیده کاره. (معجم الادباء ج 1 ص 399). به کاف فارسی نیز آمده است. مقایسه شود با کارۀ خاک و کارۀ سنگ و کارۀ بار که در خراسان کرسنگ و کره سنگ و کرّه سنگ (به تشدید راء) گویند. (فرهنگ نظام) (حاشیۀبرهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاره) ، نسج عنکبوت. کارتُنَک
هر چیز کارآمدو لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید، منصوب. صاحب منصب و مقام. (ناظم الاطباء). مؤثر. شاغل مقامی. دارای شغلی. بکار مشغول، در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره. هرکاره. همه کاره. هیچ کاره. (از فرهنگ معین) : ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست. حافظ. هیچ کاره همه کاره است. ، عامل و فاعل (عمل خوب و بد). شهرت در عملی خوب یا بد بهم رساندن. آن کاره: برون شد حاجب شه بارشان داد شه آنکاره دل در کارشان داد. نظامی. این کاره، بدکاره، بیکاره، ستمکاره: سیاه و ستمکاره و سهمناک چو دودی که آید برون از مغاک. نظامی. گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم. سعدی (صاحبیه). گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). نصفه کاره، نیمه کاره، هرکاره. - کاره ای بودن در جائی یا نبودن، صاحب نفوذ یا سلطه ای بودن یا نبودن: من در آنجا کاره ای نیستم
هر چیز کارآمدو لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید، منصوب. صاحب منصب و مقام. (ناظم الاطباء). مؤثر. شاغل مقامی. دارای شغلی. بکار مشغول، در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره. هرکاره. همه کاره. هیچ کاره. (از فرهنگ معین) : ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست. حافظ. هیچ کاره همه کاره است. ، عامل و فاعل (عمل خوب و بد). شهرت در عملی خوب یا بد بهم رساندن. آن کاره: برون شد حاجب شه بارشان داد شه آنکاره دل در کارشان داد. نظامی. این کاره، بدکاره، بیکاره، ستمکاره: سیاه و ستمکاره و سهمناک چو دودی که آید برون از مغاک. نظامی. گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم. سعدی (صاحبیه). گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). نصفه کاره، نیمه کاره، هرکاره. - کاره ای بودن در جائی یا نبودن، صاحب نفوذ یا سلطه ای بودن یا نبودن: من در آنجا کاره ای نیستم
ج، کارهین. دژمنش. (ربنجنی). ناپسند دارنده. (آنندراج). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. (ناظم الاطباء). مقابل مکروه. مشمئز: ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم (بونصرمشکان) آن را که وی پیش گرفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165). بیشتر مقدمان محمودی این را سخت کاره اند اما به دست ایشان چیست با خیل ما برنیایند. (ایضاً ص 430). خواجۀ بزرگ پوشیده بونصر را گفت من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دارم که سخنی گویم که بروی دیگر نهند. (ایضاً ص 490). و اگر بیمار دار خوردن را کاره بود، تدبیر حقنه باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). من کاره شده ام مجاورت شتربه (شنزبه) را. (کلیله و دمنه). و گفت من کاره مرگم و کاره مرگ نبودمگر کسی که در شک بود. (تذکره الاولیاء عطار). و انکار اسلام کردند و کاره آن بودند. (تاریخ قم ص 277)
ج، کارهین. دُژمَنِش. (ربنجنی). ناپسند دارنده. (آنندراج). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. (ناظم الاطباء). مقابل مکروه. مشمئز: ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم (بونصرمشکان) آن را که وی پیش گرفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165). بیشتر مقدمان محمودی این را سخت کاره اند اما به دست ایشان چیست با خیل ما برنیایند. (ایضاً ص 430). خواجۀ بزرگ پوشیده بونصر را گفت من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دارم که سخنی گویم که بروی دیگر نهند. (ایضاً ص 490). و اگر بیمار دار خوردن را کاره بود، تدبیر حقنه باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). من کاره شده ام مجاورت شتربه (شنزبه) را. (کلیله و دمنه). و گفت من کاره مرگم و کاره مرگ نبودمگر کسی که در شک بود. (تذکره الاولیاء عطار). و انکار اسلام کردند و کاره آن بودند. (تاریخ قم ص 277)
جمع بار ونیز بمعنی اکثر، (آنندراج)، جمع بار، (دمزن)، مراراً، کراراً، چندین بار، چندین دفعه، مکرر، بمرات، بکرات، (دمزن)، کرات، تارات، غالباً، (دمزن)، جمع واژۀ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم، یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم، (ناظم الاطباء) : بارها گفته ام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه بخود میپویم، حافظ،
جمع بار ونیز بمعنی اکثر، (آنندراج)، جمع بار، (دِمزن)، مراراً، کراراً، چندین بار، چندین دفعه، مکرر، بمرات، بکرات، (دِمزن)، کرات، تارات، غالباً، (دِمزن)، جَمعِ واژۀ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم، یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم، (ناظم الاطباء) : بارها گفته ام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه بخود میپویم، حافظ،
نام شهر حران در نزد رومیان و بعداز تسلط اسکندر یکی از مراکز مهم فرهنگ یونانی و ادبیات آرامی بوده است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 10). و رجوع به ’حران’ شود. در این شهر جنگی بنام جنگ کارّه یا حران نخستین بار بین ایرانیان و رومیان در افتاد که در تاریخ ایران نظیر ندارد و ایرانیان از آن فاتح بیرون آمدند. (از ایران باستان چ 2 ص 2332). سردار ایرانیان در این جنگ ’سورنا’ نام داشت و سردار رومی ’کراسوس’ و جنگ در عهد ارد اول (اشک سیزده) پادشاه اشکانی اتفاق افتاد. رجوع به ’ارد اول’ و ’اشک سیزده’ شود
نام شهر حران در نزد رومیان و بعداز تسلط اسکندر یکی از مراکز مهم فرهنگ یونانی و ادبیات آرامی بوده است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 10). و رجوع به ’حران’ شود. در این شهر جنگی بنام جنگ کارّه یا حران نخستین بار بین ایرانیان و رومیان در افتاد که در تاریخ ایران نظیر ندارد و ایرانیان از آن فاتح بیرون آمدند. (از ایران باستان چ 2 ص 2332). سردار ایرانیان در این جنگ ’سورِنا’ نام داشت و سردار رومی ’کراسوس’ و جنگ در عهد ارد اول (اشک سیزده) پادشاه اشکانی اتفاق افتاد. رجوع به ’ارد اول’ و ’اشک سیزده’ شود