جدول جو
جدول جو

معنی چهارگام - جستجوی لغت در جدول جو

چهارگام
(چَ / چِ)
رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارگامه
تصویر چهارگامه
اسب راهوار، اسب تندرو، ره انجام، براق، سیس، بوز، بالاد، جواد، شولک، چارگامه، گام زن، سابح، بادرفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خیمۀ چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگوش
تصویر چهارگوش
ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد، چهارضلعی، در ریاضیات مربع
فرهنگ فارسی عمید
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیده شده، غله بر افشان، انگشته، هسک، چک، چج، هید، افشون، بواشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
اسب راهوار، اسب تندرو، گام زن، چهارگامه، ره انجام، براق، جواد، بوز، سیس، بادرفتار، شولک، بالاد، سابح برای مثال ساقیا اسب چارگامه بران / تا رکاب سهگانه بستانیم (خاقانی - ۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارهنگام
تصویر چهارهنگام
چهارفصل، چهارفصل سال مثلاً بهار، تابستان، پاییز و زمستان، چهار وقت صبح، ظهر، عصر و شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
جوشاندۀ دارویی مرکب از بارهنگ، بهدانه، سپستان و قدومه که برای تسکین سرفه و درد سینه مفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاریار
تصویر چهاریار
چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ تُ)
چهارگونه تخم و دانه. رجوع به چهارتخمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ / چِ)
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. معیّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار (عدد اصلی) + خال. در تداول عامه مرادف ’لو’. و خال به هریک از نقش های قراردادی ورق های بازی اطلاق شود. و هر خال نمایندۀ واحدی باشد. چهارلو، برگ یا ورق بازی که چهارلو یا چهار نقش داشته باشد، اصطلاح دیگری است در ورق بازی و آن چهارگونه نقش منقوش بر ورقهای بازی است و آن نقوش: خال سیاه خشت دل گشنیز یا خاج است، اصطلاح دیگری است در ورق بازی و آن چهار مشابه است از چهار نقش چون: چهارآس، چهارشاه، چهاربی بی، چهارسرباز، چهارده لو و غیره..
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ربیع. (مهذب الاسماء). فصل بهار. مقابل تابستانگاه یا پائیزگاه یا زمستانگاه. (از فرهنگ فارسی معین) :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با بختو.
رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1068).
و بهارگاه سوی غزنین برویم. (تاریخ بیهقی). پژند... دربهارگاه پدید آید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و چندان مدت که توقف می کرد به انتظار بهارگاه بود در بیابان آب و گیاه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). و پادشاه زادگان و خویشان که در آن نزدیکی بودند تمامت در موافقت بهارگاه قراقورم چون ثریا جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و بهارگاه ارغون آقا بارگاهی هزار میخی زر اندر زر و خرگاهی عالی. (تاریخ رشیدی). گوئیم لفظ هوادلیل بود بر سه معنی، با یکی هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه. (هدایهالمتعلمین). و آنرا باید به بهارگاه ببرند تا دیگر باره برآید. (فلاحت نامه) ، سخن بیهوده نمودن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
طنبور. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
رجوع به چهارکم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
تیز. تند. سریع. به چهارنعل. به چهارتک (در تاختن اسب) ، توسعاً اسب راهوار و تیزرو را گویند. (برهان) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام).
- چهارگامه ران، که تند و سریع راند. که به تگ راند. که به چهارنعل راند. (یادداشت مؤلف).
- ، اسب چهارتکه ران. و آن نوعی از رفتار اسب است، چون بخواهند که اسب را بدوانند، اول گام با مرغا برانند سپس چهارتکه رانند و بعد از آن بدوانند و این رفتار سوم را چهارتکه و چهارگامه بدان سبب میخوانند که در این رفتار اسب هر چهارپای را یک باره برمیدارد (از مؤید الفضلا). رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج، در 19هزارگزی شمال باخترقروه و 6 هزارگزی شمال شوسۀ قروه سنندج واقع است و305 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار + قاش قسمتی که از چیزی چون سیب و به و هندوانه و خربزه و غیره جدا کنند، چارقاش، چهاربرش مساوی است از مجموع برشهای چهارگانه چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد و آن دارای گوشه ها و تکه های مختلفی است مثل درآمد چهار گاه زابل حصار مخالف مغلوب. این گوشه ها در سه گاه هم متداول و در بین خوانندگان مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگاه
تصویر بهارگاه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
چهارگامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار گامه
تصویر چهار گامه
اسب تند رو اسب راهوار چارگامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
((~. تُ))
چهارتخمه، چارتخم، مخلوط دانه های قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان است که جوشانده آن ها به دلیل داشتن لعاب فراوان به عنوان ملین و نرم کننده سینه و خلط آور در امراض ریه مصرف می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارشاخ
تصویر چهارشاخ
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، چک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خمیده چهارگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگامه
تصویر چهارگامه
((~. مِ))
اسب تندرو، اسب رهوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
یورتمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چهارگوش
تصویر چهارگوش
مربع
فرهنگ واژه فارسی سره