- چنگل
- پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
معنی چنگل - جستجوی لغت در جدول جو
- چنگل
- پنجۀ درندگان و پرندگان
- چنگل ((چَ گُ یا گَ))
- چنگال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منقار مرغان، نونک سنان و پیکان و مانند آنها
چنگال، پنجۀ درندگان و پرندگان، چنگک، قلاب، در موسیقی چنگ
قلاب
آنقوت
بوته و درخت گل، ثمر بوته گل، میوه بن چتلاقوچ چاتلانقوش
کودن، احمق
زنگ درای جلاجل زمگوله
زمین وسیعی پر از درخت های انبوه، جای پر درخت و بیشه و وسعت زیادی از زمین مشجر
آنکه چنگ نوازد چنگ زن، مطرب خنیا گر
قلاب عموما، قلابی که فیل را بدان رانند خصوصا کجک، میله کوتاه فلزی سر کج که چیزی به آن آویزان کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند
پنجه دست و پنجه مردم
درختی از تیره نزدیک به گزنه ها که یکی از درختان زیبا و پر دوام است و تنه اش بسیار قطور و ارتفاعش به 30 تا 40 متر میرسد. این درخت دارای پهنه وسیعی از لحاظ شاخ و برگ است و بر فضایی وسیع سایه میگستراند ارس صنار. درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که از هند و شمال افریقا وارد ایران شده و در باغهای جنوب ایران کاشته میشود
مرد ناشناس، گستاخ، سرخر، موی دماغ، طفیلی، سربار
سلاحی که روز جنگ پوشند جوشن
ظریف، زیبا، سرخوش
شوخی، مسخرگی، هزل، مزاح، برای مثال کو قدوم و کرّ و فرّ مشتری / کو مزاح گنگلیّ سرسری (مولوی - ۸۸۰)
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی
انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگول، انگیل
انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگول، انگیل
چنگ نواز، چنگ زن، کسی که چنگ می نوازد
شنگ، شوخ، ظریف، زیبا، عیار، سرخوش، سرمست
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
پنجۀ دست انسان، در علم زیست شناسی پنجۀ درندگان و پرندگان، در کشاورزی آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا
احمق، کودن، کم خرد، ابله، بدخرد، خرطبع، تاریک مغز، گردنگل، خل، لاده، کاغه، فغاک، سبک رای، کهسله، کانا، گول، غمر، بی عقل، تپنکوز، دنگ، خام ریش، غتفره، ریش کاو، نابخرد، انوک، دبنگ، چل، کم عقل، کردنگ، شیشه گردن
هزل شوخی ظرافت: منتظر میباش چون مه نور گیر ترک کن این گنگل و نظاره را. (مولوی)
جایی که آب از بالا بدان ریزد و جمع گردد و از سر آن بپایین فرو ریزد، شتر گلو
((اَ گَ))
فرهنگ فارسی معین
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرخر، مزاحم، سربار
((چَ گَ))
فرهنگ فارسی معین
قلاب (عموماً)، میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند، قلابی که فیل را بدان رانند، کجک
((چَ))
فرهنگ فارسی معین
پنجه دست انسان یا پرندگان، آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می رود