- کاتبین
- جمع کاتب، نویساران جمع کاتب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
معنی کاتبین - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مکاتب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
جمع کاذب، دروغگویان دروغینگان
کارشناس، کاردان
گل انگشتانه
کاردان، کارشناس
سنخ جامه آستین کوتاه زنجیره دار، نویسساری
مهر، صداق زنان می باشد
مهر، صداق، مهریه عروس
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
وارسی کننده، کنترل کننده
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
جمع راهب، هیرسایان جمع راهب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع راغب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
محبوب و مطلوب
ترکی مهجام ساغر، دلستان
طرفین، دو جانب
بنگرید به شربین درخت سدر، درخت پسته
نگهبان مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش
هیئت دولت، هیئت وزیران
دورۀ اول از دوران پالئوزوئیک
نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
جمع طالب، خواستاران، دانشجویان، جمع طالبی به معنای وابستگان امام علی (ع)
جمع غالب، فرخادان چیرگان غلبه کننده چیره قاهر پیروز، بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان، احتمال غالب ظن قوی: هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار. (سعدی)، جمع غالبین