جدول جو
جدول جو

معنی چکنی - جستجوی لغت در جدول جو

چکنی
برای چه می خواهی؟می خواهی چه کنی؟، پرچانه، الکی خوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، زرنیله، ریواج، ریباس، رواس، برای مثال در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری - مجمع الفرس - چکری)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکنی
تصویر پکنی
بگنی، نوشابه ای که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، نوعی شراب، بوزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمنی
تصویر چمنی
به رنگ چمن، سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکنی
تصویر رکنی
سکۀ زر خالص، برای مثال رکنی تو رکن دلم را شکست / خردم از آن خرده که بر من نشست (نظامی۱ - ۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنی
تصویر مکنی
کنیه داده شده، کنیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینی
تصویر چینی
مربوط به چین، از مردم چین، تهیه شده در چین، ظرف هایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته می شود. چون این خاک ابتدا در چین به دست آمده به این اسم نامیده شده، نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب گیری می شود و با پخته شدن در آتش سفید می شود، برای ساختن ظروف به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنه
تصویر چکنه
خرده مالک، آب، ملک یا گله ای که چند مالک داشته باشد، گله ای که هر یک از روستاییان چند گوسفند در آن داشته باشند، چوپانی که گلۀ گوسفند متعلق به روستاییان را بچراند
فرهنگ فارسی عمید
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قلعه ای از قلاع قدیمۀ سرحدی است که آنرا ’سفنان’ مینامیده اند، و در سال 136هجری قمری در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی، یزید بن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفۀ خزر ببغداد شکایت کرده است و تدبیری که برای دفع این طایفه کردند این بود که قلاع قدیمه که در سرحد بوده تعمیر نمایند و از طرف خلافت حکم بمرمت آنها صادر شده از جمله قلعۀ سفنان بود که حالا آنرا چرکنی میگویند و پس از مرمت چند خانوار شامی آنجا ساکن نمودند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چرکینی. شوخگنی. شوخگینی. دنسی. چرگنی. ریمناکی. آلودگی. ناپاکی. آلایشناکی. رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود
لغت نامه دهخدا
چگونگی، (ناظم الاطباء)، مقابل چندی و کمیت، (فرهنگ فارسی معین)، کیفیت، (یادداشت مؤلف) :
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی،
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چاشنی مزه و طعم. آزمایش و امتحان. (ناظم الاطباء) آزمایش طعم و مزۀ طعام یا شراب و غیره. و رجوع به چاشنی شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ظرف شکستنی که از گل و به طرز مخصوص سازندو در کوره پزند، سفالینه ای لطیف که اول به چین کردندی و امروز در همه جا سازند و باز بدان نام چینی دهند، ظرف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند و بدین سبب به چینی شهرت گرفته است، قسمی ظروف سفالین منقش، ظروف از خاکی مخصوص، ظروف سفالی که با خاک مخصوص پزند و لعاب بر آن دهند، قسمی سفالینۀ لطیف:
تا توانی سعی کن از بهر آش
کاسه گر چینی نباشد گو مباش،
نیز رجوع به ترکیب خاک چینی شود،
- چینی بنددار، چینی بندکرده، ظرف چینی شکسته که او را پیوند کرده باشند:
آرند ز صنعت تو اعجاز
در چینی بندکرده آواز،
والۀ هروی (در صفت کارگران هرات)،
به آرایش خود چو خیزد گناه
دهد زهد در دیده داد نگاه
به سر بر به یک توبه استوار
ز قیمت فتد چینی بنددار،
ظهوری،
- چینی رشیدی، قسمی از چینی، (آنندراج) : اگر چینی رشیدی از قصر برآید بجای رشید خانش می دانند، (ملاطغرا)،
- چینی سور، نوع نفیسی از ظرف چینی که در شهر سور فرانسه کنند،
- چینی فغفوری، نوع نفیسی از چینی، نوعی چینی نفیس، رجوع به فغفوری شود،
- چینی کر، چینی کم آواز که چون بر جدار آن ضربه ای زنند آوازی با زنگ و ممتد برنیارد:
پست گردد چو سخن عیب سخن پردازست
چینی کر لقب چینی کم آوازست،
تأثیر،
- چینی مرغی، نوع نفیسی از چینی با نقش خاص و تصاویر،
- چینی هشترخان، نوعی از چینی که از هشترخان روسیه آرند و نوع پست چینی است،
