جدول جو
جدول جو

معنی کارآگاهی - جستجوی لغت در جدول جو

کارآگاهی
کارآگاه بودن، باخبر بودن از حقیقت کارها، برای مثال چه نیکو مطاعی ست کارآگهی / کز این نقد عالم مبادا تهی (نظامی۵ - ۸۱۷)
تصویری از کارآگاهی
تصویر کارآگاهی
فرهنگ فارسی عمید
کارآگاهی
اطلاع و معرفت به اجسام، (ناظم الاطباء)،
- ادارۀ کارآگاهی، اداره ای در شهربانی که وظیفۀ آن کسب اطلاعات مخفی و کشف جرایم است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
کسی که از حقیقت و چگونگی کاری و امری باخبر است، کارمند ادارۀ آگاهی، پلیس مخفی، کنایه از جاسوس، منجم، خبردهنده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مخفف کارآگاهی. باخبری. اطلاع. صاحب خبری. خبرداری. کارآگاهی:
بدان کاردانی و کارآگهی
چو بنشست بر تخت شاهنشهی.
نظامی.
چه نیکو متاعی است کارآگهی
کزین نقد عالم مبادا تهی.
نظامی.
، انهاء. مخبری. مفتشی. جاسوسی. خبرآوری. کارآگاهی:
چو فرغار برگشت و آمد براه
به کارآگهی شد به ایران سپاه.
فردوسی.
و رجوع به کارآگاهی شود
لغت نامه دهخدا
کارآگه، منهی باشد که اخبار باز رساند، (صحاح الفرس)، کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند، (برهان)، هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند، (انجمن آرای ناصری)، منهی، خبره، پلیس مخفی، (فرهنگستان)، مشرف، بازرس آگاهی، پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد،
ابوالفرج رونی،
سوی جاهش سهم غیرت تیز تاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد،
سنائی،
، منجم را نیز کارآگاه میگویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، مورخ، (ناظم الاطباء)، صیرفی، (یادداشت بخط دهخدا)، اصحاب فراست و اهل تجربه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار آگهی
تصویر کار آگهی
شغل و عمل کار آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار آگاهی
تصویر کار آگاهی
شغل و عمل کار آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
هوشیار و آگاه از کار، خبره، پلیس مخفی، بازرس، پلیس خفیه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از حقیقت کارها آگاه و با خبر باشد، کسی که اخبار را بشخصی یا موسسه ای یا حکومتی برساند منهی جاسوس: (در فضای شرق و غرب از حزم او سال و مه منهی و کار آگاه باد،) (ابوالفرج رونی)، قاصد پیک، سفیر، (نو)، پلیس مخفی پلیس خفیه، منجم اختر شناس، مورخ، صیرفی صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
مخبر، جاسوس، پلیسی که لباس شخصی به تن می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناآگاهی
تصویر ناآگاهی
بی خبری، غفلت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرس، جاسوس، مفتش، منهی، باخبر، مطلع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر خواب ببینید کارآگاهی از شما بازجویی می کند و نسبت به اتهاماتی که به شما می زند بی گناه اید، دلالت بر آن دارد که روز به روز بر ثروت و افتخارات شما افزوده می شود. اما اگر در خواب احساس کنید بی گناه نیستید، دلالت بر آن دارد که آبروی شما به خطر می افتد و دوستان به شما پشت می کنند. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
مع الوعي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
Consciously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
consciemment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
सचेत रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
ہوشیاری سے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
সচেতনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
kwa kujua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
bilinçli olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
의식적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
意識的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
בצורה מודעת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
อย่างมีสติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
dengan sadar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
bewust
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
conscientemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
consapevolmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
conscientemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
świadomie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
свідомо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
bewusst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
сознательно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با آگاهی
تصویر با آگاهی
有意识地
دیکشنری فارسی به چینی