جدول جو
جدول جو

معنی چهارچشم - جستجوی لغت در جدول جو

چهارچشم
(چَ / چِ چَ / چِ)
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. معیّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چهار تکه چوب تراشیده شدۀ متصل به هم که در چهار طرف چیزی قرار می دهند مثلاً چهار چوب در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرچشم
تصویر زهرچشم
نگاه از روی خشم و غضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
جوشاندۀ دارویی مرکب از بارهنگ، بهدانه، سپستان و قدومه که برای تسکین سرفه و درد سینه مفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
نیز از بلوک حمزه لوی جاپلق است و این چار چشمه شش قلعه میباشد واقع در یک محل و هر یک از قلاع رعیت نشین و آب و ملک علیحده دارد شهر جاپلق عبارت از همین چار چشمه است چنانکه در جاپلق نگاشته شد. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
از قرای بلوک پشتۀ جاپلق است. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ چَ / چِ)
هوفاریقون. گیاهی است از تیره هوفاریقونی نزدیک به تیره پنیرکان که در برگ آن کیسه های اسانسی بسیار است و چون آن برگ را در برابر آفتاب گیرند مانند آن است که سوراخ بسیار دارد و به همین جهت آن را هزارچشم نامیده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 204)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ)
چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). شاید این ’کم’ صورتی از ’گم’ مخفف گام باشد. رجوع به چهارقاب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
از مزارع متعلقه به قاینات است. آبش از قنات و هوایش ییلاقی است. (مرآت البلدان ج 4). ده کوچکی است از دهستان شهآباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 6هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است و کوهستانی و معتدل می باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ دَ هَُ)
مرکب از: میان + گی، میانجی، واسطه، سبب، ذریعه، ذرعه، (یادداشت مؤلف)،
توسط، (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، میانجی گری، وساطت، (یادداشت مؤلف)،
- میانگی کردن، وساطت، میانجی گری، میانجی شدن، توسط، (یادداشت مؤلف) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید، (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَلْ لاه گُ تَ)
با چشمهای گشاده به چیزی یا کسی خیره شدن. سخت کنجکاو شدن. رجوع به ترکیب چشمها چهار شدن در ذیل چشم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ دَ)
سخت اندوهناک بودن و گریستن، اظهار فقر و تنگدستی فراوان کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن و چارچشمی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
با کنجکاوی و دقت فراوان در کسی یا چیزی نگریستن. رجوع به چهارچشمی پائیدن و چارچشمی پائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
به دقت در چیزی نگریستن. کسی را زیر نظر داشتن و به دقت مواظب اعمال و رفتار وی بودن. رجوع به چارچشمی پائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خَ)
چهاردشمن. چهارضد، مجازاً چهارعنصر. رجوع به چارخصم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
رجوع به چهارکم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ مِ ظِ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 269 تن سکنه دارد. از قنات و چاه آبیاری میشود. محصولش غلات، چغندر و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان از قبیل گلیم و پارچه بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان. در 32هزارگزی شمال باختری بافت و 3هزارگزی شمال خاوری گوغر. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی کشاورزی و صنایع دستی قالی بافی بی نقشه است. ساکنینش از طایفۀ آقاجانلو میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ / چِ)
صفت کسی که چشمهای کاملاً باز و مراقب داشته باشد: فلان چهارچشمی است، یعنی مواظب همه چیز و همه امور هست. چارچشمی
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ مِ)
مزرعه ای است از تویسرکان جدیدالبناءاز متعلقات کاوکران. آب در آنجا کم است. از شکاف کمری بقدر یک لولۀ آفتابه آب جاری بوده است و این آب از چهار سوراخ بیرون می آمده بنابراین استخری بستند ونام او را چهارچشمه گذاشتند. در زیر استخر چهار جریب باغ بعمل آورده اند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان. 170 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان از قبیل قالی بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی (از آنندراج).
مثل آنکه او بود احمق
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی (از آنندراج).
، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
از اصطلاحات علم آمار، اساس آمارگیری نمونه ای را اصطلاحاً چهارچوب گویند. و آن عبارت است از: فهرست مجموعه واحدهای جامعۀ مورد مطالعه که از آن به تعداد معینی نمونه انتخاب میشود. در طرح و اجرای هر آمارگیری لازم است که قبلاً اطلاعاتی از جامعۀ مورد مطالعه و بعضی از مشخصات جامعۀ آماری در دست باشد، تا به عنوان چهارچوب در طرح آمارگیری آن جامعه استفاده شود. این اطلاعات را ممکن است از آمارگیری های قبلی که درباره موضوع مورد مطالعه انجام گرفته و یا از منابع دیگر مثلاً اطلاعاتی که در ادارات و مؤسسات دولتی و وابسته به دولت موجوداست به دست آورد. این اطلاعات را معمولاً از آخرین سرشماری یا آمارگیری به دست می آورند و این اطلاعات هرچه تازه تر و دقیق تر باشد از آمارگیری نتیجۀ بهتری گرفته میشود. زیرا اگر زمان تهیۀ چهارچوب خیلی دیرتر از زمان آمارگیری باشد ممکن است تغییرات کلی در وضع واحدهای نمونه حاصل شده باشد و آمارگیری بی ارزش شده باشد، و تورش تولید کند. (روشهای مقدماتی آماری 33)
قطعاتی از چوب که بیش از 3 و کمتر از پنج باشد. چهار قطعۀ چوب که معمولاً تراشیده شده و به زوایای قائمه بهم متصل شده باشد و چهار جانب چیزی را فراگیرد.
- چهارچوب در، قطعات چوب چهارگانه اطراف در که دو به دو موازی و مساوی است و شکل مستطیلی سازد و دو لنگه در (در درهای دولتی) و در یک لتی داخل آن حرکت کند و باز و بسته شود. حاشیۀ چوبین در. دریواس. رجوع به چارچوب شود.
- در چهارچوب چیزی گفتگو کردن، در محدودۀ آن سخن گفتن و گفتگو کردن درباره چیزی آن سان که از حدود آن تجاوز نکند، مانند در چهارچوب قانون صحبت میکنیم، در چهارچوب قانون بایستی قضاوت کرد. در چهارچوب علم گفتگو باید کرد.
- در چهارچوب قرار دادن و در چهارچوب افکندن، مجازاً به معنی محدود کردن و برای چیزی حد و حدودی قرار دادن است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ مَ)
کنایه از عالم و جهان است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تُ)
چهارگونه تخم و دانه. رجوع به چهارتخمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
کنایه از چهارعنصر است. (برهان) (آنندراج). چهارآخشیجان، طبایع اربعه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی ازتیره نعناعیان که پایااست وریشه ای دارای الیاف طویلی میباشد و ساقه اش خزنده است برگهایش متقابل وگردوگلهایش صورتی یابنفشند این گیاه دراماکن مرطوب میروید، لبلاب الارض خاماقس، گیاهی ازرده دولپه ایهای جداگلبرگ وازتیره هیپریکاسه که دارای برخی گونه های درختچه ای شکل نیز میباشند. برگهایش کوچک وغالبا بدون دم گل میباشند پهنک برگها بنظرمی آید که دارای سوراخهای ریزی است درحالیکه درحقیقت درمحل این سوراخها نسج غده ای ریزشفاف وقابل عبور نور وجوددارد (علت وجه تسمیه) گلهایش سفیدیازردندودرانتهای ساقه قراردارند درحدود 180 گونه ازاین گیاه شناخته شده که غالبا درنواحی معتدل میرویند ازسرشاخه های گل داراین گیاه ماده روغنی شکلی استخراج میکنندکه دردگوش رانافع است، داذی داذی رومی حشیشه القلب هیپریقون هپریقون ایفاریقون بقله یوحنا خشیشه الجزایز عشبه القلب جوجادو اوفاریقون هوفاریقون هیوفایوقن میسه بنیوله نوشه علف جای نارقیصر ناکیسر. هزارچشمه سرطان، کفگیرک: (خواجه بزرگ قصه برپشت گردانید وبنوشت که: الخراج خراج ادائه دوائه. گفت: خراج ریش هزارچشمه است. گزاردن اوداروی اوست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار چشمی
تصویر چهار چشمی
یعنی مواظبت همه چیز و همه امور هست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرچشم
تصویر زهرچشم
((زَ چَ یا چِ))
نگاهی که از روی خشم و غضب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
((~. تُ))
چهارتخمه، چارتخم، مخلوط دانه های قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان است که جوشانده آن ها به دلیل داشتن لعاب فراوان به عنوان ملین و نرم کننده سینه و خلط آور در امراض ریه مصرف می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارچشمی
تصویر چهارچشمی
((~. چَ))
دقت کامل، با همه حواس
فرهنگ فارسی معین
چارچوب، قاب، کادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهار چشمی
فرهنگ گویش مازندرانی