جدول جو
جدول جو

معنی کارمند - جستجوی لغت در جدول جو

کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
فرهنگ فارسی عمید
کارمند
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
فرهنگ لغت هوشیار
کارمند
((مَ))
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Clerkship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
канцелярская работа
دیکشنری فارسی به روسی
канцелярська робота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
क्लर्की
دیکشنری فارسی به هندی
งานสำนักงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
কর্মচারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
آنکه کاری دارد، خدمتکار، کسی که در موسسه یا اداره ای بکاری مشغولست عضو، کار آمد لایق کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
اجرت، حق العمل
فرهنگ لغت هوشیار