جدول جو
جدول جو

معنی کارآگهی - جستجوی لغت در جدول جو

کارآگهی(گَ)
مخفف کارآگاهی. باخبری. اطلاع. صاحب خبری. خبرداری. کارآگاهی:
بدان کاردانی و کارآگهی
چو بنشست بر تخت شاهنشهی.
نظامی.
چه نیکو متاعی است کارآگهی
کزین نقد عالم مبادا تهی.
نظامی.
، انهاء. مخبری. مفتشی. جاسوسی. خبرآوری. کارآگاهی:
چو فرغار برگشت و آمد براه
به کارآگهی شد به ایران سپاه.
فردوسی.
و رجوع به کارآگاهی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآگاهی
تصویر کارآگاهی
کارآگاه بودن، باخبر بودن از حقیقت کارها، برای مثال چه نیکو مطاعی ست کارآگهی / کز این نقد عالم مبادا تهی (نظامی۵ - ۸۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردگری
تصویر کاردگری
شغل و عمل کاردگر، کاردسازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
کسی که از حقیقت و چگونگی کاری و امری باخبر است، کارمند ادارۀ آگاهی، پلیس مخفی، کنایه از جاسوس، منجم، خبردهنده
فرهنگ فارسی عمید
کاراسی، کاراستی (؟) جانورکی است که آواز حزین دارد و بعضی گویند مرغکی است خوش آواز، (برهان)، چنانکه بیاید ’کاراسی’ نام مردی شاهنامه خوان و کارنامه خوان بوده، و چون در بعض اشعار نام وی قرین مرغان خوش الحان آمده ظاهراً ارباب لغت بدون اطلاع از هویت خوانندۀ مذکور این معنی را بدان داده اند، حکیم و طبیب و به هر کار دانا زیرا که آسی در عربی بمعنی طبیب و تجربه کار باشد و بعضی گفته اند نام حکیمی است که پیش سلطان محمود سرگذشت پیشینیان میخواند:
رسد بحضرت تو هر زمان گروهی نو
بشکل بوعلی و کوشیار و کاراسی،
فلکی،
قمری ز تو پارسی زبان گشت
کاراسی کارنامه خوان گشت،
خاقانی،
و بعضی در این بیت گفته اند نام مرغی است که آواز حزین دارد و در این تأمل است چه بمعنی اول نیز مناسب است و مؤید این معنی آن است که برای هر مرغی یک بیت تعریف آورده و ظاهراً بمعنی مرغ قیاس کرده اند از این بیت، (رشیدی) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ لغت کاراسی در برهان قاطع چ معین)، در اینجا نیز مراد از ’کاراسی’ همان شاهنامه خوان و کارنامه خوان است که ذکرش بیاید
لغت نامه دهخدا
شاهنامه خوان، مرحوم عباس اقبال نویسد: در مقدمۀ اوسط شاهنامه یعنی مقدمه ای که بعد از مقدمۀ قدیم شاهنامه مورخ به سال 346 هجری قمریبه فرمان امیر ابومنصور عبدالرزاق و قبل از مقدمۀ بایسنغری نوشته شده و در ابتدای بعضی از نسخ قدیمی شاهنامه دیده میشود که تاریخ کتابت آنها پیش از سال 829 (زمان تحریر مقدمۀ بایسنغری) است چنین آمده: شاعری بود کارآسی نام او بود، تصنیف بسیار کرد و ندیم برادر کهین سلطان بود و ازجهت شعر سلطان او را پیش خود برد و او ر ا سخت دوست میداشت و از خود جدا نمیکرد تا به حدی حرمت او بیفزود که عنصری می نشست و کارآسی می ایستاد و حکایت میکردتا سلطان بخواب میرفت، اگر چه در منابعی که برای مابجا مانده ذکری از شاعر بودن و تألیفات داشتن کارآسی نیست لیکن نام او را یک عده از شعراء و مورخین بعنوان ’شاهنامه خوان’ و راوی کتاب ’هزار افسان’ و بعنوان ندیمی بعضی از سلاطین آورده اند و چون کارآسی ندیم و قصه گو، شاهنامه خوان بوده بعید نیست که شعر نیزگفته و کتبی نیز در همین موضوع تألیف کرده باشد،
امیرالشعراء معزّی در یکی از قصاید خود گوید در وصف قلم:
چو کارآسی محدث وار بر خواند هزار افسان
چو سردانک مشعبذوار بنماید هزار افسون،
فلکی شروانی گوید در مدح ممدوح:
رسد بحضرت تو هر زمان گروهی نو
