ابابیل، پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد، بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
اَبابیل، پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد، بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
مهر، مهریه هر یک از اتاق های کشتی اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
مِهر، مهریه هر یک از اتاق های کشتی اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرزند آدم و حوا و برادر هابیل است، در داستانهای دینی آمده است که هر نوبت حوا حامله میشد خداوند یک پسر و یک دختر به او کرامت میکرد و آدم به فرمان خدا دختر بطنی را با پسر بطن دیگر به ازدواج درمی آورد، چون قابیل با توأم خود اقلیما متولد شد و پس از وی هابیل با لبودا بدنیا آمدند و همه بحد بلوغ رسیدند، آدم اقلیما را نامزد هابیل کرد و لبودا را به زوجیت قابیل منسوب گردانید، قابیل از قبول این امر سرپیچی کرده گفت من هرگز در مفارقت خواهر همزاد خود اقلیما که در حسن و جمال یگانه و بی مثال است از پای ننشینم، و سرانجام آدم قابیل و هابیل را گفت که قربان کنند و قربانی هریک قبول افتد اقلیما او را باشد، قربانی قابیل مورد قبول واقعنگردید و این امر خشم او را بیش از پیش برانگیخت، وهابیل را به کشتن تهدید کرد، هابیل گفت خداوند قربانی را از پرهیزکاران می پذیرد و اگر تو به آهنگ کشتن من دست بکار شوی من دست نگاه میدارم زیرا از خدا میترسم و قابیل همچنان در کمین هابیل بود تا آنکه او رابر سر کوهی خفته یافت سنگی برگرفت و او را با ضربۀسنگ از پای درآورد، سپس جنازه او را برداشته حیران و سرگردان به این طرف و آن طرف میکشاند و نمیدانست که با آن چه کند، ناگاه دو کلاغ پیش چشم او به نزاع مشغول شدند یکی از آن دو دیگری را کشت و با منقار خویش زمین را گود کرد و لاشۀ کلاغ مرده را زیر خاک پنهان ساخت، قابیل از مشاهده این صورت درسی فراگرفت و به دفن برادر پرداخت، (از تاریخ حبیب السیر ص 21 و 23)، اول زادۀ آدم و حوا بود که والدینش گمان بردند او همان مخلص و منجی موعود است لکن زعم ایشان برخلاف واقعشده بر برادر خود هابیل رشک برد و او را به قتل رسانید، بدین لحاظ خداوند او را از درگاه لطف و مرحمت خود و از وطن و خانواده اش راند، (قاموس کتاب مقدس)، ورجوع به تاریخ گزیده ص 23، 24 و 65 شود: ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه، نظامی، لطف او عاقل کند مر پیل را قهر او احمق کند قابیل را، (مثنوی)
فرزند آدم و حوا و برادر هابیل است، در داستانهای دینی آمده است که هر نوبت حوا حامله میشد خداوند یک پسر و یک دختر به او کرامت میکرد و آدم به فرمان خدا دختر بطنی را با پسر بطن دیگر به ازدواج درمی آورد، چون قابیل با توأم خود اقلیما متولد شد و پس از وی هابیل با لبودا بدنیا آمدند و همه بحد بلوغ رسیدند، آدم اقلیما را نامزد هابیل کرد و لبودا را به زوجیت قابیل منسوب گردانید، قابیل از قبول این امر سرپیچی کرده گفت من هرگز در مفارقت خواهر همزاد خود اقلیما که در حسن و جمال یگانه و بی مثال است از پای ننشینم، و سرانجام آدم قابیل و هابیل را گفت که قربان کنند و قربانی هریک قبول افتد اقلیما او را باشد، قربانی قابیل مورد قبول واقعنگردید و این امر خشم او را بیش از پیش برانگیخت، وهابیل را به کشتن تهدید کرد، هابیل گفت خداوند قربانی را از پرهیزکاران می پذیرد و اگر تو به آهنگ کشتن من دست بکار شوی من دست نگاه میدارم زیرا از خدا میترسم و قابیل همچنان در کمین هابیل بود تا آنکه او رابر سر کوهی خفته یافت سنگی برگرفت و او را با ضربۀسنگ از پای درآورد، سپس جنازه او را برداشته حیران و سرگردان به این طرف و آن طرف میکشاند و نمیدانست که با آن چه کند، ناگاه دو کلاغ پیش چشم او به نزاع مشغول شدند یکی از آن دو دیگری را کشت و با منقار خویش زمین را گود کرد و لاشۀ کلاغ مرده را زیر خاک پنهان ساخت، قابیل از مشاهده این صورت درسی فراگرفت و به دفن برادر پرداخت، (از تاریخ حبیب السیر ص 21 و 23)، اول زادۀ آدم و حوا بود که والدینش گمان بردند او همان مخلص و منجی موعود است لکن زعم ایشان برخلاف واقعشده بر برادر خود هابیل رشک برد و او را به قتل رسانید، بدین لحاظ خداوند او را از درگاه لطف و مرحمت خود و از وطن و خانواده اش راند، (قاموس کتاب مقدس)، ورجوع به تاریخ گزیده ص 23، 24 و 65 شود: ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه، نظامی، لطف او عاقل کند مر پیل را قهر او احمق کند قابیل را، (مثنوی)
