تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
انسان، حیوان و گیاهی که جان داشته باشد، ذی روح، کنایه از مستحکم، بادوام نگاهبان، پاسبان، حافظ جان، محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود، برای مثال ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲ - ۲۸۱)، وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱ - ۱۹۵)
انسان، حیوان و گیاهی که جان داشته باشد، ذی روح، کنایه از مستحکم، بادوام نگاهبان، پاسبان، حافظ جان، محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود، برای مِثال ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲ - ۲۸۱)، وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱ - ۱۹۵)
گنداره. گندار. از جملۀ اسامی ساتراپها برطبق نوشته های مورخین و جغرافیون یونانی و آنطور که در کتیبه های داریوی منقوش است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 14 و 15). گندار را بعضی با صفحه ای در شمال و شرق کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی (ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1452)
گنداره. گندار. از جملۀ اسامی ساتراپها برطبق نوشته های مورخین و جغرافیون یونانی و آنطور که در کتیبه های داریوی منقوش است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 14 و 15). گندار را بعضی با صفحه ای در شمال و شرق کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی (ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1452)
قدّیس، نام مردی مروّج دین مسیح. اسقف ولای. عصر زندگی و احوال وی مبهم است، برخی او را از مردم قرن اول و گروهی قرن چهارم میلادی دانسته اند. ذکران او روز دهم نوامبر است
قدّیس، نام مردی مروّج دین مسیح. اسقف وُلای. عصر زندگی و احوال وی مبهم است، برخی او را از مردم قرن اول و گروهی قرن چهارم میلادی دانسته اند. ذکران او روز دهم نوامبر است
دارندۀ نان، متمول، که اسباب معیشتش ساخته و فراهم است، که موجبات معاشش مهیاست، که تنگ روزی و تهیدست و محتاج نیست، (از: نان + دار، درخت) به معنی شجرهالخبز، رجوع به نان (درخت ...) شود
دارندۀ نان، متمول، که اسباب معیشتش ساخته و فراهم است، که موجبات معاشش مهیاست، که تنگ روزی و تهیدست و محتاج نیست، (از: نان + دار، درخت) به معنی شجرهالخبز، رجوع به نان (درخت ...) شود
آتشکده، (مهذب الاسماء)، آتشکدۀ گبران، و در دو نسخۀ خطی دیگر از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف بانذار آمده است، و رجوع به بانذار شود، قریه ای است از منبح در حوالی مدینه، (از معجم البلدان)
آتشکده، (مهذب الاسماء)، آتشکدۀ گبران، و در دو نسخۀ خطی دیگر از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف بانذار آمده است، و رجوع به بانذار شود، قریه ای است از منبح در حوالی مدینه، (از معجم البلدان)
تن، بدن، قد و قامت، هر یک از اعضای بدن، عضو اندام تناسلی: قسمت های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند اندام حسی: هر یک از اندام های تخصصی مانند، چشم، گوش، زبان و مانند آن
تن، بدن، قد و قامت، هر یک از اعضای بدن، عضو اندام تناسلی: قسمت های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند اندام حسی: هر یک از اندام های تخصصی مانند، چشم، گوش، زبان و مانند آن