بشکل بوعلی و کوشیار و کارآسی
خاقانی در تحفه العراقین گوید:
قمری ز تو فارسی زبان گشت
کارآسی کارنامه خوان گشت
از این اشعار که نقل کردیم مسلم میشود املا و اسم این شخص که راوی کتب ایرانی قدیم بوده بلاشبهه ’کارآسی’ است نه ’کارآستی’ و او پیش قدما بمهارت در روایت و خواندن ’شاهنامه’ و ’هزار افسان’ و ’کارنامه’ شهرتی بسزا داشته است، مؤلف کتاب مجمل التواریخ و القصص که در 520 به نام سلطان سنجر تألیف یافته در ذکر عضدالدوله دیلمی (چ خاور ص 304) گوید: ’و ندیمان عضد چون کارآسی و شیر مردی بود (ند) و اسحاق ترسا و دیگر جمله اهل تصانیف و علوم از فضلای عالم’ مؤلف مجمل التواریخ بار دیگر در باب همین کارآسی میگوید (ص 397) : ’و کارآسی چون عضدالدوله بمرد بگریخت و ناشناس به همدان آمد پس بگرفتند و پیش فخرالدوله بردند و باز فخرالدوله او رابر کشید و منزلتی عظیم یافت بعد از آن ولایت قزوین بضمان گرفت و آنجا رفت از جهت جوهری که آنجا نشان دادند و کس فرستاد بطلب کاردان و زبان دیلمان، بعضی در آن جمله بودند و ایشان را همی جستند دیلمان بجوشیدندو عامه با ایشان متفق شدند تا کارآسی کشته شد’، مؤلف تاریخ گزیده گوید: چون در سنۀ احدی و عشرین و اربعمائه سلطان محمود بن سبکتکین رحمه اﷲ بر ملک عراق نیز مستولی شد نهم پدرم فخر الدوله ابی منصور در گذشت پسرش ابی نصر به حد بلوغ نرسیده بود و به کار ایالت شایسته نه، کارآسی ندیم را به ایالت قزوین معین کرد و این تخمه را استیفا فرمود ... کارآسی دست بتظلم دراز کرده دعای ایشان در حق او مستجاب نبود جهال قزاونه او را بدین سبب بکشتند، یک سال و چند ماه حکم کرد ... ’، از مقایسۀ نوشتۀ مجمل التواریخ با آنچه در تاریخ گزیده آمده مسلم میشود که کارآسی ندیم عضدالدوله و فخرالدوله که بعدها ایالت قزوین را در ضمان گرفته و در آنجا کشته شده است همان کارآسی ندیم و شاهنامه خوان سلطان محمود غزنوی است که یا پس از وفات فخرالدوله (387) یا پس از دست یافتن سلطان محمود بر پسر او مجدالدوله (در 420) از خدمت دیالمه به دستگاه سلطان غزنوی آمده و در حدود 421 به حکومت قزوین منصوب شده و پس از یک سال و چند ماه یعنی در 422 یا 423 بعلت ظلم در آنجا به قتل رسیده است، (مجلۀ یادگار، سال دوم، شمارۀ دهم صص 20 - 22)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کار. عمل کارگر، تأثیر
لغت نامه دهخدا
کارآگه، منهی باشد که اخبار باز رساند، (صحاح الفرس)، کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند، (برهان)، هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند، (انجمن آرای ناصری)، منهی، خبره، پلیس مخفی، (فرهنگستان)، مشرف، بازرس آگاهی، پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد،
ابوالفرج رونی،
سوی جاهش سهم غیرت تیز تاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد،
سنائی،
، منجم را نیز کارآگاه میگویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، مورخ، (ناظم الاطباء)، صیرفی، (یادداشت بخط دهخدا)، اصحاب فراست و اهل تجربه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
صنعت و کارگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
کارگاه. منسج. منسج. (منتهی الارب). کارگه مخفف کارگاه است. در تداول امروز در خراسان آن را بالاخص بمعنی محل قالی بافی یا پارچه بافی آورند:
یکی گازر آن خرد صندوق دید
بپویید و ز کارگه برکشید.
فردوسی.
نقش بندان ازل نقش طراز شرفش
بر از این کارگه مختصر آمیخته اند.
خاقانی.
، جای کار. کارخانه:
کارگه است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.
ناصرخسرو.
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم.
(منسوب به خیام).
، جای پر نقش و نگار. مکانی که برای تزیین آن کار هنرمندانه انجام گرفته باشد:
بدانجا رفت و آنجا کارگه ساخت
بدوزخ در چنان قصری بپرداخت.
نظامی.
خواجه به زان نیافت بارگهی
ساخت اندر میانه کارگهی.
نظامی.
نقش آن کارگه دگرگون بود
از حساب من و تو بیرون بود.
نظامی.
، مجازاً دنیا. گیتی. جهان. عالم امکان:
جامۀ پهن تر از کارگه امکانی
لقمۀ بیشتر از حوصلۀ ادراکی.
سعدی (بدایع).
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست.
حافظ.
و رجوع به کارگاه شود
لغت نامه دهخدا
اطلاع و معرفت به اجسام، (ناظم الاطباء)،
- ادارۀ کارآگاهی، اداره ای در شهربانی که وظیفۀ آن کسب اطلاعات مخفی و کشف جرایم است
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف غم منده، بمعنی غمگین و غم اندوز و غمناک و آزرده باشد. (برهان قاطع). غمناک. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). اندوهگین. (فرهنگ اوبهی). حزین. محزون. غمین. مغموم. مهموم:
جهانبخشا تو آن شاهی که باشد
ز نامت شادی جان غمنده.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار آگه
تصویر کار آگه
مطلع، باخبر: (ملک فرمود خواندن موبدان را همان کار آگهان و بخردان را) (نظامی)، منهی جاسوس خبرآور: (بهر سو خردمند کار آگهان پراکنده بفرست هر سو مهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار آگاهی
تصویر کار آگاهی
شغل و عمل کار آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
هوشیار و آگاه از کار، خبره، پلیس مخفی، بازرس، پلیس خفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گری
تصویر کار گری
عمل و شغل کارگر، تاثیر اثر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگه
تصویر کارآگه
باخبر، مطلع، صاحب خبر، خبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار آگهی
تصویر کار آگهی
شغل و عمل کار آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگه
تصویر کارگه
آنجا که کاری کنند، هر جا که چیزها در آن سازند، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
مخبر، جاسوس، پلیسی که لباس شخصی به تن می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآمدی
تصویر کارآمدی
آکتیویزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاردهی
تصویر کاردهی
استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرس، جاسوس، مفتش، منهی، باخبر، مطلع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عملگی، فعلگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزمودگی، توان، شایستگی، کاردانی، لیاقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر خواب ببینید کارآگاهی از شما بازجویی می کند و نسبت به اتهاماتی که به شما می زند بی گناه اید، دلالت بر آن دارد که روز به روز بر ثروت و افتخارات شما افزوده می شود. اما اگر در خواب احساس کنید بی گناه نیستید، دلالت بر آن دارد که آبروی شما به خطر می افتد و دوستان به شما پشت می کنند. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب