جدول جو
جدول جو

معنی کارانزا - جستجوی لغت در جدول جو

کارانزا
نام شهری به اسپانیا که دارای چشمه های معدنی است، (الحلل السندسیه، جزء اول ص 332)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارانا
تصویر دارانا
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارفزا
تصویر کارفزا
کارافزا، برای مثال گه مان بفزایید و گهی باز بکاهید / بر خویشتن خویش همی کارفزایید (ناصرخسرو - ۴۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارانما
تصویر خارانما
مانند خارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارافزا
تصویر کارافزا
مایۀ دردسر و گرفتاری، مزاحم
فرهنگ فارسی عمید
یکی از باغهای چهارگانه معروف اصفهان در قدیم، برکنار زاینده رود:
مرا هوای تماشای باغ کاران است
که پیش اهل خرد خوشترین کار آن است
برای جرعۀ آب حیاتش اسکندر
چه سالهاست که سرگشته و پریشان است
بزیر سایۀ طوبی وش صنوبر او
میان صحن چمن خوابگاه رضوان است،
نهاد قصر فلک پیکرش میانۀ آن
نشستگاه مه و آفتاب رخشان است،
حسین بن محمد آوی (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 28)،
آب حیوان است گویی پیش بستان ارم
زندرود او که دارد باغ کاران برکران،
سعدالدین سعید هروی در وصف اصفهان (ترجمه محاسن اصفهان ص 30)،
برد گلزار تو ز چرخ کلاه
رفت آب ارم ز آتشگاه
هرکه اکنون بباغ کارانست
گو نگه دار جا که کار آنست،
خجندی (از ترجمه محاسن اصفهان ص 105)،
گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد،
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 71)
لغت نامه دهخدا
در حال کاشتن، در حال کشتن، در ترکیب آید، کارندگان، در ترکیب: کشتکاران، بذرکاران
لغت نامه دهخدا
از میان کتب طبی هندوان که پاره ای از آنها در دورۀ تمدن اسلامی به عربی درآمد، مهمتر از همه آثار کاراکا و ’سسرد’ و ’واگبهاتا’ هستند که سه رکن اصلی طب هندی بشمار میروند، ترجمه کاراکا به انگلیسی به دست کیسوری موهان گانگولی (متوفی به سال 1908) صورت گرفته و به سال 1890 - 1925 در کلکته چاپ شده، (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
در زمان داریوش در کرسی هر ایالت ساخلوی برای حفظ امنیت ایالت مقرر بود. رئیس آن را نمیدانیم به زبان پارسی قدیم چه میگفتند ولی بعض نویسندگان رئیس قشون محلی را کارانس مینامیدند و باید صحیح باشد زیرا ’کار’ در پارسی قدیم بمعنی لشکر و مردم استعمال شده. (ایران باستان، چ 1 ج 2 ص 1467)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 15هزارگزی شمال باختری دشتیاری، کنار راه مالرو و قصر قند به دشتیاری، جلگه، گرمسیر مالاریائی، سکنه 250 تن، آب از باران و چاه، محصول آنجا حبوبات، ذرت، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آنجا مالرو است، ساکنین از طایفۀ سردار زائی هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف ترکمن ایران، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 103)
لغت نامه دهخدا
چهارمین مملکت از ممالک تابعۀ پارت که بواسطۀ ولات اداره میشده اند، بروایت گوت شمید درست معلوم نیست کجا بوده، باید نهاوند باشد، (از ایران باستان چ 2 ص 2651)
لغت نامه دهخدا
رودی به امریکای جنوبی میان کشوربرزیل و پاراگوئه که ریودلاپلاتا از پیوستن آن با روداوروگوئه پدید آید، و آن را 4700 هزارگز طول است
از ایالت جنوبی برزیل، دارای 674000 تن سکنه، قصبۀ آن کوری تابا است با 65000 تن سکنه
بلده ای به آرژانتین، مرکز ایالت آنترریو بر ساحل شط پارانا، دارای 36000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
گاسپار کلر فرانسوا ماری ریش، (بارون د، مهندس فرانسوی متولد در شامله نزدیک لیون در 1755 و متوفی بپاریس در 1839 میلادی وی پس ازفراغت از مدرسه پن اشوسه به مناصب عالیه رسید
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، چهل و دو هزارگزی شمال ورزقان چهل هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، کوهستانی، گرمسیر مالاریایی، سکنه 560 تن، آب از چشمه، محصول عمده آنجا غلات، انگور، انجیر است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کارابزار. آلات و وسائل کار. ابزار کار، افزار کار
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ)
کارافزا. کارفزا. زیادکننده کار. آنکه مشغولیت دیگری افزون کند:
چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای.
انوری
لغت نامه دهخدا
سردار مقدونی در دورۀ اسکندر، (ایران باستان، ص 1684، 1706، 1711)
لغت نامه دهخدا
از طوایف ترکمن ساکن خاک ایران
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ دَ / دِ)
مانند خارا. فرهنگستان این لغت را مقابل لغت فرانسوی گرانی توئید قرار داده است
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است در مجارستان که مابین دو نهر دراوه و دانوب واقع گشته است، طولش 88 و عرضش 66 هزارگز میباشد، و مرکزش قصبۀ فنف کیرش (یعنی پنج کلیسا) میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رجوع به کارافزای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاران
تصویر کاران
در حال کاشتن، بذر کاران
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ))
پولی که در برابر انجام کاری معین (مانند معاینه بیمار) یا ساعت کار (مانند یک ساعت تدریس) پرداخت می شود، کارمزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارانه
تصویر کارانه
حق ماموریت، حقوق
فرهنگ واژه فارسی سره