جدول جو
جدول جو

معنی ژیگولو - جستجوی لغت در جدول جو

ژیگولو
مرد جوانی که به منظور جلب توجه دیگران خودآرایی می کند
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
فرهنگ فارسی عمید
ژیگولو
(گُ لُ)
مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
ژیگولو
جوانی که به ظاهر خود زیاد می رسد و اهل خوشگذرانی می باشد
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
فرهنگ فارسی معین
ژیگولو
فکلی، قرتی
متضاد: ژیگولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

استوانۀ سوراخ داری در کاربراتور اتومبیل که بنزین به میزان لازم از آن عبور می کند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ)
تأنیث ژیگولو. زن خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ)
نقاش و گراورساز ایتالیائی (1696-1770م.) وی در ونیز متولد شد و مدتی در مادرید فعالیت کرد. آثار او درخشان و رنگ آمیزیهای او روشن و دلچسب بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
زگیلو، کسی که دارای زگیل است، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، رجوع به زگیل و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(نی یِ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. در 20هزارگزی جنوب شرقی ارومیه و 4هزارگزی غرب جادۀ ارومیه به مهاباد، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از باراندوزچای، محصولش غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ژان، نام نقاش وقایع تاریخی و مصور فرانسوی، مولد بزانسون و وفات در پاریس (1806- 1894 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لُ)
نام بزرگترین رود کرس است، که در بیست کیلومتری باستیا از بین میرود. درازای آن 75هزار گز میباشد
لغت نامه دهخدا
فرانسوی پیر یار دختر جوانی که مردان پیر را همراهی کند. مونث ژیگولو دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیگول
تصویر لیگول
فرانسوی زبانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیگولت
تصویر ژیگولت
((گُ لِ))
مؤنث ژیگولو، دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
لوله ای است فلزی که دهانه آن به وسیله پیچی بسته می شود. این پیچ دارای سوراخی است که به طور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربوراتور می کند
فرهنگ فارسی معین
((گُ))
خوراکی شامل گوشت بی استخوان (معمولاً) گوساله که با چاشنی و ادویه پخته می شوند
فرهنگ فارسی معین
مقیاسی برای تعداد ذغال های مورداستفاده در افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی