جدول جو
جدول جو

معنی ژفکناک - جستجوی لغت در جدول جو

ژفکناک
(ژَ)
چشمی خم ناک. قی گرفته. چشم قی آلود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرناک
تصویر فرناک
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، پر از تخم شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناک
تصویر کناک
درد شکم، پیچش شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفکاب
تصویر ژفکاب
ژفک، چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
جمع واژۀ فاک ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاک شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام دو تن از پادشاهان خانوادۀ پنت که پس از سلسلۀ اول فرمان روایان کاپادوکیه جانشین آنها شدند. از این دو پادشاه یکی فرناک اول است که بین سالهای 190 تا 169 قبل از میلاد سلطنت کرده و دیگر نوۀ برادر اوست که از سال 63 تا 47 قبل از میلاد فرمان روای کاپادوکیه بوده و معروف به فرناک دوم است. (از ایران باستان پیرنیا ص 2146 به بعد)
نام سردودمان پادشاهان کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل دادند و متجاوز از 200 سال در آن دیار فرمان روایی داشتند. (از ایران باستان پیرنیا ص 2128 به بعد)
لغت نامه دهخدا
سخنی که در آن ’فاء’ بسیار آید: فأفاءه، مانند دحرجه، سخن فاناک گفتن، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
آب و چرکی که در گوشۀ چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک. (برهان). پیخ. قی (در چشم). رمص. غمص. ژفک. رجوع به ژفک شود.
- ژفکاب از چشم پاک کردن، شوخ از چشم ستردن و زدودن آن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدبو و متعفن. (ناظم الاطباء) : بخراء، تفناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیوسته بودن نزدیک کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوسته بودن نزد کسی. (آنندراج). مواظبت کردن کسی را. و به این معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
گشن خواه شدن ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیچش شکم و به عربی زحیر خوانند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بیماری زحیر. (بحرالجواهر). پیچش شکم. (ناظم الاطباء). اسهال پیچ (در لهجه خراسانیان). دل پیچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درد شکم. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پر از شپش و رشک. (ناظم الاطباء). پررشک. سری که رشک دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حسود و بدخواه. (ناظم الاطباء). پرحسد. رشکن. (یادداشت مؤلف). اصاب، رشکناک گردیدن. صبب، رشکناک گردیدن به... (منتهی الارب) :
زاهدی را بد یکی زن همچو حور
رشکناک اندر حق او، بس غیور.
مولوی.
و رجوع به رشکن و رشکین شود
لغت نامه دهخدا
گی شابو، کنت دو، نام کاپیتن فرانسوی متوفی بعد از سنۀ 1572 میلادی وی همان است که شاتینیره را بسال 1547 در جنگ تن بتن بکشت، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
فیلیپ فردینان اگوست دو روهان شابو، کنت دو، نام سیاستمدار فرانسوی متولد در ایرلند بسال 1815 میلادی و متوفی در لندن بسال 1875 میلادی (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کرسی بخش در ایالت شارنت از شهرستان کنیاک بر ساحل راست رود شارنت، دارای 3796 تن سکنه، آنجا مرکز عمده دستگاههای تقطیر عرق و کنیاک است، فیروزی کاتولیکها به قیادت دوک آنژو (هانری سوم) بر پروتستانها بسال 1569 میلادی در این شهر بود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
در حال افکندن:
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.
دقیقی یا خسروی.
همی رفت چون شیر کفک افکنان
سر گور و آهو ز تن برکنان.
فردوسی.
- شکارافکنان، در حال افکندن شکار:
شکارافکنان در بیابان چین.
نظامی.
ملک فیلقوس از تماشای دشت
شکارافکنان سوی آن زن گذشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طفس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گریان. دارای اشک
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژفکاب
تصویر ژفکاب
آب و چرکی که درگوشه چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
حسود، دارای غبطه، باغیرت غیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکاک
تصویر افکاک
گشتن خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
پیچش شکم ز حیر: عارض چو شود کناک و نبود صادق میدان که بنزدیک طبیب صادق (حاذق) از خوردن معجون بنفسج گردد بر ماده مرض طبیعت فایق. (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افناک
تصویر افناک
همراهی، ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفکاب
تصویر ژفکاب
((ژَ))
آب و چرک گوشه های چشم خواه تر باشد خواه خشک، ژفک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناک
تصویر کناک
((کَ))
درد شکم
فرهنگ فارسی معین
آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد