جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کارآمدی

کارآمدگی

کارآمدگی
عمل کارآمد: من (معتصم) او را (افشین) هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).
- به کارآمدگی، مهارت و ورزیدگی و کاردانی: من نیز آنچه دانستم از شهامت و به کار آمدگی تو باز نمودم. (ایضاً ص 69). و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد محمود شغل همه صنایع غزنی بدو مفوض کرد. (ایضاً ص 124)
لغت نامه دهخدا

کارآمده

کارآمده
لایق. مجرب. ورزیده.
- به کارآمده،: او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [عبدالملک مستوفی] مردی دبیر است و مقبول القول و به کارآمده. (ایضاً ص 200). گفت [مسعود] غازی مردی راست است و به کارآمده، و در این وقت وی را گناهی نبود. (ایضاً ص 234). آنچه از آن به کارآمده تر و نادره تر بود... (ایضاً ص 114). امیر ماضی... وی را [حصیری را] سخت نیکو و عزیز داشتی... و امروز ما را به کارآمده تر یادگاریست. (ایضاً ص 209)
لغت نامه دهخدا

کارآمدنی

کارآمدنی
مفید و بافایده و سودمند. (ناظم الاطباء). بدردخوردنی
لغت نامه دهخدا

کارآمد

کارآمد
کاردان، کارآزموده، شایسته، کسی که کارها را به خوبی انجام می دهد، چیزی که به کار آید و سودمند باشد
کارآمد
فرهنگ فارسی عمید