جدول جو
جدول جو

معنی چونا - جستجوی لغت در جدول جو

چونا
کلمه فعل به طور استفهام، یعنی حال شما چگونه است ؟ (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یونا
تصویر یونا
(پسرانه)
یونس، کبوتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پونا
تصویر پونا
(دخترانه)
در گویش سمنان پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سونا
تصویر سونا
(دخترانه)
مرغ آبزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نونا
تصویر نونا
(دخترانه)
برج حوت، نام مادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مونا
تصویر مونا
(دخترانه)
نام یک الهه، منا، امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمنا
تصویر چمنا
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوناه
تصویر چوناه
همچو آن، همچنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونان
تصویر چونان
مثل، مانند، آن چنان، آن سان، (حرف، قید) چنان که، همان سان که، برای مثال بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من / به کارت آیم چونان به مهرگان آتش (رشیدوطواط - لغتنامه - چونان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوخا
تصویر چوخا
لباس پشمی ضخیم و خشن که چوپانان و کشاورزان می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
(چُ آ)
دهی است از دهستان سرجوا بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 14 هزارگزی شمال باختر مراغه و 16/5 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ مراغه و دهخوارقان در دره واقع است. معتدل است و 862 تن سکنه دارد. از رود خانه چارطاق آبیاری میشود. محصولاتش غلات و نخود است. مردمش بزراعت و صنایع دستی از قبیل جاجیم بافی اشتغال دارند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
چگونگی، (ناظم الاطباء)، مقابل چندی و کمیت، (فرهنگ فارسی معین)، کیفیت، (یادداشت مؤلف) :
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی،
سنائی
لغت نامه دهخدا
چوبی که بدان خمیر نان را پهن میکنند، (ناظم الاطباء)، مخفف چوب نان است
لغت نامه دهخدا
به معنی همچنین و همچو آن باشد (برهان)، ظاهراً با ’چونین’ خلط و تصحیف شده، (دکتر معین حواشی برهان)، به معنی همچنین و همچو این باشد، (آنندراج)، همچو این، بدین طریق، مثل این و بنابر این، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از ’چون’ + ’آن’، (دکتر معین، حواشی برهان)، یعنی چنان، (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی)، به معنی چنان و همچنان و همچو آن باشد، (برهان) (از آنندراج)، مخفف چون آن، به معنی مانند آن، (فرهنگ نظام)، کلمه تشبیه، یعنی مانند آن و همچو آن و چنان، (ناظم الاطباء) :
چونانش بسختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه،
منطقی رازی،
گشت قصر بندگانش قلعه های شاه هند
قصرهای قیصران روم هم چونان بود،
عنصری (از فرهنگ سروری)،
بگرفت شکوفه به چمن برگذر باغ
چونانکه ستاره گذر کاهکشان را،
ابوالفرج رونی،
قمر به نیمی از اورنگ داد و چونان داد
که او نمود چو یک نیمه منکسف ز قمر،
مختاری،
غصه چونان شد که تو بر تو نشست
گریه چونان شد که نم در نم نماند،
سیدحسن غزنوی،
بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من
بکارت آیم چونان به مهرگان آتش،
رشید وطواط،
- چونانک (از: چون + آن + ک)، مانند آنکه، مثل آنکه:
غم گریزد ز پیش ما چونانک
خان و قیصر ز پیش شاهنشاه،
زینبی علوی،
چونانک دهان ماهی خرد
آنگه که کند ز تشنگی باز،
بزرجمهر قاینی،
-، پس از چه طریق، (ناظم الاطباء)،
-، در وقتی که، (ناظم الاطباء)،
- چونانکه (از: چون + آن + که) :
زیبابود ار مرو بنازد به کسائی
چونانکه سمرقند به استاد سمرقند،
کسائی مروزی،
زیر لگد بجمله همی کشتشان بزور
چونانکه پوست بر تن ایشان همی درید،
بشار مرغزی،
کجا شریف بود چون غضایری بر تو
بطبع باشد چونانکه زر سرخ و سفال،
غضائری رازی،
چگونه کوهی چونانکه از بلندی آن
ستارگان را گوئی فرود اوست مقر،
فرخی،
فرخنده بود بر متنبی بساط سیف
چونانکه بر حکیم دقیقی چغانیان،
معزی،
چو پردۀ حرم حرمت از میان برخاست
دهن ببستم چونانکه عادت حکماست،
عمعق بخاری،
به حرص خواسته ورزیم تا شود بر ما
وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب،
سوزنی،
چوباد میگذری بر من و مرا در راه
همی گذاری چونانکه کاروان آتش،
رشید وطواط،
چونانکه عنکبوت لعاب دهن تند
خون جگر ز دیده به تن بر همی تنم،
عمادی شهریاری،
مرغزاری شود اکنون فلک و ابر در او
راست چونانکه تو گوئی همه ناقه ست و جمل،
انوری،
چونانکه روح و راحت و شادی به جان خلق
ازفرظل رایت سلطان همی رسد،
عبدالرافع هروی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد، گلوله ای از هر نوع خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پشمی خشن که چوپانان و برزیکران پوشند، جامه پشمی ضخیم که راهبان نصاری پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونان
تصویر چونان
چنان، همچنان و همچو آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونا
تصویر گونا
گونه، آداب تشبیه
فرهنگ لغت هوشیار
((سُ))
حمامی دارای اتاق یا اتاق های بسیار گرم و معمولاً حوضچه آب سرد که پس از ماندن در اتاق گرم و عرق ریختن، در حوضچه آب سرد غوطه می خورند و بر دو نوع است، سونای خشک و سونای بخار
فرهنگ فارسی معین
((زُ))
بیماری پوستی که عامل ویروس آبله مرغان است که به صورت تاول ها یا دانه هایی در امتداد یک عصب پوستی پدیدار می شود و با درد زیادی همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوخا
تصویر چوخا
نوعی جامه پشمی خشن که چوپانان و کشاورزان پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونه
تصویر چونه
((نِ))
واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد، گلوله از هر نوع خمیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چونی
تصویر چونی
کیفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
لگام زدن، لمس کردن، سوزاندن
دیکشنری اردو به فارسی
مکیدن
دیکشنری اردو به فارسی
راه رفتن
دیکشنری اردو به فارسی
کوتاه قد، کوتوله
دیکشنری اردو به فارسی
رخ دادن، بودن
دیکشنری اردو به فارسی
خوابیدن، برای خوٰابیدن
دیکشنری اردو به فارسی
گریه کردن
دیکشنری اردو به فارسی
گوشه
دیکشنری اردو به فارسی