جدول جو
جدول جو

معنی چچم - جستجوی لغت در جدول جو

چچم
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، شلمک، شولم، گندم دیوانه
تصویری از چچم
تصویر چچم
فرهنگ فارسی عمید
چچم
(چَ چَ)
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود
لغت نامه دهخدا
چچم
شلمک
تصویری از چچم
تصویر چچم
فرهنگ لغت هوشیار
چچم
گاورس، کوچکترین جنبش، تکان مختصر، گیاهی علفی و یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چمچم
تصویر چمچم
خرام، رفتار به ناز و خرام، برای مثال زمستان منهزم شد تا درآمد / سپاه ماه فروردین به چمچم (پوربها - رشیدی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچن
تصویر چچن
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچم، شلمک، شولم، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست دباغی شدۀ حیوانات، پوست بدن حیوان، برای مثال بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی - ۲/۲۵) زه کمان، پوست بدن انسان، برای مثال بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی کند از تنش چرم (عنصری - ۳۵۹)
چرم کمان: زه کمان
چرم گور: زه کمان، چلۀ کمان، چرم گوزن، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
چرم گوزن: زه کمان، چلۀ کمان، برای مثال بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی - ۷/۵۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم
تصویر چشم
عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان، کنایه از نظر، نگاه اجمالی مثلاً چشمم به او افتاد، کنایه از انتظار، توقع، برای مثال گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳ - ۳۹۲) کنایه از چشم شور
هنگام قبول کاری با احترام نسبت به مخاطب گفته می شود
چشم از جهان بستن: کنایه از مردن، برای مثال چو سالار جهان چشم از جهان بست / به کین خواهی تو را باید میان بست (نظامی۲ - ۱۶۲)
چشم از جهان فروبستن: کنایه از چشم از جهان بستن، مردن
چشم باز کردن: بیدار شدن از خواب، کنایه از چیزی را به دقت نگریستن و مواظب آن بودن
چشم بد: چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶) ، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
چشم برداشتن: کنایه از صرف نظر کردن، ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
چشم بر هم نهادن: چشم بستن، مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، کنایه از صرف نظر کردن
چشم بستن: مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، کنایه از صرف نظر کردن
چشم بصیرت: کنایه از بینش آگاهانه و توام با خرد
چشم به راه داشتن: کنایه از منتظر بودن، انتظار کشیدن، برای مثال مدتی شد که تا بدان اومید / چشم دارد به راه و گوش به در (انوری - ۱۹۹)
چشم بی آب: کنایه از چشم شوخ، گستاخ، بی حیا و بی شرم
چشم بیمار: کنایه از چشم نیم بسته و خمارآلود که شاعران آن را به زیبایی وصف کرده اند
چشم پوشیدن: کنایه از چشم پوشی کردن و نادیده انگاشتن
چشم خروس: گیاهی با گل های خوشه ای، برگ های شبیه برگ اقاقیا، دانه های سرخ و ماده ای سمّی که دانه های آن در گذشته مصرف طبی داشته، آدونیس، کنایه از شراب سرخ رنگ، کنایه از لب و دهان سرخ، نازک و تنگ
چشم خواباندن: کنایه از تغافل کردن، نادیده انگاشتن
چشم خوابانیدن: کنایه از چشم خواباندن، تغافل کردن، نادیده انگاشتن
چشم خوردن: کنایه از هدف چشم زخم واقع شدن، چشم زخم خوردن، از چشم شور آسیب دیدن
چشم داشتن: کنایه از توقع داشتن، امید و آرزو داشتن، در انتظار بودن
چشم دوختن: کنایه از پیوسته به کسی یا چیزی با دقت نگاه کردن
چشم دل: چشم بصیرت، بینش آگاهانه و توام با خرد، برای مثال چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی (هاتف - ۵۰)
چشم رسیدن: کنایه از هدف چشم زخم واقع شدن، چشم زخم خوردن، از چشم شور آسیب دیدن، چشم خوردن برای مثال به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد / زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست (حافظ - ۵۸)
چشم زدن: کنایه از چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن، بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم، ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم شور: کنایه از چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند
چشم فروبستن: کنایه از مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، کنایه از صرف نظر کردن، برای مثال دلارامی که داری دل در او بند / دگر چشم از همه عالم فروبند (سعدی - ۱۴۸)
چشم کردن: کنایه از چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لالهزار میخیزد (صائب - ۸۰۶) ، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
چشم گرداندن: خیره نگریستن، با نگاه تند و خشمآلود به کسی نظر کردن
چشم گرم کردن: کنایه از خفتن، اندکی خوابیدن، دیده برهم نهادن و به خواب رفتن برای مثال فرود آمد از بارگی شاه نرم / بدان تا کند بر گیا چشم گرم (فردوسی - ۷/۳۷۴)
چشم نهادن: کنایه از به کسی یا چیزی چشم داشتن و منتظر بودن، نگاه کردن و مراقب بودن
چشم نهان: کنایه از بینش آگاهانه و توام با خرد، چشم بصیرت، برای مثال به چشم نهان، بین نهان جهان را / که چشم عیان بین نبیند نهان را (ناصرخسرو - ۱۰)
چشم و چار: کنایه از چشم
چشم و چراغ: کنایه از شخص عزیز و دوست داشتنی، معشوق زیبا
به چشم کردن: چشم زدن، چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن، بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم، ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلم
تصویر چلم
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، شاکله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچک
تصویر چچک
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، لکا، آتشی، گل سوری، سوری، بوی رنگ، رز، ورد، گل آتشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بچم
تصویر بچم
بانظم وقاعده، به نظام، آراسته، مرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلم
تصویر چلم
چهلم چیزی که در مرتبه چهل واقع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آن جز از بدن انسان و حیوان را گویند که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
چمچمه ملعقه کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچر
تصویر چچر
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچک
تصویر چچک
گل ورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچن
تصویر چچن
شلمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچو
تصویر چچو
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چام
تصویر چام
ناز و عشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچم
تصویر بچم
با نظام آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوچم
تصویر چوچم
نوعس کفش که درویشان بر پای کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلم
تصویر چلم
((چَ لَ))
همیشک، توت فرنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم
تصویر چشم
((چَ یا چِ))
عضو بینایی در انسان و حیوان، دیده، نگاه، نظر، معمولاً هنگام قبول کاری یا خواهش شخصی بر زبان می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلم
تصویر چلم
((چَ لَ یا چِ لِ))
سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند، حقه قلیان، (در افغانستان) قلیان، نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
((چُ چُ یا چَ چَ))
رفتار به ناز، خرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
((چُ چُ))
گیوه، سم اسب و استر و خر و گاو و مانند آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چام
تصویر چام
خم، پیچ و خم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چچو
تصویر چچو
((چُ))
پستان (زن یا جانور ماده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرم
تصویر چرم
((چَ))
پوست گاو یا شتر دباغی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرم
تصویر چرم
Leather
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هیزم نیم سوخته و شعله ور
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
кожаный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرم
تصویر چرم
aus Leder
دیکشنری فارسی به آلمانی