جدول جو
جدول جو

معنی کابریله - جستجوی لغت در جدول جو

کابریله
(یُ لِ)
درشکۀ سبک چهارچرخه که عموماً دارای کروک است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاریده
تصویر کاریده
کاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
هاون سنگی یا فلزی، هاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیشه
تصویر کابیشه
گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، بهرم، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
اطاق دفتر. دفتر، هیئت وزیران. مجموع وزراء. دولت، مستراح. مبال (در تداول). به هر سه معنی در فارسی مستعمل است
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
موضعی در آسیای صغیر قدیم: مهرداد بمحل کابریا عقب نشست. در این جا او دو شکست خورد با دو هزار نفر فرار کرده به ارمنستان رفت و به تیگران پادشاه ارمنستان که دامادش بود پناهنده شد. (ایران باستان ج 3 ص 2141). همینکه مردم پنت از مراجعت او (مهرداد آگاه شدند همه مانند یک تن به کمک او قیام کردند و بر اثر این احوال تری یاریوس رئیس ساخلوی رومی در پنت، فرار کرده به کابریا رفت ولی در آنجا قبل از اینکه لوکولوس به کمک او برسد با تمامی سپاهش معدوم گشت. (از ایران باستان ج 3 ص 2143)
لغت نامه دهخدا
پدرو الوارز، بحرپیمای پرتقالی که برزیل را به سال 1500 میلادی کشف کرد
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژان باتیست. عضو مجلس کنوانسیون متولد در ’پوله’ (کانتال) به سال 1756. وی در نانت که فرماندهی نوایادها را بعهده داشت، شقاوتهای بسیار مرتکب گردید و به سال 1794 میلادی گردن زده شد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کاشته و زراعت کرده.
- امثال:
بلکه من کاریده بودم، بلکه شتر تو هم چریده بود (شتر ساربانی در زمین بایر مردی یزدی چرا میکرد. مرد یزدی چوب برداشت و شتر را بزدن گرفت ساربان گفت چرا میزنی در این زمین که چیزی نکاشته ای گفت...)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
یکی از قرای مرو، و معرب آن ابرینق است
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اسقف هراتی که از راه بسیار دور آمده بود تا در مجمعی که آکاس در زمان سلطنت ولاش دعوت کرده بود شرکت کند و این مجمع در سلوکیه (سلوسی) منعقد شود و فقط دوازده اسقف در آن شرکت کردندکه از آنجمله گابریل است. و سه قانون مهم در آنجا بتصویب رسید و اصول مذهبی نسطوری مذهب قطعی و منحصر عیسویان ایران شد. (ایران در زمان ساسانیان ص 206)
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
سبوسۀ سر. حزاز. هبریه. شوره، پنبه کستک (کذا). (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ لَ)
مصغّر ابل
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دستۀ کاه. ایباله. وبیله
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ ری یِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 119 تن. آب آن از قنات است. محصول عمده آنجا غلات و میوه و عناب. صنایع دستی زنان کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام شهری به اسپانیا و مرکز ایالتی به همین نام کنار رود آداژاد و سیراد و آویلا. افیلا. ایله
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44).
بسی چینی نورد نابریده
بجز مشک از هوا گردی ندیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
هاون باشد. (صحاح الفرس). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس) (اوبهی). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن) :
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست.
طیان.
ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند) کابیله بمعنی هاون آمدن غریب است چه تشبیه خایه به هاون در جوانی و پیری، صحت و مرض، گرماو سرما تصور شدنی نیست و من گمان میکنم در شعر طیان کلمه ای شبیه به ’گانیله’ مخفف ’گاونیله’ مانند ’گاواره’ و امثال آن بوده و مؤلف فرهنگ اسدی چنانکه در جاهای متعدد دیگر کتاب خود - بغلط حدس زده، کابیله خوانده و معنی هاون بدان داده است و الله اعلم و ’گاونیله’ پوزۀ بزرگ دارد و همان است که فرانسویان آن را نیلگو گویند. ولی طبق حاشیۀ لغت فرس نسخۀ نخجوانی
جایگاه تو چو کابیله شده است. کابیله بمعنی هاون درست است. و جایگاه بمعنی است و نشیمن است، هرچیز که درآن غله بکوبند عموماً و داروکوب عطاران را گویند که هاون سنگی باشد خصوصاً و به عربی مهراس خوانند. (برهان) (آنندراج). داروکوب را گویند. (جهانگیری). و رجوع به داروکوب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری به اسپانیا واقع در 19هزارگزی ترگونه. (الحلل السندسیه ج 2 ص 270)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت وزیران، مجموع وزیران، دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپیله
تصویر کاپیله
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیشه
تصویر کابیشه
گل کاجیره عصفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابریده
تصویر نابریده
نبریده: (و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد دویست هزاردرم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه نابریده. مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریه
تصویر کبریه
کبریه در فارسی کوربا آشی که از کور کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریده
تصویر کاریده
کار آزموده مجرب کار کشته: (ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کار کرده ردان)، جنگ دیده جنگ آزموده: (بیاورد لشکرده و دو هزار جهاندیده و کار کرده سوار)، مستعمل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابریوله
تصویر کابریوله
فرانسوی چین تاکی (تاک طاق) شکاری (اتومبیل کروکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
((نِ))
دفتر، اتاق کار، مجموع وزیران یک دولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
((لِ))
هاون، هاون چوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره
دولت، هیئت دولت، دفتر، آبریزگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تراشه ی چوب
فرهنگ گویش مازندرانی