پسر دومین آدم است. بعضی را گمان چنان است که اسم مسطور (هابیل = نفس، بخار) دلالت بر کوتاهی عمر هابیل است، ودیگران بر آنند که چون حوّا دید قاین آن نسل موعود نیست این مطلب داعی بر این شد که با خود فکر نماید که زندگانی را چندان اهمیتی نیست و همچنانکه یعقوب (4:14) میگوید: ’حیات شما چیست ؟ مگر بخاری نیستید که اندک زمانی ظاهر است و بعد ناپدید میشود’. علی الجمله هابیل شبان بود و از اول زادگان گوسفندان خود از برای خداوند قربانی آورد و خداوند قربانی وی را پذیرفته قربانی قائین را که از محصول ارضی بود رد کرد. در این حال دست حسد سرمۀ نفرت در دیدۀ قائین کشیده بر برادر خود غضبناک شده او را کشت. و مسیح، هابیل راهابیل صدیق نامید. (قاموس کتاب مقدس). مؤلف مجمل التواریخ آرد: ’نخستین کسی که از دنیا بیرون رفت هابیل بود که قابیل بکشتش، چنانکه حق تعالی در قرآن یاد کرده است و همانجا در کوههای حدود سراندیب قابیل، هابیل را در زیر خاک کرد. و اندر کتاب دلایل القبله چنان خواندم که روایت کرده است ابن عباس رضی اﷲ عنهما که آن وقت زمین اسفید بود تا آن وقت که قابیل هابیل را بکشت، پس لونش بگردید و طعم بعضی از میوه ها ناخوش گشت و مضر، و از آن سبب در مرثیت و اندوه هابیل آدم این بیتها یاد کرد و معروف و مشهور است: تغیرت البلاد و من علیها و وجه الارض مغبرّ قبیح تغیّر کل ذی لون و طعم و قل بشّاشه الوجه الملیح [البصیح] فما لی [و ما لی] لاابوح [اجود] لسکب دمعی [بسکب دمع] و هابیل توارته [تضمنه] الضریح بان قتل قابیل اخاه (؟) فما أنا فی حی̍وتی مستریح. (مجمل التواریخ و القصص صص 430-431). که پسر بود دو مر آدم را مه قابیل و کهترش هابیل. ناصرخسرو (دیوان ص 241). گروهی چو دریا جنوبی گرای که بوده ست هابیلشان رهنمای. نظامی. قربان کرده بر غم قابیل در آتش عشق همچو هابیل. اوحدی کرمانی (از مزدیسنا ص 512). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 89، 182، 430، 431 و 481 و تاریخ گزیده صص 23-24 و 65 نزههالقلوب ج 3 ص 250 و 292 و لباب الالباب ج 1 صص 17-18العقد الفرید ج 2 ص 152 و ج 5 ص 59 و الکامل ج 1 و ناسخ التواریخ ج 1 شود
پسر دومین آدم است. بعضی را گمان چنان است که اسم مسطور (هابیل = نفس، بخار) دلالت بر کوتاهی عمر هابیل است، ودیگران بر آنند که چون حوّا دید قاین آن نسل موعود نیست این مطلب داعی بر این شد که با خود فکر نماید که زندگانی را چندان اهمیتی نیست و همچنانکه یعقوب (4:14) میگوید: ’حیات شما چیست ؟ مگر بخاری نیستید که اندک زمانی ظاهر است و بعد ناپدید میشود’. علی الجمله هابیل شبان بود و از اول زادگان گوسفندان خود از برای خداوند قربانی آورد و خداوند قربانی وی را پذیرفته قربانی قائین را که از محصول ارضی بود رد کرد. در این حال دست حسد سرمۀ نفرت در دیدۀ قائین کشیده بر برادر خود غضبناک شده او را کشت. و مسیح، هابیل راهابیل صدیق نامید. (قاموس کتاب مقدس). مؤلف مجمل التواریخ آرد: ’نخستین کسی که از دنیا بیرون رفت هابیل بود که قابیل بکشتش، چنانکه حق تعالی در قرآن یاد کرده است و همانجا در کوههای حدود سراندیب قابیل، هابیل را در زیر خاک کرد. و اندر کتاب دلایل القبله چنان خواندم که روایت کرده است ابن عباس رضی اﷲ عنهما که آن وقت زمین اسفید بود تا آن وقت که قابیل هابیل را بکشت، پس لونش بگردید و طعم بعضی از میوه ها ناخوش گشت و مضر، و از آن سبب در مرثیت و اندوه هابیل آدم این بیتها یاد کرد و معروف و مشهور است: تغیرت البلاد و من علیها و وجه الارض مُغْبرّ قبیح تغیَّرَ کل ذی لون و طعم و قل بشّاشه الوجه الملیح [البصیح] فما لی [و ما لی] لاابوح [اجود] لسکب دمعی [بسکب دمع] و هابیل توارته [تضمنه] الضریح بان قتل قابیل اخاه (؟) فما أنَا فی حی̍وتی مستریح. (مجمل التواریخ و القصص صص 430-431). که پسر بود دو مر آدم را مِه ْ قابیل و کهترش هابیل. ناصرخسرو (دیوان ص 241). گروهی چو دریا جنوبی گرای که بوده ست هابیلشان رهنمای. نظامی. قربان کرده بر غم قابیل در آتش عشق همچو هابیل. اوحدی کرمانی (از مزدیسنا ص 512). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 89، 182، 430، 431 و 481 و تاریخ گزیده صص 23-24 و 65 نزههالقلوب ج 3 ص 250 و 292 و لباب الالباب ج 1 صص 17-18العقد الفرید ج 2 ص 152 و ج 5 ص 59 و الکامل ج 1 و ناسخ التواریخ ج 1 شود
قباله، قبالا، قبله، در عبری بمعنی سنت و روایت، شرح و تفسیررمزی تورات در نزد یهودیان که از عهد آدم یا ابراهیم ببعد توسط گروهی از مطلعان جمع و تدوین شده است
قباله، قبالا، قبله، در عبری بمعنی سنت و روایت، شرح و تفسیررمزی تورات در نزد یهودیان که از عهد آدم یا ابراهیم ببعد توسط گروهی از مطلعان جمع و تدوین شده است
ابوبکر محمد بن علی بن... کابلی از اهل اصفهان است و شاید اصل وی از کابل باشد. شیخی صالح و سدید است. او از ابوالقاسم علی بن عبدالرحمن بن علیک نیشابوری استماع حدیث کرد و من از او دراصفهان حدیث شنیدم. (الانساب سمعانی ورق 469 الف) ابوعبدالله محمد بن عباس کابلی. وی از ابراهیم بن اسماعیل بن محمد بن المعقب حدیث کرد و ابوعبدالله مخلد الدوری از او. و همین مخلد گفته است که تاریخ وفات او رجب سال 271 هجری قمری بود. (معجم البلدان ذیل لغت کابل) برادر محمدخان قورجی. (تاریخ شاهی ص 326)
ابوبکر محمد بن علی بن... کابلی از اهل اصفهان است و شاید اصل وی از کابل باشد. شیخی صالح و سدید است. او از ابوالقاسم علی بن عبدالرحمن بن علیک نیشابوری استماع حدیث کرد و من از او دراصفهان حدیث شنیدم. (الانساب سمعانی ورق 469 الف) ابوعبدالله محمد بن عباس کابلی. وی از ابراهیم بن اسماعیل بن محمد بن المعقب حدیث کرد و ابوعبدالله مخلد الدوری از او. و همین مخلد گفته است که تاریخ وفات او رجب سال 271 هجری قمری بود. (معجم البلدان ذیل لغت کابل) برادر محمدخان قورجی. (تاریخ شاهی ص 326)
منسوب به کابل: رقص کابلی، خنجر کابلی، اهلیلج کابلی: کنون چنبری گشت پشت یلی نتابد همی خنجر کابلی. فردوسی. درفش درفشان پس پشت او یکی کابلی تیغ در مشت او. فردوسی. بقلب اندرون چند از ایشان بکشت چو بیچاره تر گشت بنمود پشت. فردوسی. ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی. فردوسی
منسوب به کابل: رقص کابلی، خنجر کابلی، اهلیلج کابلی: کنون چنبری گشت پشت یلی نتابد همی خنجر کابلی. فردوسی. درفش درفشان پس پشت او یکی کابلی تیغ در مشت او. فردوسی. بقلب اندرون چند از ایشان بکشت چو بیچاره تر گشت بنمود پشت. فردوسی. ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی. فردوسی
دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 16 هزارگزی شمال فدیشه. جلگه، معتدل، سکنۀ آن 343 تن است آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 16 هزارگزی شمال فدیشه. جلگه، معتدل، سکنۀ آن 343 تن است آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است میان طبریه و عکا، (منتهی الارب)، موضعی است در اشیر، (صحیفۀ یوشع 19:27) و همان کابول حالیه است که بمسافت ده میل به طرف جنوب شرقی عکا واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، اسم مقاطعه ای است که سلیمان بحیرام داد، (سفر اول پادشاهان 9:10- 13) که دارای بیست شهر بود و آن در جلیل در شرق عکا واقع است و این لفظ در اصل عبرانی دارای معنی مخصوصی نمیباشد، (قاموس کتاب مقدس)
