جدول جو
جدول جو

معنی چوبکاری - جستجوی لغت در جدول جو

چوبکاری
کسی را با چوب زدن، (فرهنگ نظام)، سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن، (ناظم الاطباء)، زدن با چوب، (یادداشت مؤلف)، عمل چوبکاری کردن، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن:
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار،
صائب (از آنندراج)،
بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
، بمجاز، کسی را شرمنده کردن، فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی، (فرهنگ نظام)، شرمسار کردن با انعام و اکرام، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چوبکاری
کسی را با چوب زدن، سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن، عمل چوبکاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوبهاری
تصویر نوبهاری
مربوط به نوبهار، در موسیقی لحنی از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب کاری
تصویر چوب کاری
کسی را با چوب زدن، کتک زدن کسی با چوب، کنایه از شرمسار ساختن با محبت بیش از حد، شغل چوب کار، نجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب کار
تصویر چوب کار
نجّار، آنکه اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن تکه های فلز به یکدیگر، کارگاهی که این عمل در آن انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
چوپانی، شغل چوپان، عمل چوپان، شبانی، رجوع به چوپانی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شرارت. فساد. بداندیشی. (ناظم الاطباء). خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری: من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری. (تاریخ بیهقی ص 394). مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 141) ، فحشاء. فجور. فساد. زناکاری. فسق. فاسقی: ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است. او را بگرفتند و مویش ببریدند. (قصص ص 138). و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. (فارسنامه). قحبۀ پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. (گلستان) ، به کار نیامدن. به درد کاری نخوردن. بیکارگی. بطالت: بوسهل گفت... من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم. (تاریخ بیهقی ص 145).
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
مطالبه. خواستن
لغت نامه دهخدا
(صَ)
عمل و کیفیت صوابکار. نیکوکاری. مقابل گناهکاری. رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
عمل خودکار. رجوع به خودکار شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نیکوئی و عمل در خور پاداش نیک
لغت نامه دهخدا
تأدیب و تنبیه و گوشمالی، (آنندراج) (از اشتینگاس)، سیاست و تنبیه و چوبکاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نکورفتاری، نیکوکاری، نیک کرداری:
همه جامۀ رزم بیرون کنید
همه خوبکاری بافزون کنید،
فردوسی،
همه خوبکاری ز یزدان شناس
وز او دار تا زنده باشی سپاس،
فردوسی،
به از خوبکاری بگیتی چه چیز
که اندررسم هم بدان چیز نیز،
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
حفاظت و نگهبانی چوب، عمل و شغل چوبدارکه خرید و فروش گوسفند باشد، یکی از مشاغل میدان های بارفروشی است، قپانداری،
حق یا مبلغی که خریدار بعنوان حق توزین به چوبدار (قپاندار) می پردازد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
چوب دارنده، دارندۀ چوب، (از فرهنگ فارسی معین)، خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند، بفارسی آن را چوبکی هم گویند، و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند، (آنندراج)، نوکرهای مخصوص سلاطین و امرا که چوب نقره و طلا در دست دارند، (فرهنگ نظام)، گرز بردار، (ناظم الاطباء) :
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار،
منوچهری،
، آنکه گوسفند و بز و میش و گاو بسیار از قراء و قصبات گرد کند و برای فروختن بشهرها برد و در کشتارگاهها و غیره بفروشد، جلاب، (یادداشت مؤلف)، آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، (فرهنگ فارسی معین)، شخصی که در میدانهای بارفروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، (اصطلاحاً) قپاندار، و تلفظ عامیانه آن چوقدار است
لغت نامه دهخدا
شغل و عمل آبکار و آبکش سقایی، شرابخواری باده نوشی، شراب فروشی باده پیمایی، حکاکی نگین سازی، آبیاری کشت و زرع، آبدادن فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکاری
تصویر شبکاری
عمل شبکار کار کردن در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبکار
تصویر روبکار
دم دست و نزدیک و مشرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبهاری
تصویر نوبهاری
منسوب به نوبهار: مربوط به نوبهار، نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابکاری
تصویر نابکاری
بد کاری شرارت: (من طاهر را شنیده بودم در رعونت و بد کاری، ) فسق فجور: (و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود)، بدی زشتی، وحشتناکی موحشی، بیفایدگی ناسودمندی، بیکاری عاطلی بطالت: (بوسهل گفت: من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبکاری
تصویر طلبکاری
بستانکاری وامخواهی، خواستاری طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابکاری
تصویر صوابکاری
عمل و کیفیت صوابکار درستکاری نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن قطعات فلزی لحیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابکاری
تصویر ثوابکاری
نیکویی عمل در خور پاداش نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبکاری
تصویر کوبکاری
تنبیه تادیب گوشمالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبکاری
تصویر خوبکاری
حسن عمل نیکو خدمتی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل چوبدار خرید و فروش گوسفند، یکی از مشاغل میدان های بار فروشی است قپانداری. یا حق چوبداری. مبلغی که خریدار بعنوان حق توزین به چوبدار (قپاندار) می پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبکاری
تصویر قلبکاری
عمل و شغل قلبکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن قطعات فلزی، لحیم کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوبهاری
تصویر نوبهاری
منسوب به نو بهار، نام نوایی از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبدار
تصویر چوبدار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، اصطلاحاً قپاندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبکار
تصویر چوبکار
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره
رادیو اکتیو، تشعشع، رادیواکتیویته
دیکشنری اردو به فارسی