جدول جو
جدول جو

معنی ژرسه - جستجوی لغت در جدول جو

ژرسه
نوعی پارچۀ نازک
تصویری از ژرسه
تصویر ژرسه
فرهنگ فارسی عمید
ژرسه
فرانسوی کشباف ساده بافت نوعی پارچه نازک، نیم تنه بافته از نخ
تصویری از ژرسه
تصویر ژرسه
فرهنگ لغت هوشیار
ژرسه
((ژِ س))
نوعی پارچه نایلونی نازک، نیم تنه بافته از نخ
تصویری از ژرسه
تصویر ژرسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرسه
تصویر پرسه
ولگردی، دوره گردی، گدایی، دریوزگی
پرسه زدن: راه رفتن بی هدف، گردش کردن در کوچه و بازار، راه رفتن و دریوزگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسه
تصویر ترسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تربسه، رخش، آژفنداک، سدکیس، ایرسا، نوسه، آلیسا، نوس، تربیسه، آزفنداک، کلکم، آفنداک، سرگیس، تیراژی، درونه، تویه، آدینده، سرویسه، سویسه، شدکیس، توبه، قوس و قزح، اغلیسون، نوشه، کرکم، تیراژه، سرکیس، قزح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
پرسش، عیادت، احوال پرسی از بیمار، مجلس ختم، ماتم پرسی، تسلیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرسه
تصویر کرسه
چرک بدن یا جامه، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(غَ شِ)
قریه ای است از ناحیۀ بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ژِ نِ)
دزیره. نام فیزیک دان فرانسوی. مولد والنسین (1834- 1910 میلادی). وی را در غلیان و تبلور و قوه حرکت وضعیه مطالعاتی است
لغت نامه دهخدا
(پِ سِ)
پسر ژوپیتر رب النوع بزرگ یونانیان از مادری دانائه نام، نبسۀ پادشاه آرگس. او با راهنمائی می نرو و مرکور ربهالنوع و رب النوع یونانی، کارهای شگفت کردو وقتی که از مملکت کفه یا سفه پادشاه آسور می گذشت دختر او آندرومد را از مرگ رهائی داد و او را با رضای پدر به زنی گرفت. از این نکاح پرسس بوجود آمد. او را یونانیهای قدیم منشاء نژاد پارسیان می دانند ظاهراً این افسانه از آسیا به جزیره اقریطش و از آنجابه یونان رفته باشد و برخی بنابراین تصور، افسانۀ مذکور را از پارسیان قدیم دانند. رجوع به ایران باستان ص 245 و 1297 و رجوع به پرس و پرسس شود. بنابر اساطیر یونانی وی پادشاه تیرنت شد و شهر می سه نس را بنیاد نهاد. از وی مجسمه ای در موزۀ واتیکان هست و نیزرجوع به ایران باستان صص 1353 و 2163 و 2168 شود
آخرین پادشاه مقدونیه (178- 168 قبل از میلاد) پسر فیلفوس پنجم. وی در پیدنا مغلوب پل امیل شد و در اسارت به ایتالیا فرمان یافت (212-166 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(پُ سَ / سِ)
پرسیدن و احوال برگرفتن و بعیادت بیمار رفتن باشد. (برهان). پرسش و تفقد. (رشیدی) :
صحت ارخواهی در این دیر کهن
خستگان بینوا را پرسه کن.
ابوالقاسم مفخری.
، مجلس ختم. مجلس ترحیم. عزاخانه. حق ّ. انجمن. عزاپرسی. (غیاث اللغات). ماتم
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ / سِ)
مخفف پارسه است که گدائی باشد. (برهان). رفتن گدایان:
هوای پرسۀ بازار همتت دارد
سحاب از آن به کف خود همی کشد اذیال.
قاضی نور اصفهانی.
، زن خدمتکار و کنیز. (رشیدی). و ظاهراً این صورت مصحف پرسته است.
- پرسه زدن، گردش درویشان برای سؤال. رفتن مرید پیری به دستوری پیر در بازارها و کویها چون گدایان با خواندن اشعار و دیگر اعمال گدایان برای کشتن خلق کبر و عجب و فیریدگی.
- ، راه رفتن به افراط.
- ، گشتن همه جا را: کوچه های طهران را پرسه زدیم و او را نیافتیم
لغت نامه دهخدا
(ژِرْ وِ)
سن ژروه، نام کلیسائی به پاریس بدانسوی هتل دوویل. این کلیسا از قرن ششم میلادی برپاست و به ’ژروه’ و ’پروته’ دو برادر شهید اهداء شده است
شارل هوبر. نام ترانه ساز فرانسوی. مولد پاریس بسال 1671 و وفات در همانجا بسال 1744 م
آلفرد آلبرت. نام امیرالبحر فرانسوی. مولد بسال 1837 در پروونس و وفات بسال 1921 م
پل. نام طبیعی دان فرانسوی. مولد و وفات در پاریس (1816-1879 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ژِ سَ)
نام قصبه ای به سویس (در کانتون شویتز) دارای 1817 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژِ مِ)
قدیس، نام یکی از شهدای اسپانیا درحدود قرن چهارم میلادی، ذکران او روز ششم اوت است
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام بزرگترین جزیره آنگلونرماند، دارای 52000 تن سکنه و کرسی آن سنت هلیه است
لغت نامه دهخدا
(تَ سِ)
دهی از دهستان کوهسارات است که در بخش مینودشت شهرستان گرگان و در 27هزارگزی جنوب خاوری مینودشت و 3هزارگزی دوزین قرار دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و ارزن و لبنیات و حبوب و ابریشم است. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان بافتن پارچه های ابریشمی وشال است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص و ترجمه وحید ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(ژِ سُ)
ژان شارلیه. نام عالم کلامی فرانسوی. مولد در قریۀ ژرسن شامپانی بسال 1362 و وفات در لیون بسال 1428 میلادی او را ژان دژرسن نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(ژِ بِ)
فیلیپ المپ. کشیش و نویسندۀ فرانسوی. اسقف پرپینیان (1798- 1864 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام کرسی بخش در ایالت ’هت -سائون’ از ولایت وسول، دارای راه آهن و قریب 2564 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
قوت واهمه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ سَ)
لاک پشت. (دزی ج 1 ص 144) ، نوعی ماهی پهن و شبیه سپر که کروکودیلهای کوچک را میخورد. (دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ رَ سَ)
از قراء آلش از اعمال طلیطله به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(تُ سَ / سِ)
قوس قزح. (برهان) (ازفرهنگ جهانگیری) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آژفنداک. (ناظم الاطباء). آنرا تربسه و تربیسه و سرویسه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ سَ)
جمع واژۀ ترس، بمعنی سپر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
طعام زن زچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، زچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعامی که زاج را دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ سِ)
خرس. خرس شناخته شده در نزد مخاطب.
- امثال:
خرسه بد حیوانی است، خرسی در کوهستان با مردی دست بگریبان شد و او را بزمین زد. مرد از هوش برفت خرس چون بنابر مشهور گنده خورد او را مرده پنداشت و برفت تا روز دیگر برگردد و لاشۀ عفن خود را طعمه سازد پس از ساعتی مرد را افاقه حاصل شد ولی از صدمت افتادن از دو گوش کر ماند سپس در تمام عمر هرگاه دو تن را می دیدکه با هم سخن می گویند چون نمی شنید و هراس و کینۀ خرس نیز همیشه در دل داشت می پرسید خرسه را می گویید؟ خرسه بد حیوانی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان شهسوار. سکنۀ آن 320 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرسه
تصویر مرسه
پارسی تازی گشته مرس رسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسه
تصویر کرسه
فریب خدعه مکر: (ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش: تش . {} هر که با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش) (پور بهای جامی)، فروتنی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
رفتن گدایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسه
تصویر ترسه
قوس و قزح، قوه وهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسه
تصویر درسه
ریاضت، مشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
((پَ س ِ))
راه رفتن بسیار و بی نتیجه، رفتن گدایان به گدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
((پُ س ِ))
احوالپرسی، عیادت، تسلیت، آمار، شمار، مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده است، مجلس ترحیم
فرهنگ فارسی معین