جدول جو
جدول جو

معنی کاترسان - جستجوی لغت در جدول جو

کاترسان
(رِ)
نوعی از سنا (سنای چهارصد نفره) مؤسّس در آتن، توسط ’سولون’ که بجای آن ’کلیستن’ مجالس پانصد نفره را برقرار کرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاترین
تصویر کاترین
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاترینا
تصویر کاترینا
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامران
تصویر کامران
(پسرانه)
آنکه در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارسان
تصویر پارسان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی سیرجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامران
تصویر کامران
عیاش، خوش گذران، خوشبخت، کامکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسان
تصویر کارسان
کرسان، ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن، صندوق چوبی یا گلی، کارگاه، کارستان، محل کار، برای مثال به نزدیک دریا یکی شارسان / پی افگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴ - ۱۸۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسان
تصویر نارسان
نارس، خام، کنایه از ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافرستان
تصویر کافرستان
شهر یا ناحیه ای که همۀ مردم آن کافر باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارستان
تصویر کارستان
کار بزرگ و برجسته، محل کار، کارگاه، قصه، حکایت، داستان، برای مثال خم زلف تو دام کفر و دین است / ز کارستان او یک شمّه این است (حافظ - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارران
تصویر کارران
کارگزار، پیشکار، وکیل
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تِ)
از بلوکات معروف کردستان سنه است. این ناحیه از بلوکات حکومت نشین کردستان می باشد و رجوع به جغرافیای غرب ایران و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
از قرای طبرستان. (معجم البلدان). اکنون دهی به این نام نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است از قراء مرو. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
دو سرین یا گوشت بالای دو ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو کپل
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ رِ)
محل سکونت کافران. (آنندراج از بهار عجم). کشوری که ساکنین آن کافر باشند. (ناظم الاطباء) : معتصم روزی برنشسته بود با غلامان و سپاه، مردی پیر پیش او ایستاده او را گفت ای پسر هارون از خدا بترس که ترکان عجمی را از کافرستان آوردی و بر مسلمانان مسلط کردی. (ترجمه تاریخ طبری). خانه ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان نرفتی بر مسلمانان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69).
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.
انوری.
آنچ از رخ تو رود در اسلام
هرگز نرود به کافرستان.
عطار.
روی در زیر زلف پنهان کرد
اندر اسلام کافرستان کرد.
عطار.
شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان.
مولوی.
وان مؤذن عاشق آواز خود
در میان کافرستان بانگ زد.
مولوی.
میکشاندشان موکل سوی شهر
میبرد از کافرستان شان بقهر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ رِ)
جالب. جالب توجه. شایان دقت. جاذب. (از فرهنگ فرانسه - فارسی سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
در شعر بمعنی کارستان است، (ناظم الاطباء)، رجوع به کارستان شود، محل ّ کار، جائی که در آن کار پیدا شود:
چنین تا بیامد بدان شارسان
که قیصر ورا خواندی کارسان،
فردوسی،
به پیش اندر آمد یکی خارسان
پیاده ببود اندر آن کارسان،
فردوسی،
بنزدیک دریا یکی شارسان
پی افکند و شد شارسان کارسان،
فردوسی،
همه گرد بر گرد آن شارسان
که هم شارسان بود و هم کارسان،
فردوسی
ظرفی باشد مانند صندوقی مدور که از چوب و گل سازند و نان و حلوا و امثال آن را در میان آن بنهند و آن را کرسان و چاشدان (و چاشکدان هم خوانند. (جهانگیری) (آنندراج). یک نوع ظرفی چوبین و یا گلین مانا بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کرسان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام کتابی بوده از کتب شاه اردشیر بابکان مشتمل بر حکمت و حقایق خداپرستی و ایزدشناسی و آن را کارنامه میخوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). و ظاهراً مراد کارنامۀ اردشیر بابکان است
لغت نامه دهخدا
(فَ کُ)
ناحیۀ کوهستانی در شمال شرقی افغانستان. سکنۀ آنجا را کافر و سیاه پوش خوانند و آنان از نژاد ایرانی باشند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قسمی گیاه که در کوه البرز و در حوالی کاشان یافت میشود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اسپندان، و آن تخمی است بغایت ریزه که آن را خردل میگویند. (برهان) ، سپند سوختن، و آن تخمی باشد که بجهت دفع چشم زخم بر آتش ریزند. (برهان). اسفند. اسپند، بجای تای منقوط با شین (فاشرسین) هم آمده است. (برهان). رجوع به فاشرسین و فاترشین و فاتوسین شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کارسان. حکایت. تاریخ. ترجمه. شرح حال: هزاراسب را از آن (از نامۀ گشتاسب) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او، و اندر آن پیغامها داد سخت تراز آنکه او نوشته بود و آنگاه کارستان ایشان بجائی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. (ترجمه طبری بلعمی).
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است.
حافظ.
، کاری کرد کارستان، یعنی بسیار تغیر و تشدد و داد و فریاد کرد، محل کار و جائی که در آن مشغول کار شوند. شهرکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کافرستان
تصویر کافرستان
محل سکونت کافران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاترسین
تصویر فاترسین
تازی گشته فاشرسین: سپندان اسپند دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انترسان
تصویر انترسان
جالب توجه، شایان دقت، سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتیساژ
تصویر کاتیساژ
فرانسوی اهار، پرادخت (لمعان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارستان
تصویر کارستان
((رِ))
مدل کار، حکایت، سرگذشت، کار بزرگ، کار شگفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، قبیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
صاحب نظر، صاحبنظر
فرهنگ واژه فارسی سره
نام رودخانه ای درامیرآباد بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی