جدول جو
جدول جو

معنی چوکندی - جستجوی لغت در جدول جو

چوکندی
(کَ)
عمارت بالای بام که از چهار طرف دروازه داشته باشد و اصل این کلمه هندی است مرکب از چو بمعنی عدد چهار و کهند بکاف مخلوط الهاء بمعنی حصه و طرف و یای نسبت و معنی ترکیبی آن چیزی باشد که بچهار طرف نسبت داشته باشد وبمعنی مأخوذ مجازی است که شهرت گرفته:
سپهر از سرافرازیش در حساب
ز چوکندیش سایه بر آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
، عماری فیل. مهد پیل. و به این معنی نیزمجاز است. (آنندراج) :
چوکندی شکوهش اگر سایه افکند
فیل سپهر شانه بدزدد بزیر بار.
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چوکندی
هندی چارزی ساختمانی روی بام که به هر سوی دروازه یا پنجره داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکند
تصویر بوکند
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ویژگی مایعی که از جایی می چکد و چکه چکه فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
دختر اولجایتو و زن امیر چوپان که جلاوخان پسر پنجم امیر چوپان ازوست و همو خواهر ابوسعید بهادر خان می باشد که پس از مرگ اوابوسعید خواهر دیگرش ساتی بیک را در رجب 719 ه. ق. به ازدواج امیر چوپان در آورد. (از تاریخ مغول ص 333و 341). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 17 و 24 و 28و 31 و جامع التواریخ رشیدی ص 71 و 132 و 133 شود
لغت نامه دهخدا
(لَسْوْ)
نیوکندن. مقابل اوکندن. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوکندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
نیوکندنی. (یادداشت مؤلف). مقابل اوکندنی. رجوع به اوکندنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گل تازه که از گلبن کنده اند و هنوز پژمرده نشده و بی طراوت نگشته. (از انجمن آرا). تازه کنده. (فرهنگ فارسی معین). تازه چیده. نوچیده. شاداب. ناپلاسیده، که به تازگی حفر شده است. رجوع به کندن به معنی حفر کردن شود، کنایه از امرد نوخاسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دِ)
دهی است از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان. در 6 هزارگزی جنوب غربی بندر گز، در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوبی است و4180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش برنج و غلات و پنبه و کنجد، شغل مردمش زراعت و پارچه بافی و چادرشب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مو یَ)
هنر و صنعت و دستکاری. (ناظم الاطباء). به معنی هنرمندی و صنعتگری باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
در لهجۀ امروز آذربایجان کفش را گویند. نوعی کفش بنددار زنانه
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
دهی از دهستان گیلخواران که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان. 130 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لو لو)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در چهارده هزاروپانصدگزی جنوب خاوری مراغه و 4 هزارگزی جنوب راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل. سکنۀ آن 80 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات و کرچک و نخود است و اهالی آنجا به زراعت اشتغال دارند. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. نام این ده را در اصل ’علی کندی’ میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
منسوب است به بیکند از بلاد ماورأالنهر در یک منزلی بخارا و جمعی از علما به این دیار منسوبند و آنجا فعلاً خراب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ)
خوشنودی. خرسندی:
که بر دین پاکیزۀ ایزدی
ز تو هست دادار را خوشندی.
فردوسی.
بخوشندی چه کنی چون چنین کنی بغضب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام یکی از ماههای مغولی و در زبان ترکی امروزی بمعنی عصر و پسین. (یادداشت بخط مؤلف) : در تاریخ دوشنبه دویم ایکندی آی لوییل موافق سلخ صفر سنۀ احدی و سبعین... (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 20هزارگزی جنوب ارومیه 19هزارگزی باختر شوسه ارومیه به مهاباد. دره. معتدل مالاریایی. سکنۀ آن 30 تن سنی کرد. آب آن از باراندوزچای. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ دَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. در 4هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 19هزارگزی شمال خاوری گل واقع است. کوهستانی و معتدل است 96 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان چای پارۀ بخش قره ضیاءالدین آذربایجان. در 13هزارگزی جنوب باختری قره ضیاءالدین و5 هزار و پانصد گزی خاور شوسۀ خوی به ماکو واقع است، 438 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
متعفن. دارای بوی بد.
لغت نامه دهخدا
(کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
اوگندن. افکندن. (انجمن آرا) (برهان). انداختن. (برهان) : بیوکن از ما گناهان. (ترجمه تفسیر طبری). رجوع به افکندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چونید
تصویر چونید
چه گونه اید، احوال شما چطور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکنی
تصویر نوکنی
تازه کندن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل لوند: می از جام کسان در کام کردن لوندی را حریفی نام کردن، (امیر خسرو لغ) از هوا داری ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی ولوندی تا بکی، (کمال خجندی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
آنچه که میچکد
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که در آن شراب کنند آوند، اعضایی که در حیوانات دارای عرق و رگ میباشند و عایی، گیاهانی که دارای لوله های منفذی هستند گیاهان آونددار وعایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
((اَ کَ دَ))
اوگندن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاکنای
تصویر چاکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان چهاردانگه سورتچی ساری، شهری در جنوب غربی
فرهنگ گویش مازندرانی
ذرت، بلال
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران واقع در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی