جدول جو
جدول جو

معنی چهارخصم - جستجوی لغت در جدول جو

چهارخصم
(چَ / چِ خَ)
چهاردشمن. چهارضد، مجازاً چهارعنصر. رجوع به چارخصم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارصد
تصویر چهارصد
عدد ۴۰۰، چهار بار صد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
جوشاندۀ دارویی مرکب از بارهنگ، بهدانه، سپستان و قدومه که برای تسکین سرفه و درد سینه مفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهار واقع شده، چهارمی، چهارمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارفصل
تصویر چهارفصل
مناسب برای تمام فصول مثلاً لباس چهارفصل، تمام سال، چهار هنگام، همه وقت
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
رجوع به چهارکم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ صَ)
مرکّب از: چهار + صد، عددی که از چهار برابر کردن عدد صد پیدا شود و نمایندۀ آن در ارقام ’400’ و در حساب جمل ’ت’ است. (از یادداشت مؤلف)، اربعمائه: بفرمود تا آن چهارصد مرد رابند گران برنهادند و در آن چهارصفه محبوس کردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) : سریّه، چهارصد مرد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ)
چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). شاید این ’کم’ صورتی از ’گم’ مخفف گام باشد. رجوع به چهارقاب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خانه زیر افشار در نرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خِ)
در اصطلاح پزشکان قدیم، بلغم و خون و سودا و صفراست. رجوع به چارخلط شود
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ دَ هَُ)
مرکب از: میان + گی، میانجی، واسطه، سبب، ذریعه، ذرعه، (یادداشت مؤلف)،
توسط، (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، میانجی گری، وساطت، (یادداشت مؤلف)،
- میانگی کردن، وساطت، میانجی گری، میانجی شدن، توسط، (یادداشت مؤلف) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید، (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ)
چهارعنصر است. آب و آتش، باد و خاک. رجوع به چاراصل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تُ)
چهارگونه تخم و دانه. رجوع به چهارتخمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ / چِ)
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. معیّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار (عدد اصلی) + خال. در تداول عامه مرادف ’لو’. و خال به هریک از نقش های قراردادی ورق های بازی اطلاق شود. و هر خال نمایندۀ واحدی باشد. چهارلو، برگ یا ورق بازی که چهارلو یا چهار نقش داشته باشد، اصطلاح دیگری است در ورق بازی و آن چهارگونه نقش منقوش بر ورقهای بازی است و آن نقوش: خال سیاه خشت دل گشنیز یا خاج است، اصطلاح دیگری است در ورق بازی و آن چهار مشابه است از چهار نقش چون: چهارآس، چهارشاه، چهاربی بی، چهارسرباز، چهارده لو و غیره..
لغت نامه دهخدا
(بَ خُرْ رَ)
نام خزانۀ پرویز پادشاه ساسانی بوده است: و قالوا انه کان فی جمله اموال خزانه ابرویز المسماه بهارخرم بالمدائن... (الجماهر بیرونی ص 71)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
کنایه از چهارعنصر است. (برهان) (آنندراج). چهارآخشیجان، طبایع اربعه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
عدد ترتیبی چهار آنچه که در مرتبه چهار واقع شده باشد چهارمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارتخم
تصویر چهارتخم
((~. تُ))
چهارتخمه، چارتخم، مخلوط دانه های قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان است که جوشانده آن ها به دلیل داشتن لعاب فراوان به عنوان ملین و نرم کننده سینه و خلط آور در امراض ریه مصرف می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
Fourth
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
quatrième
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
quarto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
ที่สี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
vierde
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
cuarto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
vierte
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
quarto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
第四
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
czwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
четвертий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
четвертый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چهارم
تصویر چهارم
keempat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی