نوعی از پوشش اهل ایران، مثل جامه. (آنندراج). نوعی از جامه که سینه و شکم را بپوشاند و بندهای آن در پشت بسته شود. (ناظم الاطباء). مخفف چپ افکن، یک قسم لباس نیم تنه بوده. (فرهنگ نظام) : وجودش را حمایل سان بیاراست قبای چپکنش را شد چپ و راست. اشرف (از آنندراج). رجوع به چپگن شود
نوعی از پوشش اهل ایران، مثل جامه. (آنندراج). نوعی از جامه که سینه و شکم را بپوشاند و بندهای آن در پشت بسته شود. (ناظم الاطباء). مخفف چپ افکن، یک قسم لباس نیم تنه بوده. (فرهنگ نظام) : وجودش را حمایل سان بیاراست قبای چپکنش را شد چپ و راست. اشرف (از آنندراج). رجوع به چپگن شود
نوعی زردوزی و بخیه دوزی، پارچۀ زردوزی شده، جامۀ زربفت، برای مثال خروه وار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمال الدین اسماعیل - ۱۳)
نوعی زردوزی و بخیه دوزی، پارچۀ زردوزی شده، جامۀ زربفت، برای مِثال خروه وار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمال الدین اسماعیل - ۱۳)
طبقی باشد از بید بافته. (فرهنگ اسدی). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان) (آنندراج). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). چپین. سله. زنبیل. زنبر. سبدی که از ترکه بافند و در آن چیزها چون میوه و گوشت و جز آن نهند، یا بدان آب چلو پالایند. چلوصافی. چپی (در لهجۀ اهالی بعضی ولایات، چون غرچه داغ). سینی پهنی که از چوب و شاخه های نازک بعضی اشجار سازند. سله و طبق باشد که از چوب بید بافند. (صحاح الفرس) : به چپین در افکند ناگه سرش همان نان کشکین به پیش اندرش. فردوسی (از فرهنگ اسدی). بگسترد کرباس و چپین نهاد به چپین بر آن نان کشکین نهاد. فردوسی. رجوع به چبین شود
طبقی باشد از بید بافته. (فرهنگ اسدی). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان) (آنندراج). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). چپین. سله. زنبیل. زنبر. سبدی که از ترکه بافند و در آن چیزها چون میوه و گوشت و جز آن نهند، یا بدان آب چلو پالایند. چلوصافی. چپی (در لهجۀ اهالی بعضی ولایات، چون غرچه داغ). سینی پهنی که از چوب و شاخه های نازک بعضی اشجار سازند. سله و طبق باشد که از چوب بید بافند. (صحاح الفرس) : به چپین در افکند ناگه سرش همان نان کشکین به پیش اندرش. فردوسی (از فرهنگ اسدی). بگسترد کرباس و چپین نهاد به چپین بر آن نان کشکین نهاد. فردوسی. رجوع به چبین شود
نوعی لباس. نوعی جامۀ زنانه. قسمی لباس زنانه. نوعی جامه با پارچۀ ستبر و آستین دراز شکافته که آستین های آن را پشت گردن توان افکند و زنان تاتار دارند. رجوع به چپکن شود
نوعی لباس. نوعی جامۀ زنانه. قسمی لباس زنانه. نوعی جامه با پارچۀ ستبر و آستین دراز شکافته که آستین های آن را پشت گردن توان افکند و زنان تاتار دارند. رجوع به چپکن شود
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 30 هزارگزی باختر سراسکند و 14 هزارگزی راه آهن میانه به مراغه واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 243 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 30 هزارگزی باختر سراسکند و 14 هزارگزی راه آهن میانه به مراغه واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 243 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ارزن، گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
ارزن، گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود