جدول جو
جدول جو

معنی ژرف - جستجوی لغت در جدول جو

ژرف
گود، عمیق، دور و دراز، برای مثال به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی - لغت نامه - ژرف)، هر آن کاو به ره برکند ژرف چاه / سزد گر نهد در بن چاه گاه (فردوسی - ۳/۳۱۳) ویژگی کلام یا نوشته ای که معنای بسیار داشته باشد، برای مثال جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب (خاقانی - ۵۸)
تصویری از ژرف
تصویر ژرف
فرهنگ فارسی عمید
ژرف
(ژَ)
عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن. (برهان). دورتک. دوراندرون. نغل. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گود. بعیدهالقعر. قعیر. چال. دور. (فرهنگ اسدی). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق. دوراندر بود چون مغاکی و چاهی. (لغت نامۀ اسدی) :
چو آمد بنزدیک آن ژرف چاه
یکایک نگون شد سر و تخت شاه.
فردوسی.
گهی چاه ژرف و گهی بندگی
به ذل و به خواری سرافکندگی.
فردوسی.
که بیچاره بیژن در آن ژرف چاه
نبیند شب و روز و خورشید و ماه.
فردوسی.
کسی کو بره برکند ژرف چاه
سزد گر کند خویشتن را نگاه.
فردوسی.
بر آن رای واژونه دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره بر بکند.
فردوسی.
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
فردوسی.
وزان پس بپرسید فرخنده شاه
از آن ژرف دریا و تاریک چاه.
فردوسی.
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید.
فردوسی.
تو نشنیده ای داستان پلنگ
بدان ژرف دریا که زد با نهنگ.
فردوسی.
ز شهر برهمن به جائی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید.
فردوسی.
سوی ژرف دریا همی راندند
جهان آفرین را همی خواندند.
فردوسی.
چو چشمه بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری.
فردوسی.
ز پستی بیامد به کوهی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید.
فردوسی.
بباید گذشتن به دریای ژرف
اگر خوش بود روز اگر باد و برف.
فردوسی.
سپهدار چون پیش لشکر کشید
یکی ژرف دریای بی بن بدید.
فردوسی.
که از مرغ آن کشته نشناختند
به گرداب ژرف اندر انداختند.
فردوسی.
بویژه دلیری چو من روز جنگ
که از ژرف دریا برآرم نهنگ.
فردوسی.
چو بگذشت از آن آب جائی رسید
که آمد یکی ژرف دریا پدید.
فردوسی.
سوی ژرف دریا بیامد به جنگ
که بر خشک بر بود ره بادرنگ.
فردوسی.
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک.
فردوسی.
اگر سلم در ژرف دریا شود
وگر بر فلک چون ثریا شود
به چنگ آرمش سر ببرّم ز تن
بسازم ورا کام شیران کفن.
فردوسی.
به جائی یکی ژرف دریا بدید
همی کوه بایست پیشش برید.
فردوسی.
به دریای ژرف اندر انداختش
چنان چون شنیدش دگر ساختش.
فردوسی.
چنین تا بنزدیکی ژرف رود
رسیدند با جوشن و درع و خود.
فردوسی.
چنین تا بیامد یکی ژرف رود
سپه شد پراکنده بی تاروپود.
فردوسی.
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین.
فرخی.
آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب
بر امید سود از این معبر بدان معبرشود.
فرخی.
بگذرانیدی سپاه از روی دریا بی قیاس
ژرف دریا باشد اندر جنب آن هر یک قلیل.
فرخی.
چونان که گر خواهی در بادیه
سازی از او ژرف چهی را رسن.
فرخی.
تکاوری که به یک شربت آب ماند راست
به دستش اندر دریای ژرف پهناور.
منشوری.
گمان بردی از سهم آن ژرف رود
که آمد مجرّه ز گردون فرود.
اسدی.
