جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مکنی

مکنی

مکنی
بر نامیافته پاژ نامیافته لاتینی تازی گشته بنگرید به مکانیسین کنیه داده شده کنیه دار
فرهنگ لغت هوشیار

مکنی

مکنی
کنیت نهاده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کنیه داده شده. کنیه گذاشته. کنیت نهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مکنی به فلان، صاحب کنیۀ فلان. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

مکنی

مکنی
در کنایه، لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال: این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند. از ’درازگردن’ و ’بالا کشیده’ حمق اراده شده است و بنابراین این دو کلمه مکنی است.
- مکنی عنه، معنایی که از مکنی اراده گردد. در مثال بالا ’حمق’ مکنی عنه است. و رجوع به کنایه شود
لغت نامه دهخدا

رکنی

رکنی
درست (دینارزر) زمان رکن الدوله دیلمی، گوشه دار زوزن (درم درهم) یاهمرسی که به فرمان مهدی بنیاد گذار (موحدین) زده شد و چهار گوش بود سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی. توضیح: بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانسته اند، گوشه دار. یا درهمهای رکنی. درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد
فرهنگ لغت هوشیار