- خاک چینی، یکی از خالصترین اقسام خاک رس است و بیشتر آن را کائولینیت تشکیل میدهد، این اصطلاح را بعضی مترادف با کائولن بکار میبرند، خاک چینی در سفالگری (خاصه در ساختن چینی های ظریف) بکار میرود زیرا خوب قالب گیری میشود و ریزدانه است، و با آتش سفید میگردد، در کاغذسازی نیز موارد استعمال دارد، (از دائره المعارف فارسی)
چوب چینی، شبشینا، (دزی)، قطعات چوبی که به سرخی زند و آب جوشاندۀ آن را چون داروئی در قدیم به کار بردندی وبیشتر با عشبه توأم کردندی، و آن قطعات بریدۀ بیخی است چند نیمۀ سیبی یا اناری، خردتر و درشت تر، باسپیدی که به سرخی زند و طبیبان آب جوشاندۀ آن را بیشتر با عشبه تجویز کنند در مدت سی چهل روز پیاپی،
- چوب چینی، رجوع به چوب چینی در جای خود شود،
- دارچینی، رجوع به دارچینی شود،
- شاه چینی، رجوع به شاه چینی شود،
- ورد چینی، گل سفید، گل مشکین، (از مجمع الخواص)، رفیق عشبۀ صینی، رجوع به چوب چینی شود
بافته، منسوج، گلیم منقش:
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکنده بر راه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
از مردم چین، از چین، اهل چین:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی،
فرخی،
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش،
نظامی،
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام،
سعدی (بوستان)،
، منسوب به سرزمین چین،
- چینی پرند، پرند چینی، پرنیان و حریر بافته در چین، پارچۀ ابریشمینی که در چین کنند:
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
فردوسی،
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند،
فردوسی،
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند،
فردوسی،
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند،
عنصری،
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند،
نظامی،
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند،
نظامی،
-، شمشیر چینی، شمشیر ساخت چین،
- چینی تاج، که تاج ساخت چین دارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج،
نظامی،
- چینی حریر، حریر که در کشور چین بافند:
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر،
فردوسی،
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر،
فردوسی،
- چینی سجنجل،آینۀ چینی:
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند،
خاقانی،
- چینی سرشت، متداول و معمول چین که سابقۀ تدارک آن به چین کشد:
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت،
نظامی،
- چینی کلاه، کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد،
-، دارندۀ کلاه ساخت چین یا معمول در چین:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه،
نظامی،
- چینی نگار، نگاشته و تصویر کردۀ چین، رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود،
-، نگاراهل چین، خوبروی چینی،
- آبگینۀ چینی، شیشه که در چین سازند،
- بدل چینی، نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند، نوع پست چینی، رجوع به بدل چینی شود،
- تمثال چینی، نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین:
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی،
نظامی،
- حریر چینی، حریر بافت چین و حریر که از چین آرند،
- خط چینی، رجوع به چینی (خط) شود،
- دیبای چینی، پارچۀ ابریشمی که در چین بافته باشند:
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز،
سعدی (بوستان)،
- دینار چینی، زر مسکوک چین، دینار که به چین سکه کنند:
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار،
فردوسی،
- زبان چینی، رجوع به چینی (زبان) شود،
- سپر چینی، سپر ساخت چین:
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان،
فردوسی،
- ظرف چینی، رجوع به چینی در معنی ظرف شود،
- فرش چینی، گستردنی که در چین بافند:
یافت از فرش چینی آسایش،
نظامی،
- فغفور چینی، پادشاه چین، رجوع به چین شود:
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند،
فردوسی،
- کاس چینی، کاسۀ چینی:
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته،
نظامی،
- کاسۀ چینی، سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی، رجوع به چینی در این معنی شود:
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسۀ چینی،
سعدی (گلستان)،
- کبابۀ چینی، نوعی گیاه، رجوع به کبابه شود،
- کلاه چینی، چینی کلاه، کلاه ساخت چین،
-، آلت موسیقی، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود، جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است، این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته، چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند
لغت نامه دهخدا
چیدن در تمام معانی، رجوع به چیدن شود،
- اسباب چینی، تهیۀ مقدمات عملی علیه کسی، توطئه،
- انگورچینی، انگور چیدن،
- خبرچینی، خبرگزاری، سخن چینی، نمّامی،
- دینارچینی، برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین،
- راسته چینی، در اصطلاح حروف چینان و مطابع، چیدن صفحات بدون حواشی و پاورقی و زیرنویس و بدون گذاردن علامات و شماره ها در متن و حاشیه است، مرتب کردن حروف در صفحاتی که مشتمل بر متنی بدون حواشی و زیرنویس است،
-، در اصطلاح بنائی، در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار و بی پیشامدگی و فرورفتگی برآوردن آن،
- سنگ چینی، محصور کردن محلی با سنگ، برآوردن دیواری یا بنایی یا دیوار چاهی با سنگهای خرد و درشت،
- کهنه چینی، برچیدن کهنه و ژنده از کویها،
- لقمه چینی، کهنه چینی،
- مقدمه چینی، ترتیب دادن پیش درآمد کلام،
- نکته چینی، مضمون های باریک و دقیق عنوان کردن، در کلام آوردن لطائف و دقایق مضامین
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ)
منسوب به چدن. از چدن ساخته: دیگ چدنی. آفتابۀ چدنی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از شراب باشد که بعربی نبید گویند. باده ای که از برنج و ارزن و جو سازند. بمعنی شرابی است که از ارزن سازند زیرا که منسوب است به پکین و پکین و پکن بمعنی ارزن است. حکیم نزاری قهستانی گفته:
مست گشتم ز جرعۀ پکنی
شد مزاجم ز بنگ مستغنی.
(ازانجمن آرای ناصری).
، پنگان و معرب آن فنجان. بمعنی هر کاسه و پیاله عموماً و طاس مس ته سوراخ که به روی آب گذارندبرای تعیین ساعات. و نیز رجوع به بگنی شود
لغت نامه دهخدا
بر نامیافته پاژ نامیافته لاتینی تازی گشته بنگرید به مکانیسین کنیه داده شده کنیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنی
تصویر سکنی
جای ساکن شدن در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
باده ای که از ارزن و برنج و جو سازند. هر کاسه و پیاله (عموما)، طاس مس ته سوراخ که بر روی آب گذارند برای تعیین ساعات پنگان فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنی
تصویر تکنی
بر نام یابی (برنام لقب کنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکین
تصویر چکین
نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که باندازه چشیدن باشد آن قدر از خوراک که برای مزه کردن بجشند مزه، مقداری اندک ترشی مانند آب غوره سرکه و رب انار که بخوراک زنند، کلاهک فلزی که در ته مقداری اندک ماده قابل انفجار تعبیه شده و آنرا در ته فشنگ یا در تفنگهای سر پر برای آتش کردن تفنگ بکار برند، نمودار نمونه، مزه. یا چاشنی دل. سخنان لطیف و دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکری
تصویر چکری
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفهائی که از خاک مخصوصی به اسم کائولن ساخته میشود، چون این خاک ابتدا در چین بدست آمده باین اسم نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
درست (دینارزر) زمان رکن الدوله دیلمی، گوشه دار زوزن (درم درهم) یاهمرسی که به فرمان مهدی بنیاد گذار (موحدین) زده شد و چهار گوش بود سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی. توضیح: بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانسته اند، گوشه دار. یا درهمهای رکنی. درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکری
تصویر چکری
((چُ))
ریواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنی
تصویر مکنی
((مُ کَ نا))
کنیه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنی
تصویر سکنی
((سُ نا))
مسکن، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چینی
تصویر چینی
اهل چین، هر چیز ساخته شده در چین، ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چینی
تصویر چینی
نوعی از گل نسرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
کیفیت
فرهنگ واژه فارسی سره