دهی است میان طبریه و عکا، (منتهی الارب)، موضعی است در اشیر، (صحیفۀ یوشع 19:27) و همان کابول حالیه است که بمسافت ده میل به طرف جنوب شرقی عکا واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، اسم مقاطعه ای است که سلیمان بحیرام داد، (سفر اول پادشاهان 9:10- 13) که دارای بیست شهر بود و آن در جلیل در شرق عکا واقع است و این لفظ در اصل عبرانی دارای معنی مخصوصی نمیباشد، (قاموس کتاب مقدس)
هاون باشد. (صحاح الفرس). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس) (اوبهی). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن) : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست. طیان. ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند) کابیله بمعنی هاون آمدن غریب است چه تشبیه خایه به هاون در جوانی و پیری، صحت و مرض، گرماو سرما تصور شدنی نیست و من گمان میکنم در شعر طیان کلمه ای شبیه به ’گانیله’ مخفف ’گاونیله’ مانند ’گاواره’ و امثال آن بوده و مؤلف فرهنگ اسدی چنانکه در جاهای متعدد دیگر کتاب خود - بغلط حدس زده، کابیله خوانده و معنی هاون بدان داده است و الله اعلم و ’گاونیله’ پوزۀ بزرگ دارد و همان است که فرانسویان آن را نیلگو گویند. ولی طبق حاشیۀ لغت فرس نسخۀ نخجوانی جایگاه تو چو کابیله شده است. کابیله بمعنی هاون درست است. و جایگاه بمعنی است و نشیمن است، هرچیز که درآن غله بکوبند عموماً و داروکوب عطاران را گویند که هاون سنگی باشد خصوصاً و به عربی مهراس خوانند. (برهان) (آنندراج). داروکوب را گویند. (جهانگیری). و رجوع به داروکوب شود
هاون باشد. (صحاح الفرس). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس) (اوبهی). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن) : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست. طیان. ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند) کابیله بمعنی هاون آمدن غریب است چه تشبیه خایه به هاون در جوانی و پیری، صحت و مرض، گرماو سرما تصور شدنی نیست و من گمان میکنم در شعر طیان کلمه ای شبیه به ’گانیله’ مخفف ’گاونیله’ مانند ’گاواره’ و امثال آن بوده و مؤلف فرهنگ اسدی چنانکه در جاهای متعدد دیگر کتاب خود - بغلط حدس زده، کابیله خوانده و معنی هاون بدان داده است و الله اعلم و ’گاونیله’ پوزۀ بزرگ دارد و همان است که فرانسویان آن را نیلگو گویند. ولی طبق حاشیۀ لغت فرس نسخۀ نخجوانی جایگاه تو چو کابیله شده است. کابیله بمعنی هاون درست است. و جایگاه بمعنی اِست و نشیمن است، هرچیز که درآن غله بکوبند عموماً و داروکوب عطاران را گویند که هاون سنگی باشد خصوصاً و به عربی مهراس خوانند. (برهان) (آنندراج). داروکوب را گویند. (جهانگیری). و رجوع به داروکوب شود
کابین کلمه فارسی و ’کبین’ آذری از این کلمه است، بضع، مهر، (دهار)، صداق، (مهذب الاسماء)، صدقه، نحل، نحله، (منتهی الارب)، دست پیمان، مهریه، شیربها، عقر، (دهار)، علیقه، علاقه، (منتهی الارب)، کاوین، (مهذب الاسماء)، صدقه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، اجر، نکاح، مهر زنان باشد، (لغت فرس) (صحاح الفرس)، مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند، (برهان)، زری که به هنگام نکاح به ذمّۀ مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی، و بعضی بمعنی مهر مؤجل نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : این جهان نوعروس را ماند رطل کابینش گیرو باده بیار، خسروی، زنان پارسا از شوی گردند به کابین دیدن او را خریدار، فرخی، ز بهر آنکه ببینند روی خوبش را زنان بشوی ببخشند هر زمان کابین، فرخی، بباید علی الحال کابینش کرد بیرزد به کابین چنین دختری بود نقد کابین او اینکه تو کنی سجدۀ شکر چون شاکری، منوچهری، عروسی است می شادی آیین او که شاید خرد داد کابین اوی، (گرشاسب نامه)، ای پسرجان و تنت شهره زناشویند شوی جانست و زنش تنت و خرد کابین، ناصرخسرو، عاقل ندهد درین چنین کابین راضی نشود بصره و صدره، ناصرخسرو، طمع جانت کند گرچه بدوکابین گنج قارون بنهی با سپه قارن، ناصرخسرو، دنیا عروس وار بیاراید پیشت چو یافت از تو بدین کابین، ناصرخسرو، به چه ماند به عروسی، عالم که سبکروح گران کابین است شاه او زیبد منصور سعید که هم این خسرو، آن شیرین است، ابوالفرج رونی، یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این، خاقانی، خاتون وار ملک فریدونش خوان که نیست کابین این عروس کم از گنج کاویان، خاقانی، گرچه ناهید ورچه پروین اند از در ذم و اهل نفرین اند سبب جنگ و ننگ و آزارند علت رنج و خرج کابین اند، (سندبادنامه ص 257)، به کابین خسرورضا داده ایم که از تخمۀ خسروان زاده ایم، نظامی، نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را مهمانی آمد هرچه داشت خرج کرد و گفت مهمانان فرستادگان خدای اند، زن با وی بخصومت بیرون آمد، گفت زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید کابین به وی داد و طلاق دادش، (تذکرهالاولیاء عطار)، چون درافتادند اندر جستجو بعد از آن دربست و کابین جست او، مولوی، باجوانی چو لعبت سیمین مهر بستش بمبلغی کابین، سعدی، به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار، (گلستان)، یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند، (گلستان)، ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند، حافظ، عقر،کابین که بشبهۀ وطی یا به وطی غضب واجب شود، (منتهی الارب)
کابین کلمه فارسی و ’کبین’ آذری از این کلمه است، بضع، مهر، (دهار)، صداق، (مهذب الاسماء)، صُدُقَه، نحل، نحله، (منتهی الارب)، دست پیمان، مهریه، شیربها، عقر، (دهار)، علیقه، علاقه، (منتهی الارب)، کاوین، (مهذب الاسماء)، صَدُقَه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، اجر، نکاح، مهر زنان باشد، (لغت فرس) (صحاح الفرس)، مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند، (برهان)، زری که به هنگام نکاح به ذمّۀ مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی، و بعضی بمعنی مهر مؤجل نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : این جهان نوعروس را ماند رطل کابینش گیرو باده بیار، خسروی، زنان پارسا از شوی گردند به کابین دیدن او را خریدار، فرخی، ز بهر آنکه ببینند روی خوبش را زنان بشوی ببخشند هر زمان کابین، فرخی، بباید علی الحال کابینش کرد بیرزد به کابین چنین دختری بود نقد کابین او اینکه تو کنی سجدۀ شکر چون شاکری، منوچهری، عروسی است می شادی آیین او که شاید خرد داد کابین اوی، (گرشاسب نامه)، ای پسرجان و تنت شهره زناشویند شوی جانست و زنش تنت و خرد کابین، ناصرخسرو، عاقل ندهد درین چنین کابین راضی نشود بصره و صدره، ناصرخسرو، طمع جانت کند گرچه بدوکابین گنج قارون بنهی با سپه قارن، ناصرخسرو، دنیا عروس وار بیاراید پیشت چو یافت از تو بدین کابین، ناصرخسرو، به چه ماند به عروسی، عالم که سبکروح گران کابین است شاه او زیبد منصور سعید که هم این خسرو، آن شیرین است، ابوالفرج رونی، یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این، خاقانی، خاتون وار ملک فریدونش خوان که نیست کابین این عروس کم از گنج کاویان، خاقانی، گرچه ناهید ورچه پروین اند از در ذم و اهل نفرین اند سبب جنگ و ننگ و آزارند علت رنج و خرج کابین اند، (سندبادنامه ص 257)، به کابین خسرورضا داده ایم که از تخمۀ خسروان زاده ایم، نظامی، نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را مهمانی آمد هرچه داشت خرج کرد و گفت مهمانان فرستادگان خدای اند، زن با وی بخصومت بیرون آمد، گفت زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید کابین به وی داد و طلاق دادش، (تذکرهالاولیاء عطار)، چون درافتادند اندر جستجو بعد از آن دربست و کابین جست او، مولوی، باجوانی چو لعبت سیمین مهر بستش بمبلغی کابین، سعدی، به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار، (گلستان)، یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند، (گلستان)، ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند، حافظ، عقر،کابین که بشبهۀ وطی یا به وطی غضب واجب شود، (منتهی الارب)
پرستو، مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه خدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سورۀ فیل بدین نحو آمده است: ’الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل، الم یجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیراً ابابیل، ترمیهم بحجاره من سجیل، فجعلهم کعصف مأکول’، آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل، آیا نگردانید حیلۀ ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل، پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580)، مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است: در ضعیفی تو مرا بابیل گیر هر یکی خصم مرا چون پیل گیر، مولوی (مثنوی)، قوت حق بود مر بابیل را ورنه مرغی چون کشد مر پیل را؟ مولوی (مثنوی)، وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد وآنچه پشّه کلۀ نمرود خورد، مولوی (مثنوی)
پرستو، مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه خدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سورۀ فیل بدین نحو آمده است: ’اَلَم تر کیف فَعل ربک باصحاب الفیل، اَلَم یَجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیراً ابابیل، ترمیهم بحجاره من سجیل، فجعلهم کعصف مأکول’، آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل، آیا نگردانید حیلۀ ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل، پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580)، مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است: در ضعیفی تو مرا بابیل گیر هر یکی خصم مرا چون پیل گیر، مولوی (مثنوی)، قوت حق بود مر بابیل را ورنه مرغی چون کُشد مر پیل را؟ مولوی (مثنوی)، وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد وآنچه پشّه کلۀ نمرود خورد، مولوی (مثنوی)
جد سوم شیخ زاهد گیلانی، نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوهالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار (یا بندار) الکردی السنجانی است، و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده، لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد، (تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی چ 1316 هجری شمسی ص 33)
جد سوم شیخ زاهد گیلانی، نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوهالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار (یا بندار) الکردی السنجانی است، و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده، لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد، (تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی چ 1316 هجری شمسی ص 33)
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
منسوب به کابل، آنچه که وابسته و مربوط به کابل باشد یا در آنجا بدست آید. یا اهلیلج کابلی. هلیله منسوب به کابل هلیله. یا تیغ کابل. تیغ ساخته کابل: (ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی . {یا خنجر کابلی خنجر ساخته کابل: (کنون چنبری گشت پشت یلی تابد همی خنجر کابلی . {یا رقص کابلی. نوعی رقص منسوب به کابل، از مردم کابل اهل کابل
منسوب به کابل، آنچه که وابسته و مربوط به کابل باشد یا در آنجا بدست آید. یا اهلیلج کابلی. هلیله منسوب به کابل هلیله. یا تیغ کابل. تیغ ساخته کابل: (ز ترکان بسی در پس پشت اوی یکی کابلی تیغ در مشت اوی . {یا خنجر کابلی خنجر ساخته کابل: (کنون چنبری گشت پشت یلی تابد همی خنجر کابلی . {یا رقص کابلی. نوعی رقص منسوب به کابل، از مردم کابل اهل کابل