جدول جو
جدول جو

معنی چوسر - جستجوی لغت در جدول جو

چوسر
(چُ سِ)
جفری. شاعر انگلیسی که مقارن سال 1340 میلادی در لندن متولد شد و در 1400 میلادی زندگی را بدرود گفت. در سال 1357 خدمتگزار خانم لایونل دوک کلارنس بود. در 1359 میلادی در اردوگاه فرانسوی خدمت میکرد. در یکی از عملیات جنگی شرکت کرد و اسیر شد و در سال 1360 میلادی خریده شد. در حدود ده سال در مأموریت های دیپلماتیک ایتالیا فلاندر فرانسه و لمباردی خدمت کرد. و در تظاهرات بوکاچی یو شرکت کرد. نوشته هایش به سه دوره تقسیم میشود: 1- دوره ای که از 1359 تا 1372 میلادی طول کشید و در این دوره شاعر تحت تأثیر ادبیات فرانسوی است و از آثار او در این دوره ترجمه ای از افسانۀ گل سرخ و کتابهای لیون و دوشس را میتوان نام برد. 2- در این دوره که از 1372 تا 1386 میلادی طول کشید از زبان و ادبیات ایتالیا متأثر است. و از آثار شعرای او در این دوره پارلمان فول و خانه فیم را بایدنام برد. 3- دورۀ انگلیسی که از سال 1386 تا 1400 میلادی طول کشید و از آثار این دورۀ او داستانهای کانتربوری را ذکر باید کرد
لغت نامه دهخدا
چوسر
(چَ سَ)
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. 36 تن سکنه دارد. از رود خانه آتان آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوسر
تصویر گوسر
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گاوسار
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی شبیه گندم که در گندم زار می روید و بلندیش تا نیم متر می رسد. دانۀ آن باریک تر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانه هایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسر
تصویر موسر
شخص توانگر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ)
دهی است از دهستان راستوپی بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر، در 35 هزارگزی جنوب پل سفید و 3 هزارگزی ایستگاه ورسک، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری و شال بافی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
توانگر و فراخ دست. ج، میاسر، موسرون. (منتهی الارب، مادۀ ی س ر) (ناظم الاطباء). توانگر. (آنندراج) (دهار). فراخ روزی. مقابل معسر. (یادداشت مؤلف). موسع. ج، موسرون. (مهذب الاسماء) ، میانه حال. (یادداشت مؤلف) ، آن زن که آسان زاید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ کَ دَ)
نام موضعی به مازندران میان هزارجریب و بندر گز. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 103)
لغت نامه دهخدا
(گَ /گُو سَ)
گاوسر. نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد. رجوع به گاوسر شود.
- گوسر خوردن، مضروب شدن به وسیلۀ گوسر.
- گوسر زدن، مضروب کردن با گوسر
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام لشکر نعمان بن منذر است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام لشکر نعمان بن منذر پادشاه عراق بود و آن قوی ترین لشکرهای وی بود از حیث حمله به دشمن، چنانکه بدان مثل زده اند ’ابطش من دوسر’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
شیر سخت و قوی جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر بزرگ هیکل و توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب دفزک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نرۀ ستبر. (منتهی الارب) ، هر چیز قدیم و کهنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلخ دانه که در گندم می باشد. تلخ دانه که در میان زراعت جو و گندم روید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از اقرب الموارد). بعضی آن راالزن خوانند برگش به برگ گندم مانند است. (نزهه القلوب). گندم دیوانه. (منتهی الارب). زوان. (بحر الجواهر). زن خوانند و آن حشیشی است که در میان گندم روید و به شیرازی تخم کرکاس خوانند و بهترین آن سیاه رنگ بود و وی ملین ورمها بود و داء الثعلب را سود دهد. (از تحقۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی) (از صیدنۀابوریحان بیرونی). ذوان. زوان. و حب و دانۀ آن را زن نامند. سعیع. سنف. معرب آن دوصل است. (یادداشت مؤلف). علفی است که در میان زراعت گندم و جو روید و از اینجاست که گویند خوشه یک سر دارد، یعنی آن علف دوسر خوشه نیست. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوسر از انواع غلات (از تیره گندمیان) است که سنبله های آن بهم فشرده نیست و در نقاط مرطوب و سردسیر می روید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 318) ، گیاهی که دانۀ آن را ماش گویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. 480 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
هر چیز که دارای دو سر باشد. (ناظم الاطباء). که دو رأس داشته باشد. ذوالرأسین. (یادداشت مؤلف).
