جدول جو
جدول جو

معنی چکاچک - جستجوی لغت در جدول جو

چکاچک
چکاچاک، برای مثال ز بیم چکاچک که آمد ز تیر / کفن گشت در زیر جوشن حریر (نظامی۱۷ - ۶۷۸)
تصویری از چکاچک
تصویر چکاچک
فرهنگ فارسی عمید
چکاچک
سخن یا خبری که بر سر زبان ها افتد و مردم به همدیگر بگویند، خبری که شایع شود و هر کس به دیگری بگوید، برای مثال چکاچک شد این راز اندر میان / که گردیده بد شاه با رومیان (زجاجی - رشیدی - چکاچک)، صدای عده ای از مردم که آهسته با هم صحبت کنند، پچ پچ
تصویری از چکاچک
تصویر چکاچک
فرهنگ فارسی عمید
چکاچک
(چَ چَ)
مخفف چکاچاک است که صدای زدن شمشیر و گرز باشد از پی هم. (برهان). به معنی چکچاک است. (جهانگیری). همان چکاچاک است. که چخاچخ و چقاچق نیز گویند. (رشیدی). چکاچاک. (ناظم الاطباء) :
ز بیم چکاچک که آمد ز تیر
کفن گشت در زیر جوشن حریر.
نظامی.
و رجوع به چخاچخ وچقاچاق و چقاچق و چکاچاک شود، صدای برهم خوردن دندان را نیز گویند. (برهان). آواز برهم خوردن دندان باشد. (جهانگیری) (رشیدی). صدای برهم خوردن دندانها. (ناظم الاطباء). چکچک و صدای برهم خوردن دندانها از سرمای سخت یا از ترس و جز اینها. و رجوع به چکچک شود، آواز زدن کاج و سیلی. آوازسیلی و لطمه و کاج پیاپی. صدای چک و تودهنی پی در پی:
به سخا و بزرگواری خویش
ببر از یال من چکاچک کاج.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
چکاچک
(چُ چُ)
سخنی و خبری را گویند که در افواه افتد. (برهان). خبری را گویند که در افواه افتد. (جهانگیری) (رشیدی). سخن که در افواه افتد. (انجمن آرا) (آنندراج). چک چک و پچ پچ. سخنی وخبری که در افواه افتد. (ناظم الاطباء) :
چکاچک شد این راز اندر میان
که گردیده بد شاه با رومیان.
زجاجی (از جهانگیری).
رجوع به چک چک شود
لغت نامه دهخدا
چکاچک
آواز بهم خوردن اسلحه مانند شمشیر و گرز و امثال آنها، چاک چاک شدن بدنهااز ضرب شمشیرها. سخن و خبری که در افواه افتد
فرهنگ لغت هوشیار
چکاچک
((چَ چِ))
صدای به هم خوردن گرز و سپر و شمشیر، چخاچخ، چاکاچاک
تصویری از چکاچک
تصویر چکاچک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز و کمی بزرگ تر از گنجشک که تاج بر سر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره برای مثال هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری - ۱۸۹)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، برای مثال زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس (منوچهری - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چک چک
تصویر چک چک
چکاچاک، چک چک، به صورت قطره قطره و پی در پی مثلاً قطرات اشک چک چک از صورتش بر زمین می ریخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
فرق سر، تارک، برای مثال زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوش تر از طعنۀ عدو صد بار (عزیز مشتملی - لغتنامه - کاچک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چک چک
تصویر چک چک
چکاچک، برای مثال چک چکی اوفتاده در مسجد / نز پی هزل و ضحکه کز پی جدّ (سنائی - ۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاچاک
تصویر چکاچاک
صدای به هم خوردن سلاح هایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین و امثال آن ها یا هر صدایی مانند آن، برای مثال برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاش خر (فردوسی - ۵/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ وَ)
همان چکوک است و آن مرغکی است چون گنجشک که به تازی قبره گویند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258). مرغکی باشد که آواز لطیف کند و گروهی چکاو و چکوک گویندش و به تازی قنبره باشد. (از فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 258). مرغی باشد به بزرگی گنجشک و عربان قبره و ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و بتازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای از گنجشک کمی بزرگتر و خوش آواز که به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (ناظم الاطباء). قنبره. کاکلی. (در بعضی لهجه ها) چاوک. خول. چنوک. قبّر و قنبره و قبره. صفرد. علعل. علعال. علعل. (منتهی الارب). مرادف چاوک و چکاو و چکاوه و چکک و چکوک:
هر چکاوک را رسته زبر سر کلهی
زاغ در باغ گرفته به یکی کنج پناه.
منوچهری.
تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.
امیر معزی (از جهانگیری).
بنگر به هوا بر به چکاوک که چه گوید
خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را.
سنایی.
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمۀ هزار آوا.
خاقانی.
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود.
نظامی.
به گوش اندرش از هوای تموز
نوای چکاوک نیامد هنوز.
نظامی.
و رجوع به چاوک و چکاو و چکاوه و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، نام نوایی است از موسیقی. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام لحنی و آهنگی از دستگاههای موسیقی ایرانی. پرده ای از موسیقی. چغان و چغانه و چکاو:
زده به بزم تو رامشگران به دولت تو
گهی چکاوک و گه راهوی گهی قالوس.
منوچهری.
نوا گرنوای چکاوک بود
چو دشمن زند تیر ناوک بود.
نظامی.
از نوای چکاوک اندر کوه
کبک در رقص کردن آمد باز.
سیف اسفرنگی (از انجمن آرا).
رجوع به چغان و چغانه وچکاو شود.
، چغانه را نامند. (جهانگیری) (رشیدی). نام سازی که آن را چغان و چغانه نیز نامند: و رجوع به چغان وچغانه و چکاو شود، بعضی گویند پرنده ای است که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغ آبی است که آن را سرخاب نام است و به زبان هندی، نرآن را ’چکوا’ و ماده اش را ’چکوی’ گویند و عادت آن چنان است که نر و ماده به شب از هم جدا شوند و یک جا خواب نکنند. (جهانگیری) (رشیدی). نوعی از مرغابی که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زنند. (برهان). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز ضرب شمشیر و گرز که پی هم زنند. (رشیدی). چکاچک و صدای برخورد تیغو شمشیر و گرز و جز آن بر جایی که پی هم زنند. (ناظم الاطباء). همان چاک چاک است. (شرفنامۀ منیری). بانگ زخم شمشیر. چکاچک. چک چک. چقاچق. چقاچاق. چخاچخ حکایت که جملگی نام صوتی است که از برخوردن یا فرود آمدن پیاپی تیغ و شمشیر و گرز و نظایر اینها به گوش رسدچاک چاک. چک چاک آواز حاصل از برخورد شمشیر و تبر وگرز و تبرزین و مانند اینها به چیزی یا به هنگام زخم. جرنگ جرنگ و ترنگ ترنگ. صلیل. قعقعه:
برآمد چکاچاک زخم تبر
خروش سواران پرخاشخر.
فردوسی.
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران.
فردوسی.
چکاچاک برخاست از هر دو روی
ز پرخاش خون اندرآمد بجوی.
فردوسی.
شل و تیر پیوسته چون تار و پود
چکاچاک برخاست از گرز و خود.
اسدی.
چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ
به فرسنگ رفتی چکاچاک سنگ.
اسدی.
رجوع به چخاچخ و چقاچق و چقاچاق و چکاچک و چک چک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
صدا و آواز پی در پی زدن گرز و شمشیر و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). آواز ضرب گرز و شمشیر که از پی هم زنند. (جهانگیری). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا). صدا و آواز برخورد پی در پی شمشیر و گرز و جز آن. (ناظم الاطباء). چکاچاک و چکاچک و چاک چاک و چک چک و چکچکاک و چکاکاچاک. تپ تاپ و شب شاپ:
ز چکچاک گرز و ز شپشاپ تیر
برآورد از جان دشمن نفیر.
اسدی (از جهانگیری).
رجوع به چاکاچاک و چکاچاک و چک چاک. شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
صدا و آواز سوختن فتیلۀ چراغ است وقتی که تر باشد. (برهان) (آنندراج). آواز سوختن فتیلۀ تر باشد. (جهانگیری). آواز سوختن فتیلۀ تر شده. (رشیدی) (انجمن آرا). آواز و صدای سوختن فتیلۀ چراغ وقتی که تر باشد. (ناظم الاطباء). صدائی که از سوختن فتیلۀ تر شدۀ چراغ برآید. جز جز و جیز جیز. (در تداول اهالی خراسان) :
کخ کخ اندر فقیه چیست خری
چکچک اندر چراغ چیست تری.
سنایی (از فرهنگ رشیدی).
، آواز روغن داغ شده ای که در آن آب باشد. صدای داغ شدن روغن مخلوط به آب جیز جیز. جلیز جلیز. (در تداول روستائیان خراسان)
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
صدای چکیدن آب و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). صدای چکیدن آب باشد قطره قطره. (جهانگیری). صدای چکیدن آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای پیاپی چکیدن آب. آوایی که از چکیدن قطرات پی در پی آب به گوش رسد. چیک چیک. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک شود ، صدای برهم خوردن دندانها را نیزگویند به سبب سرمای سخت و غیر آن. (برهان) (آنندراج). صوت برهم زدن دندان باشد از سرمای سخت یا وقت طعام خوردن. (جهانگیری) (رشیدی). صدای برخورد دندانها به هم. (ناظم الاطباء). تیک تیک. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه) ، صدای پیاپی خوردن شمشیر و گرز باشد بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز زدن گرز و شمشیر و چوب و مشت و مانند آن بود که زود زود به هم زنند و آن را چکاچاک و چکچاک نیز خوانند. (جهانگیری). همان چکاچاک یعنی آواز ضربت شمشیر وگرز و چوب و مشت و مانند آن که پی هم زنند. (رشیدی). صدای برخورد گرز و شمشیر بجایی. (ناظم الاطباء). آواز پیوسته خوردن چیزی بزرگ یا خرد بچیزی دیگر از همان نوع. صدای برخورد پیاپی دو پاره سنگ یا چوب یا دو قطعه فلز و هر چیز مانند اینها. چاک چاک و چاکاچاک و طاق طاق و تق تق و چخاچخ و چقاچاق و چقاچق:
از آنکه تا بر همسایگان خجل نشود
همی زند زن من سنگ یافه بر چخماخ
مرا ز چکچک چخماخ یافه بازرهان
فرست هیزم تا دیگ برنهد طباخ.
سوزنی.
رجوع به چاک چاک و چکاچاک و چکچاک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ)
سخنی و چیزی را گویند که در افواه افتد. (برهان) (آنندراج). سخنی را گویند که در افواه افتد وچکاچک نیز خوانند. (جهانگیری). سخنی که در افواه افتد. (رشیدی) (انجمن آرا). سخنی که درافواه و السنۀ مردم افتد. (ناظم الاطباء). هر خبر یا سخن یا واقعه ای که شایع شود و بر سر زبانها افتد وحس کنجکاوی افراد را برانگیزد. پچ پچ:
چک چکی اوفتاد در مسجد
از پی هزل و ضحک نز پی جد.
سنائی (از انجمن آرا).
رجوع به چکاچک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
به معنی پیشانی باشد که عرب ناصیه گویند. (برهان). پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده. و رجوع به چکاد و چکاده شود، قباله نویس و منشورنویس را هم گویند. (برهان). قباله نویس و منشورنویس. (ناظم الاطباء). چک نویس. و رجوع به چک شود، آن را نیز گویندکه در و گوهر سوراخ کند. (برهان). آنکه در و گوهر را سوراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، قسمی انگور نامرغوب:
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شکال گرسنه انگور طائفی ز چکاک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
آواز سوختن فتیله چراغ وقتی که تر باشد، آواز روغن داغ شده که در آن آب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاک
تصویر چکاک
قسمی انگور نامرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
آواز صدای ضرب تیغ شمشیر و گزر باشد آواز بهم خوردن اسلحه مانند شمشیر و گرز و امثال آنها، چاک چاک شدن بدنهااز ضرب شمشیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک چک
تصویر چک چک
صدای چکیدن آب صدا و آواز سوختن فتیله چراغ وقتی که تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
نوائی از موسیقی، نوعی پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاوک
تصویر چکاوک
((چَ وَ))
پرنده ای است خوش آواز کمی بزرگتر از گنجشک که بالای سرش تاج کوچکی از پر دارد، چکاو، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکچک
تصویر چکچک
((چَ چَ))
سخن و خبری که در افواه افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
تارک سر، فرق سر، کاج، کاچ
فرهنگ فارسی معین
جل، چکاو، چکانه، چکاوه، سرخاب، مرغابی، هوژه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به هنگام، درست به اندازه، قطره قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای سبزی، مانند: اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی
سکسکه، نفس نفس زدن، نفس آخر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام نوعی گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی