جدول جو
جدول جو

معنی چشم

چشم
عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان، کنایه از نظر، نگاه اجمالی مثلاً چشمم به او افتاد، کنایه از انتظار، توقع، برای مثال گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳ - ۳۹۲) کنایه از چشم شور
هنگام قبول کاری با احترام نسبت به مخاطب گفته می شود
چشم از جهان بستن: کنایه از مردن، برای مثال چو سالار جهان چشم از جهان بست / به کین خواهی تو را باید میان بست (نظامی۲ - ۱۶۲)
چشم از جهان فروبستن: کنایه از چشم از جهان بستن، مردن
چشم باز کردن: بیدار شدن از خواب، کنایه از چیزی را به دقت نگریستن و مواظب آن بودن
چشم بد: چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶) ، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
چشم برداشتن: کنایه از صرف نظر کردن، ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
چشم بر هم نهادن: چشم بستن، مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، کنایه از صرف نظر کردن
چشم بستن: مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، کنایه از صرف نظر کردن
چشم بصیرت: کنایه از بینش آگاهانه و توام با خرد
چشم به راه داشتن: کنایه از منتظر بودن، انتظار کشیدن، برای مثال مدتی شد که تا بدان اومید / چشم دارد به راه و گوش به در (انوری - ۱۹۹)
چشم بی آب: کنایه از چشم شوخ، گستاخ، بی حیا و بی شرم
چشم بیمار: کنایه از چشم نیم بسته و خمارآلود که شاعران آن را به زیبایی وصف کرده اند
چشم پوشیدن: کنایه از چشم پوشی کردن و نادیده انگاشتن
چشم خروس: گیاهی با گل های خوشه ای، برگ های شبیه برگ اقاقیا، دانه های سرخ و ماده ای سمّی که دانه های آن در گذشته مصرف طبی داشته، آدونیس، کنایه از شراب سرخ رنگ، کنایه از لب و دهان سرخ، نازک و تنگ
چشم خواباندن: کنایه از تغافل کردن، نادیده انگاشتن
چشم خوابانیدن: کنایه از چشم خواباندن، تغافل کردن، نادیده انگاشتن
چشم خوردن: کنایه از هدف چشم زخم واقع شدن، چشم زخم خوردن، از چشم شور آسیب دیدن
چشم داشتن: کنایه از توقع داشتن، امید و آرزو داشتن، در انتظار بودن
چشم دوختن: کنایه از پیوسته به کسی یا چیزی با دقت نگاه کردن
چشم دل: چشم بصیرت، بینش آگاهانه و توام با خرد، برای مثال چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی (هاتف - ۵۰)
چشم رسیدن: کنایه از هدف چشم زخم واقع شدن، چشم زخم خوردن، از چشم شور آسیب دیدن، چشم خوردن برای مثال به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد / زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست (حافظ - ۵۸)
چشم زدن: کنایه از چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن، بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم، ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم شور: کنایه از چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند
چشم فروبستن: کنایه از مردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن، کنایه از صرف نظر کردن، برای مثال دلارامی که داری دل در او بند / دگر چشم از همه عالم فروبند (سعدی - ۱۴۸)
چشم کردن: کنایه از چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لالهزار میخیزد (صائب - ۸۰۶) ، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
چشم گرداندن: خیره نگریستن، با نگاه تند و خشمآلود به کسی نظر کردن
چشم گرم کردن: کنایه از خفتن، اندکی خوابیدن، دیده برهم نهادن و به خواب رفتن برای مثال فرود آمد از بارگی شاه نرم / بدان تا کند بر گیا چشم گرم (فردوسی - ۷/۳۷۴)
چشم نهادن: کنایه از به کسی یا چیزی چشم داشتن و منتظر بودن، نگاه کردن و مراقب بودن
چشم نهان: کنایه از بینش آگاهانه و توام با خرد، چشم بصیرت، برای مثال به چشم نهان، بین نهان جهان را / که چشم عیان بین نبیند نهان را (ناصرخسرو - ۱۰)
چشم و چار: کنایه از چشم
چشم و چراغ: کنایه از شخص عزیز و دوست داشتنی، معشوق زیبا
به چشم کردن: چشم زدن، چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن، بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم، ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی
تصویری از چشم
تصویر چشم
فرهنگ فارسی عمید