جدول جو
جدول جو

معنی کاتبین - جستجوی لغت در جدول جو

کاتبین
(تِ)
جمع واژۀ کاتب در حالت نصبی و جری. نویسندگان.
- کرام الکاتبین، فرشتگان نویسندۀ کارهای خوب و بد:
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
کاتبین
جمع کاتب، نویساران جمع کاتب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاترین
تصویر کاترین
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
کابین کلمه فارسی و ’کبین’ آذری از این کلمه است، بضع، مهر، (دهار)، صداق، (مهذب الاسماء)، صدقه، نحل، نحله، (منتهی الارب)، دست پیمان، مهریه، شیربها، عقر، (دهار)، علیقه، علاقه، (منتهی الارب)، کاوین، (مهذب الاسماء)، صدقه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، اجر، نکاح، مهر زنان باشد، (لغت فرس) (صحاح الفرس)، مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند، (برهان)، زری که به هنگام نکاح به ذمّۀ مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی، و بعضی بمعنی مهر مؤجل نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیرو باده بیار،
خسروی،
زنان پارسا از شوی گردند
به کابین دیدن او را خریدار،
فرخی،
ز بهر آنکه ببینند روی خوبش را
زنان بشوی ببخشند هر زمان کابین،
فرخی،
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری
بود نقد کابین او اینکه تو
کنی سجدۀ شکر چون شاکری،
منوچهری،
عروسی است می شادی آیین او
که شاید خرد داد کابین اوی،
(گرشاسب نامه)،
ای پسرجان و تنت شهره زناشویند
شوی جانست و زنش تنت و خرد کابین،
ناصرخسرو،
عاقل ندهد درین چنین کابین
راضی نشود بصره و صدره،
ناصرخسرو،
طمع جانت کند گرچه بدوکابین
گنج قارون بنهی با سپه قارن،
ناصرخسرو،
دنیا عروس وار بیاراید
پیشت چو یافت از تو بدین کابین،
ناصرخسرو،
به چه ماند به عروسی، عالم
که سبکروح گران کابین است
شاه او زیبد منصور سعید
که هم این خسرو، آن شیرین است،
ابوالفرج رونی،
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
خاتون وار ملک فریدونش خوان که نیست
کابین این عروس کم از گنج کاویان،
خاقانی،
گرچه ناهید ورچه پروین اند
از در ذم و اهل نفرین اند
سبب جنگ و ننگ و آزارند
علت رنج و خرج کابین اند،
(سندبادنامه ص 257)،
به کابین خسرورضا داده ایم
که از تخمۀ خسروان زاده ایم،
نظامی،
نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را مهمانی آمد هرچه داشت خرج کرد و گفت مهمانان فرستادگان خدای اند، زن با وی بخصومت بیرون آمد، گفت زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید کابین به وی داد و طلاق دادش، (تذکرهالاولیاء عطار)،
چون درافتادند اندر جستجو
بعد از آن دربست و کابین جست او،
مولوی،
باجوانی چو لعبت سیمین
مهر بستش بمبلغی کابین،
سعدی،
به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار، (گلستان)، یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند، (گلستان)،
ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند،
حافظ،
عقر،کابین که بشبهۀ وطی یا به وطی غضب واجب شود، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نیکبخت و سعادتمند و دولتمند و توانگر، (ناظم الاطباء)، کامیاب و بامراد، (آنندراج)، صاحب عزت و جاه و نایل، (شعوری ج 2 ص 251 ورق ب)، خوشدل و خرسند و بهره مند در هر عزم و مقصود و آرزویی، خودسر و مختار، زبردست و توانا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
حسن. یکی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری قمری است در دربار نشو و نما یافته و به نیابت کاتب دیوان و رئیس الکتاب رسید. (قاموس الاعلام ترکی)
از شاعران عثمانی است که در قرن دهم هجری میزیسته و از اهالی بروسه بود و خطوط مختلف را در نهایت خوبی مینوشت. (قاموس الاعلام ترکی)
سیدی علی الغلطه وی متوفی 970. او را دیوانی است ترکی. رجوع به کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 807 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کتابت کردن. کاتب بودن
لغت نامه دهخدا
آنکه کار را بنگرد، کاردان، کارشناس:
شکرایزد را که ما را خسرویست
کارساز و کاربین و کاردان،
فرخی،
کاربینان که کار او دیدند
از خداترسیش بترسیدند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
در سانسکریت کاتینه یکی از فرزندان براهم که در تألیف کتاب سمرت شرکت کرده اند. (تحقیق ماللهند بیرونی ص 63)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نوعی از جامه که آستین آن کوتاه باشد و نیمۀ آستین و زنجیره از آن است. (آنندراج). نوعی از جامۀ آستین کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازبین
تصویر بازبین
وارسی کننده، کنترل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگین
تصویر ساتگین
محبوب و مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغبین
تصویر راغبین
جمع راغب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راهب، هیرسایان جمع راهب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتکین
تصویر ساتکین
ترکی مهجام ساغر، دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانبین
تصویر جانبین
طرفین، دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاربین
تصویر شاربین
بنگرید به شربین درخت سدر، درخت پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتبی
تصویر کاتبی
سنخ جامه آستین کوتاه زنجیره دار، نویسساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق زنان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاتبین
تصویر کشاتبین
گل انگشتانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کارشناس، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاذبین
تصویر کاذبین
جمع کاذب، دروغگویان دروغینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبین
تصویر مکاتبین
جمع مکاتب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالب، خواستاران، دانشجویان، جمع طالبی به معنای وابستگان امام علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق، مهریه عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاردان، کارشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
گنجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره
صداق، مهریه، مهر، اتاقک
فرهنگ واژه مترادف متضاد