یکی چاه تاریک ژرف است آز
بنش ناپدید و سرش پهن باز.
اسدی.
درخشنده شمعی است این جان پاک
فتاده در این ژرف جای مغاک.
اسدی.
جهان ژرف چاهی است پر بیم و آز
از او کوش تا تن کشی بر فراز.
اسدی.
به دریای ژرف آنکه جوید صدف
ببایدش جان برنهادن به کف.
اسدی.
وگرنه بدان سر نداند رسید
در این ژرف دریاشود ناپدید.
اسدی.
چو از دامن ژرف دریای قار
سپیده برآمد چو سیمین بخار.
اسدی.
دست خدای گیر و از این ژرف چه برآی
گر با هزار جور و جفا و مظالمی.
ناصرخسرو.
بر سایش ما را ز جنبش آمد
ای پور در این زیر ژرف دریا.
ناصرخسرو.
هر روز به مذهبی دگر باشی
گه در چه ژرف و گاه بر بامی
گر ناصبیت برد عمر باشی
ور شیعی خواندت علی نامی.
ناصرخسرو.
خرد پرّ جان است اگر نشکنیش
بدو جانت زین ژرف چه برپرد.
ناصرخسرو.
آبی است جهان تیره و بس ژرف بدو در
زنهار که تیره نکنی جان مصفا.
ناصرخسرو.
یکی دریای ژرف است اینکه هرگز
نرستست از هلاکش یک سفینه.
ناصرخسرو.
چون بغم معده درافتاده ای
معده ترا ژرف چه بیژن است.
ناصرخسرو.
ای بحر نبوده چون دلت ژرف
ای ابر نبوده چون کفت راد.
مسعودسعد.
یکی آنکه جویها ژرف نبود... و دیگر آنکه جویها (درشمشیر) ژرف باشد. (نوروزنامه). غلامانش چاهی ژرف کندند. (مجمل التواریخ والقصص).
فرخا اقبال یاری کو در این دریای ژرف
ترک جان گفت و سر آن نفس حیوان برگرفت.
عطار.
علم در علم است این دریای ژرف
من چنین جاهل کجا خواهم رسید.
عطار.
کشتی هرکس از این دریای ژرف
هیچ کس را جست تا اکنون جهد.
عطار.
شه از بازی آن طلسم شگرف
گراینده شد سوی دریای ژرف.
نظامی.
چون برآیند از تک دریای ژرف
کشف گردد صاحب درّ شگرف.
مولوی.
این همه جوها ز دریائی است ژرف
جزء را بگذار و بر کل دار طرف.
مولوی.
صدهزاران ماهی از دریای ژرف
در دهان هر یکی درّی شگرف.
مولوی.
هرآنچ آفریدی در این جوی ژرف
نهفتی در آن کیمیای شگرف.
امیرخسرو.
بحر لجی، دریای ژرف. (دهار). جمهالماء، جای ژرف از آب. جوائف النفس، درون ژرف قرارگاه روح. (منتهی الارب). تعمیق، ژرف گردانیدن. تعمق، ژرف شدن. (مقدمه الادب). قعاره، ژرف شدن چاه. دورتک گردیدن چاه. عماقه، ژرف شدن. دورتک و دراز گردیدن. (منتهی الارب). اقعار، ژرف کردن. اعماق، ژرف کردن. (تاج المصادر)، بسیار. بی نهایت:
زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف
زین عمل تا آن عمل راهی شگرف.
مولوی.
زین حسن تا آن حسن فرقی است ژرف.
مولوی.
زانکه درویشان و رای گنج و مال
روزیی دارند ژرف از ذوالجلال.
مولوی.
، مهم ّ. مشکل:
بدل گفت پیران که ژرف است کار
ز توران شدن پیش آن شهریار.
فردوسی.
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
کف بر سر بحر آید و دردانه به پایاب.
خاقانی.