- دوسر دهلیز، چهارعنصر. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- ، حواس پنجگانه. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- دوسر قندیل، کنایه از هفت سیاره. (از ناظم الاطباء) (از برهان).
- ، هر ستارۀ روشن، فلک. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- ترازوی دوسر، ترازوی دوکفه. ترازو که دو کفه دارد:
کآسمان را ترازوی دوسر است
در یکی سنگ و دیگری گهر است.
نظامی.
- مار دوسر، ماری که دارای دو رأس باشد:
عجب تر آنکه ملک را چنین همی گفتند
که اندرین ره مار دوسر بود بیمر.
فرخی.
، دو نفر. دو تن، دو سر عایله، که دو نوک دارد. که دارای دو نوک است. که دو انتها دارد: چوب دوسر. ذات خلفین. (از یادداشت مؤلف).
- چوب دوسر طلا،آنکه در پیش دو طرف دعوی یا دو خصم منفور و مکروه است. از اینجا رانده از آنجا مانده. (از یادداشت مؤلف).
- دوسر خشت یا خشت دوسر، نیزۀ کوتاه که دو سر دارد. نیزۀ دوسر:
سواری بغرید از پیش صف
برون زد دوسر خشتی از کین به کف.
اسدی.
خروشید کآن ترک پرخاشخر
که خشتش دوسر بد کله چارپر.
اسدی.
، دوطرف. دوسوی. دوجانب ، دارای دوسو. که دوسو دارد، که دارای دو لبه باشد. دولبه. دودمه. چنانکه شمشیر یا تبر دوسر. (از یادداشت مؤلف) ، دو قسمت مخالف. ابتدا و انتها. قطب مثبت و منفی. خرید و فروش.
- دوسرسود، سود دوجانبه. هم در خرید و هم در فروش بافایده. (یادداشت مؤلف) :
تا تن به غم عشق تو نابود شده ست
تن تار بلا و رنج را پود شده ست
در عشق تو مایۀ دوسرسود شده ست
زآن چون آتش دلم همه دود شده ست.
ابوالفرج رونی (از براهین العجم).
، دورنگ. دوروی. دوزبان. کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج).
- دو سر شدن، دورو و دورنگ شدن. مزور و منافق بودن:
خود در جهان که با تو دوسر شد چو ریسمان
کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزن است.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام وادیی بخاور موصل که آب این وادی بدجله میریزد، پلهایی بروی این آب زده اند و مسجد جامع و منارۀ قریه بروی این پلها بنا شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چِ سَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن که در 8 هزارگزی فومن و 2 هزارگزی شمال شفت که راه فرعی دارد واقع است. جلگه و مرطوب و هوایش معتدل است و 1105 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شفت و استخر. محصولش برنج، چای، ابریشم و جالیز. شغل اهالی زراعت و زغال فروشی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی است از دهستان چای پارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. 2023 تن سکنه دارد. آب آن از قنات، چشمه و نهر. محصولاتش غلات و حبوبات است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای از قراء ماکو درمغرب نخجوان واقع در آذربایجان غربی که در زمان شاه عباس صفوی سلمان خان سورباشی دنبلی در آنجا حکومت داشت، (جغرافیایی غرب ایران ص 64 و تاریخ کرد ص 207)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از دهات مازندران و استرآباد است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 41)
لغت نامه دهخدا
درختچه ای است که درکلیه نقاط مرطوب جنگلهای شمال فراوان است، در مازندران آن را ’جز’، درطوالش ورودسر ’چوست’ و ’چشت’، در آستارا ’هس’ در رشت ’کول’، ’کول کیش’ و ’کوله خاس’ و در برخی نقاط طالش ’پل’ مینامند، (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 208)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن. در 15 هزارگزی خاور فومن و 6 هزارگزی خاور شفت واقع شده. جلگه و معتدل و مرطوب است. 2494 تن سکنه دارد. از رود خانه امامزاده ابراهیم آبیاری میشود. از محصولاتش برنج، ابریشم، چای، لبنیات و عسل است. مردمش بکشاورزی، گله داری و مکاری اشتغال دارند و شال میبافند. راهش مالرو است. نزدیک 25 باب دکان دارد. سکنۀ قریه های کوچک شاه نشین، بجارسر، مبارک آباد، قاشق تراشان جزء چوبر منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام بازی معروف در هند که چهار رکن دارد و هر رکنی بیست وچهار خانه، هشت در طول و سه در عرض. بنابراین بازی بر سه قرعه و شانزده مهره است، چنانکه هر ربعی رنگی خاص داشته باشد:
خزان نموده مگر چو پری خیابان را
که رنگ باخته دیدیم ما گلستان را.
سراج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
یکی از بخش های ده گانه شهرستان ایلام حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به ارتفاعات کوه شرازول و بخش ایوان از طرف خاور به ارتفاعات کوه بانگول و دهستان خزل بخش شیروان چرادول از جنوب به بخش صالح آباد و سیاه کوه از باختر به مرز عراق. منطقه ای است کوهستانی. هوای قریه هایی که در دامنۀ ارتفاعات قرار دارند، سردسیر و قریه های دشت و تپه ماهور گرمسیر است. کوه شرازول و کوه بانگول و کوه سیاه در شمال و خاور بخش واقع شده است. رودخانه های این بخش عبارتند از: رود خانه گلال که از کوه شرازول سرچشمه گرفته پس از آبیاری کردن قریه های پلکانه، چشمه سرخ، پلک در قریۀ بوالحسن با رود خانه مورت یکی شده از مرز ایران خارج میشود. 2- رود خانه قیران که از دامنه های کوه مانشت سرچشمه گرفته از هزارگزی جنوب خاور مرکز بخش عبور نموده داخل رود خانه مورت میشود. این بخش از 43 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 4700 تن است. محصولات عمده اش گندم، جو، حبوبات، برنج و لبنیات است. مردمش بزراعت و گله داری اشتغال دارند. در آنجا صنایع دستی زنان از قبیل قالیچه، گلیم، چادرسیاه بافی رواج دارد. راه شوسۀ شاه آباد به ایلام از خاور بخش میگذرد. بقیه راههای بخش مالرو است. ساکنین بخش از دو طایفۀ بولی و ازکوازی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای طبس و جدیدالنسق است که هوایش گرم، آبش از قنات و محصولش گندم و جو میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بواسیر داشتن. (دزی ج 1 ص 127). رجوع به بوسیر شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته دو سر از گیاهان سفت، کلانشتر، شیر بیشه، سالینه (عتیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسر
تصویر موسر
فراخ روزی، توانگر، میانه حال
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بهیات سر گاو باشد، نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسر
تصویر موسر
((س))
توانگر، غنی
فرهنگ فارسی معین
اسر، از توابع نرم آب دو سر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
برای چه؟
فرهنگ گویش مازندرانی
برای چه، چرا
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی از جنگل که عمل جمع آوری چوب در آن جا انجام شود، کار.، سمباده ی فلزی برای صاف کردن چوب، سوهان
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته ی اجاق، پیمانه ی پر از غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، ملک و دارایی در ییلاق را گویند، بالای کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی