جدول جو
جدول جو

معنی چنگل - جستجوی لغت در جدول جو

چنگل
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
فرهنگ لغت هوشیار
چنگل
پنجۀ درندگان و پرندگان
تصویری از چنگل
تصویر چنگل
فرهنگ فارسی عمید
چنگل
((چَ گُ یا گَ))
چنگال
تصویری از چنگل
تصویر چنگل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگله
تصویر چنگله
منقار مرغان، نونک سنان و پیکان و مانند آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگله
تصویر چنگله
چنگال، پنجۀ درندگان و پرندگان، چنگک، قلاب، در موسیقی چنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگش
تصویر چنگش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه خاقان چین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شنگل
تصویر شنگل
(پسرانه)
شوخ، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه هند و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
قلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چنگر
تصویر چنگر
آنقوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگل
تصویر بنگل
بوته و درخت گل، ثمر بوته گل، میوه بن چتلاقوچ چاتلانقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگل
تصویر زنگل
زنگ درای جلاجل زمگوله
فرهنگ لغت هوشیار
زمین وسیعی پر از درخت های انبوه، جای پر درخت و بیشه و وسعت زیادی از زمین مشجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
آنکه چنگ نوازد چنگ زن، مطرب خنیا گر
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب عموما، قلابی که فیل را بدان رانند خصوصا کجک، میله کوتاه فلزی سر کج که چیزی به آن آویزان کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگال
تصویر چنگال
پنجه دست و پنجه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره نزدیک به گزنه ها که یکی از درختان زیبا و پر دوام است و تنه اش بسیار قطور و ارتفاعش به 30 تا 40 متر میرسد. این درخت دارای پهنه وسیعی از لحاظ شاخ و برگ است و بر فضایی وسیع سایه میگستراند ارس صنار. درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که از هند و شمال افریقا وارد ایران شده و در باغهای جنوب ایران کاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگل
تصویر انگل
مرد ناشناس، گستاخ، سرخر، موی دماغ، طفیلی، سربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگل
تصویر خنگل
سلاحی که روز جنگ پوشند جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگل
تصویر شنگل
ظریف، زیبا، سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگل
تصویر گنگل
شوخی، مسخرگی، هزل، مزاح، برای مثال کو قدوم و کرّ و فرّ مشتری / کو مزاح گنگلیّ سرسری (مولوی - ۸۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگل
تصویر انگل
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی
انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگول، انگیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
چنگ نواز، چنگ زن، کسی که چنگ می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگل
تصویر شنگل
شنگ، شوخ، ظریف، زیبا، عیار، سرخوش، سرمست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگل
تصویر زنگل
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگال
تصویر چنگال
پنجۀ دست انسان، در علم زیست شناسی پنجۀ درندگان و پرندگان، در کشاورزی آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، بدخرد، خرطبع، تاریک مغز، گردنگل، خل، لاده، کاغه، فغاک، سبک رای، کهسله، کانا، گول، غمر، بی عقل، تپنکوز، دنگ، خام ریش، غتفره، ریش کاو، نابخرد، انوک، دبنگ، چل، کم عقل، کردنگ، شیشه گردن
فرهنگ فارسی عمید
هزل شوخی ظرافت: منتظر میباش چون مه نور گیر ترک کن این گنگل و نظاره را. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که آب از بالا بدان ریزد و جمع گردد و از سر آن بپایین فرو ریزد، شتر گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگل
تصویر انگل
((اَ گُ))
انگشت، اصبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگل
تصویر انگل
((اَ گَ))
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرخر، مزاحم، سربار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنگل
تصویر جنگل
((جَ گَ))
زمین وسیعی که از درخت های انبوه و بسیار پوشیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
((چَ))
چنگ زدن، مطرب، خنیاگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
((چَ گَ))
قلاب (عموماً)، میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند، قلابی که فیل را بدان رانند، کجک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگال
تصویر چنگال
((چَ))
پنجه دست انسان یا پرندگان، آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می رود
فرهنگ فارسی معین