جدول جو
جدول جو

معنی چپله - جستجوی لغت در جدول جو

چپله
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
تصویری از چپله
تصویر چپله
فرهنگ فارسی عمید
چپله
(چَ لَ / لِ)
طپانچه و سیلی و ضربت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چپله
(چَ پِ لَ)
در لهجۀ قزوین بمعنی هلالی (در طاق) باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچله
تصویر چچله
چچول، تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده می شود و اهل تسنن بریدن آن را سنت می دانند، خروسه، کلیتوریس، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپچله
تصویر چپچله
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، لخشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچله
تصویر چچله
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چپچله، لخشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، مردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوله
تصویر چوله
کج، خمیده، منحنی، کوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاله
تصویر چاله
گودال کوچک و کم عمق
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چُو لَ / لِ)
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خل (در تداول مردم قزوین) :
جلایر گاه کج گه چوله آید
به استقبال رکن الدوله آید.
قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج).
- چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو.
- امثال:
در اصطلاح عامه گویند:
از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
، ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن:
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
چاله و چوله. از اتباع است. رجوع به هریک از دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) :
گرچه دارد ز اعتراض جهول
سینه پر تیر طعنه چون چوله
لیک نزدیک من چنان باشد
که سگ از دور میکند دوله.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین که در 48 هزارگزی شمال باختر آبیک و 24 هزارگزی حصار خروان واقع شده و 150 تن سکنه دارد. هوایش معتدل و آبش ازچشمه سار و محصولش غلات و بنشن و گردو و آلوچه میباشد. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است و تنی چند از مردان برای کار به تهران و 20 خانوار به تنکابن میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 1)
صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’از مزارع قدیم النسق کاشان است که گرمسیری است و محصولش تنباکو و خربوزه وجوزق و غلات میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ لَ / لِ)
گوشتی که مانند زبان در میان فرج زنان باشد. (برهان) (آنندراج). گوشت پاره ای که در بالا و میان فرج باشد. (ناظم الاطباء). تکۀ گوشت و رگی که بالای فرج زنان است. (فرهنگ نظام). تلاق. بظر. (ناظم الاطباء). چچوله. (فرهنگ نظام). گوشت پاره مانندی در بالای فرج زنان که در ختنه بریده میشود. پاره ای گوشت میان فرج زن که اهل تسنن بریدن آنرا سنت دانند: خنتب، چچلۀ دختران پیش از ختان. (منتهی الارب). رجوع به تلاق و بظر و چچوله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ لَ / لِ)
بمعنی چپچله است که زمین پر گل ولای و لغزنده باشد. (برهان) (آنندراج). زمینی را گویند که پر آب وگل باشد چنانکه پای در آن بلغزد. (جهانگیری). چپچله و زمین پر گل ولای. (ناظم الاطباء) خلاب و خلاش. (جهانگیری). رجوع به چپچله و خلاب و خلاش شود، لخشک را نیز گویند و آن کوه پارۀ نرمی باشد که طفلان بر آن لغزند. (برهان) (آنندراج). لخشک و کوهپارۀ برفی که کودکان بر آن لغزند. (ناظم الاطباء). سرسره. رجوع به چپچله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ یَ / یِ)
دستمال بزرگی است که عربها بجای کلاه برسر میگذارند و بر روی آن عگال (عقال) می بندند. (فرهنگ نظام). پارچه ای که بشکل عمامه باطراف سر پیچند و دو سر آن آویخته است. چپیه. عقال. چیزی که بر سر بسته شود. نوعی سربند که زنان و مردان عرب بسر بندند
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای ولایت بجنورد، که در کنار رود خانه سیم بار واقع شده، هوایش گرمسیر است و بیست خانوار سکنه دارد. زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(خِ پِ لَ / لِ)
کوتوله. کوتاه بالای درشت استخوان فربه و سطبر. کوتاه قد گوشت ناک. عنبط. حبقّه. بحتر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قومی است از ترک. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز:
هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس.
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپله
تصویر تپله
یا تپله گاو. مدفوع گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیله
تصویر چیله
چیرا: هندی برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
کسی که خود را بچیزهای ناشایسته آلوده کند چرکن نکبتی
فرهنگ لغت هوشیار
دستار بزرگی که عریان بجای کلاه بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاله
تصویر چاله
از شاله سوئیسی انگلیسی کوهکد خانه سوئیسی گودال گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپله
تصویر خپله
((خِ پِ لِ))
چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوله
تصویر چوله
((چَ لَ))
کج، منحنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاله
تصویر چاله
((لِ))
گودال، گو، گودال معمولا کم عمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپیه
تصویر چپیه
((چَ یِ))
دستار بزرگی که عربان بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاله
تصویر چاله
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
زن بزرگ کپل، نوعی ناسزا به زنان
فرهنگ گویش مازندرانی