جدول جو
جدول جو

معنی کادش - جستجوی لغت در جدول جو

کادش
(دِ)
در منطقۀ سنجار و نصیبین ظاهراً یک طایفه از هفتالیان بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 372). کادیش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکدش
تصویر اکدش
(پسرانه)
دورگه، معشوق، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
خط یا خطوطی که نوشته یا تصویر را برای مشخص و متمایز شدن در درون آن قرار می دهند، چهارچوبی از جنس چوب، فلز یا پلاستیک که عکس، تابلو یا آینه را در آن قرار می دهند، قاب، گروهی از افراد که با تخصص ها و وظایف یکسان در خدمت سازمان معینی هستند مثلاً کادر مهندسی، کادر آموزشی، کنایه از چهارچوب، محدوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکدش
تصویر اکدش
ویژگی انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد، آنکه پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد، دوتخمه، دورگه، دورگ، یکدش برای مثال نگاری اکدش است این نقش دمساز / پدر هندو و مادر ترک طنّاز (نظامی۲ - ۳۴۰)
کنایه از دو چیز که با هم مخلوط و ممزوج شده باشد
کنایه از محبوب و مطلوب
کنایه از نفس انسانی به اعتبار اینکه مرکب از لاهوتی و ناسوتی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کادو
تصویر کادو
آنچه برای ابراز دوستی، تشکر یا تبریک به کسی داده می شود، پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
کمی، کم شدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کادی
تصویر کادی
درختی با ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و گل های خوشه ای که پوست تنۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
جستجو، تفحص، کندن زمین، کنایه از رخنه، نفوذ، برای مثال پرستیدن داور افزون کند / ز دل کاوش دیو بیرون کند (فردوسی - ۷/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندش
تصویر کندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دِ)
جمع واژۀ اکدش. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکدش شود، زحمت ماده شتر از پشم درآوردن بچه در شکمش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کادر
تصویر کادر
حدود، قاب، چوب یا فلزی که دور عکس یا آئینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشد
تصویر کاشد
ورزنده، خویشدوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
کم شدن و نقصان پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
کندگی، کاویدن، حفر، تجسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداش
تصویر کداش
الفنجگر، گدای پر رو
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود. گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند. برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست. گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: کاذی: کندی از گیاهان درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یا جانوری که از دو نژاد باشد دورگه دو تخته، دو چیز که با هم مخلوط ممزوج شده باشند، محبوب مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادو
تصویر کادو
تحفه، سوغات، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندش
تصویر کندش
((کُ دِ یا کَ دُ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکدش
تصویر اکدش
((اَ دَ یا دِ))
دورگه، دو چیزکه با هم آمیخته شده باشند، محبوب، مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
((وُ))
جستجو، تفحص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
((هِ))
کاستی، نقصان، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادر
تصویر کادر
شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند، اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (واژه فرهنگستان)، چهارچوب، قالب، محدوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادو
تصویر کادو
((دُ))
پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامش
تصویر کامش
اراده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کادو
تصویر کادو
ارمغان، پیشکش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
Abatement, Curtailment, Decimation, Depletion, Diminishment, Minimization, Mitigation, Reduction, Retrenchment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
réduction, décimation, épuisement, diminution, minimisation, atténuation, (FR) réduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
redução, dizimação, esgotamento, diminuição, minimização, mitigação, (PT) redução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
Minderung, Kürzung, Dezimierung, Erschöpfung, Verminderung, Minimierung, Reduktion, (DE) Kürzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
zmniejszenie, ograniczenie, dziesięcinowanie, wyczerpanie, minimalizacja, złagodzenie, redukcja, (PL) cięcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
уменьшение , сокращение , вымирание , истощение , уменьшение , минимизация , смягчение , сокращение , сокращение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
зменшення , скорочення , винищення , виснаження , мінімізація , пом'якшення , скорочення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
disminución, reducción, diezmación, agotamiento, minimización, mitigación, (ES) recorte
دیکشنری فارسی به اسپانیایی