، بزرگ. عظیم. کبیر:
اگر پیل ژرف است و گر گرگ و شیر
قراری کند چون شکم گشت سیر.
؟
، دور:
کدام است مرد پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
،
{{اسم}} عمق. گودی. قعر:
ز ژرف زمین تا به چرخ بلند
ز خورشید تا تیره خاک نژند.
فردوسی.
به سنگ و به گچ باید از ژرف آب
برآورد تا چشمۀ آفتاب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ژرف
عمیق، گود، خواه دریا باشد و خواه چاه
تصویری از ژرف
تصویر ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
ژرف
((ژَ))
گود، عمیق، دور، دراز
تصویری از ژرف
تصویر ژرف
فرهنگ فارسی معین
ژرف
عمیق
تصویری از ژرف
تصویر ژرف
فرهنگ واژه فارسی سره
ژرف
عمق دار، عمیق، گود، نغول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژرفی
تصویر ژرفی
(دخترانه)
عمق، ژرفا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژرفین
تصویر ژرفین
(دخترانه)
عمیق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژرفا
تصویر ژرفا
(دخترانه)
عمیق، عمیق ترین یا دورترین نقطه جایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژرف بین
تصویر ژرف بین
کسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر می گیرد، تیزبین، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف یابی
تصویر ژرف یابی
اندازه گیری عمق چیزی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف نگر
تصویر ژرف نگر
کسی که در امری غوررسی می کند و پایان آن را می نگرد، ژرف بین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف بینی
تصویر ژرف بینی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژرف
تصویر کژرف
گیاه بدبو، برای مثال من پس تو سنبل تر چون چرم / گر تو همی کژرف گنده چری (ناصرخسرو۱ - ۴۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرفا
تصویر ژرفا
گودی چاه، حوض، دریا یا چیز دیگر، عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف نگری
تصویر ژرف نگری
ژرف نگریستن، در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف یاب
تصویر ژرف یاب
آنکه عمق چیزی را اندازه می گیرد، غوررس، کنایه از باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ)
گیاهی باشد بغایت بدبوی. چون بر دست گیرند بوی آن مدتها از دست نرود. اما با مراجعه به مآخذ این گیاه شناخته نشد زیرا تعداد زیادی از گیاهان همین خاصیت را دارند. (از فرهنگ فارسی معین) :
من پس تو سنبل خوش چون چرم
گر تو همی کژرف گنده چری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
عمق. (برهان). قعر. گودی. یکی از سه بعد جسم، مقابل درازا و پهنا: بعدهای جایگاه چه چیزند؟ سه گونه اند: یکی درازا و دیگر پهنا و سه دیگر ژرفا. (التفهیم) ، غور، عمیق بودن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژرف بینی
تصویر ژرف بینی
غور در امور تعمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرفا
تصویر ژرفا
عمق گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرف آشکار
تصویر ژرف آشکار
وضوح تا عمق صحنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرف بین
تصویر ژرف بین
آنکه در امور تعمق کند عمیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرفیابی
تصویر ژرفیابی
اندازه گیری، عمق چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع دستگاهی که برای سنجش عمق دریاها بکار می رود که در کشتی کار گذاشته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرف نگر
تصویر ژرف نگر
باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرف بین
تصویر ژرف بین
آن که به مسایل به دقت می نگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژرف اندیش
تصویر ژرف اندیش
((~. اَ))
آن که به صورت جدی و دقیق می اندیشد، آن که عادت به فعالیت فکری پی گیر و جدی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژرف
تصویر کژرف
((کَ رَ))
گیاهی است بسیار بدبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژرفا
تصویر ژرفا
عمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژرف دریا
تصویر ژرف دریا
اقیانوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ژرف نگری
تصویر ژرف نگری
تعمق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ژرفایش
تصویر ژرفایش
تعمیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ژرفا
تصویر ژرفا
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره
ژرفنا، عمق، قعر، گودی، غور، کنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد