جدول جو
جدول جو

معنی ژیگولت - جستجوی لغت در جدول جو

ژیگولت
(گُ لِ)
تأنیث ژیگولو. زن خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
ژیگولت
فرانسوی پیر یار دختر جوانی که مردان پیر را همراهی کند. مونث ژیگولو دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
ژیگولت
((گُ لِ))
مؤنث ژیگولو، دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند
تصویری از ژیگولت
تصویر ژیگولت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

استوانۀ سوراخ داری در کاربراتور اتومبیل که بنزین به میزان لازم از آن عبور می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
مرد جوانی که به منظور جلب توجه دیگران خودآرایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژیلت
تصویر ژیلت
نوعی لباس جلوبستۀ بدون آستین، جلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ لَ)
حایل شدگی. حیلوله. رجوع به حیلوله شود
لغت نامه دهخدا
ژان، نام نقاش وقایع تاریخی و مصور فرانسوی، مولد بزانسون و وفات در پاریس (1806- 1894 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود:
تاک رز راگفت ای دختر بیدولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر.
نظامی.
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)،
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد.
سعدی.
بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد
یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید.
؟
، بی هنر. (ناظم الاطباء) :
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست.
واعظ قزوینی (از آنندراج)،
، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر:
گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم
گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم.
سنائی.
- بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست.
- سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَمْ مُ)
گمان بردن. (یادداشت مؤلف). خیلوله. رجوع به خیلوله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شهری است در تونس، بندر تجارتی و ماهیگیری است و 26300 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُ لُ)
مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیلولت
تصویر خیلولت
پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیروئت
تصویر ژیروئت
فرانسوی بادنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیگول
تصویر لیگول
فرانسوی زبانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیلت
تصویر ژیلت
بی آستین
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ))
لوله ای است فلزی که دهانه آن به وسیله پیچی بسته می شود. این پیچ دارای سوراخی است که به طور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربوراتور می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
جوانی که به ظاهر خود زیاد می رسد و اهل خوشگذرانی می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژیلت
تصویر ژیلت
((لِ))
نام تجارتی خودتراش
فرهنگ فارسی معین
((گُ))
خوراکی شامل گوشت بی استخوان (معمولاً) گوساله که با چاشنی و ادویه پخته می شوند
فرهنگ فارسی معین
فکلی، قرتی
متضاد: ژیگولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد