جدول جو
جدول جو

معنی چیل - جستجوی لغت در جدول جو

چیل
سنگ چین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
(دخترانه)
درخت عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلک
تصویر چیلک
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیالک، شاکله، چلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
غلام و بنده و برده. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
ریزه های هیمه. خاشاک. هیزم. هیزم ریزه. هیمۀ خرد. خرده های باریک و کوتاه هیزم. تریشه. تراشۀ ریز هیزم. فروزینه. چیزها که با آن آتش گیرانند. افروزه. ساقهای خشک گیاه و مانند آن که بعضی مرغان از آن لانه کنند. آنچه گنجشکان لانه ساختن را برند. آنچه فقرا سوختن را از هیمه و هیزم رایگان برچینند. ضرام. (یادداشت مؤلف).
- چیله جمع کردن، گرد کردن چیله: گنجشکان برای لانه ساختن چیله جمع میکنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 94هزارگزی شمال میناب و 7هزارگزی باختر راه گلاشکرد به میناب واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام محلی از چلندرزار رستمدار مازندران. (مرآت البلدان ج 4 ص 342)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چینه دان. کراژ. ژاغر. زاغر. حوصله. رجوع به چینه دان شود.
- چیلک دان کسی را خالی کردن یا چیلک دان کسی راتکاندن، به چاپلوسی و فریب او را به افشای رازهای خود واداشتن. از کسی زیر پاکشی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ریسمانهائی است که از برگ خرما و جز آن بافته میشود. (لغت بلوچ نیک شهر)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. در 26 هزارگزی خاور سنندج و 2/5هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به همدان واقع است. کوهستانی و سردسیر و محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لهجۀ مردم طهران، تخمی که در جایی نهند تا مرغ همیشه بدانجا تخم نهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مچی (م ) و مچر شود
لغت نامه دهخدا
انعام، این کلمه ترکی است و به این صورت ظاهراً مفرس است، (غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیت، بشکه، چلیک: یک چلیک نفت، یک پیت نفت، رجوع به چلیک شود
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 28هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه دلگان به گواتر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل چلنگر ساختن چیزهای خرد آهنی از قبیل قفل کلید چفت و رزه. میخ انبر و مانند آنها، دکان چلنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلد
تصویر چیلد
ترکی شاگردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلک
تصویر چیلک
چیلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیله
تصویر چیله
چیرا: هندی برده
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ))
بخشی از دستگاه تهویه مطبوع که کار آن سرد کردن آب در حال گردش در دستگاه است، سردکن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
خالص، پاک و بی غش، ناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیلانگر
تصویر چیلانگر
قفل ساز
فرهنگ واژه فارسی سره
چالش
دیکشنری اردو به فارسی
چالش کردن، چالش
دیکشنری اردو به فارسی
چالش کردن، به چالش کشیدن، نادیده گرفتن
دیکشنری اردو به فارسی
چالش گر، رقیب
دیکشنری اردو به فارسی
چالش جویانه، به روشی چالش برانگیز
دیکشنری اردو به فارسی
چالش خورده، به چالش کشیده شد
دیکشنری اردو به فارسی
چالش برانگیز
دیکشنری اردو به فارسی
چالش برانگیز
دیکشنری اردو به فارسی