جدول جو
جدول جو

معنی چنک - جستجوی لغت در جدول جو

چنک
یک دسته پشم یا پنبه که برای ریسیدن جدا شود، چینه دان، مژده، چنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چند
تصویر چند
عدد و مقدار مجهول و نامعین معمولاً از سه تا نه،
کلمه ای برای پرسش از مقدار یا اندازه، چه مقدار، چندتا مثلاً چندصفحه خواندی؟، به چه قیمتی مثلاً خانه ات را چند خریدی؟، پسوند متصل به واژه به معنای
دارای بیش از دو چیز مثلاً چندکاره، چندپهلو، تاکی؟، چند بار، برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت؟ (نظامی۱ - ۵۶)
چند و چون: چگونگی، کیفیت، کم و کیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلک
تصویر چلک
طناب ابریشمی، کلاف نخ، کلاف ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنه
تصویر چنه
دانه ای که مرغ از زمین برچیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنک
تصویر بنک
درختچه
نشان و اثر چیزی، رد پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاک
تصویر چاک
شکاف، تراک، رخنه، پاره، چاک دار
چاک چاک: چاکاچاک، برای مثال ز بس نعره و چاک چاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی - ۷/۳۴۳) پر از چاک و شکاف، پاره پاره، بریده بریده، برای مثال همه دشت سر بود بی تن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک چاک (فردوسی - ۵/۱۸۷)
چاک پیرهن: گریبان، یقۀ پیرهن، برای مثال یکی تیغ باریک برگردنش / پدید آمده چاک پیراهنش (فردوسی - ۸/۴۲۷)
چاک جامه: دامن جامه
چاک خوردن: شکافته شدن، ترک پیدا کردن، دریده شدن
چاک دادن: شکاف دادن، دراندن، پاره کردن
چاک روز: کنایه از سپیدۀ صبح، برای مثال کنون می گساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی - ۶/۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنک
تصویر آنک
کلمۀ اشاره برای دور
آبله، تاول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشک
تصویر چشک
افزون، بیش، برای مثال خرد چون شود کمتر و کام چشک / چنان دان که دیوانه گردد پچشک (فردوسی - لغت نامه - چشک)، غالب، افزونی، فراوانی، برتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونک
تصویر ونک
وبر، پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرک
تصویر چرک
مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
مادۀ چرب و تیرهرنگی که به سبب نشستن بدن یا لباس بر روی پوست یا لباس پیدا میشود، شوخ، شوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنکلاهی
تصویر چنکلاهی
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنگلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغک
تصویر چغک
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنک
تصویر سنک
راه های روشن
فرهنگ لغت هوشیار
وجب وژه شبر. گرفتن اعضای آدمی بدوسر انگشت چنانکه بدرد آید پنج پنجال نشگون
فرهنگ لغت هوشیار
کم و اندک ذبیح بهروز آن را پارسی از ریشه سنسکریت می داند تنوک نازک اندک کش تنک (گویش مازندرانی) ترکی تازی گشته هلویی (حلبی) نازک لطیف، کم حجم، پهن، روان رقیق مقابل غلیظ، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
خوشا بحال، نیک و خرم باد سرد، ضد گرم سرد مطبوع هوای خنک، خوب خوش نیک، تر تازه، صفت تحسین را رساند خوشا، نیکا، حبذا، خنکا خ
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشک
تصویر چشک
افزون غالب بیش، افزونی غلبه زیادتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمک
تصویر چمک
قوت و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنک
تصویر آنک
آبله که در اندام برآید سرب از توپال ها سرب اسرب. آنکه
فرهنگ لغت هوشیار
رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنک
تصویر رنک
پارسی تازی گشته آرنگ (شعار پادشاهان و دبیران ترک ممالیک مصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنک
تصویر زنک
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزک
تصویر چزک
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاک
تصویر چاک
شکاف، تراک، رخنه، شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان زنخ فک اسفل ذقن. دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنو
تصویر چنو
مانند او مثل او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چند
تصویر چند
مقدار معین، عدد غیر معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبک
تصویر چنبک
خیز جست، چمباتمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرک
تصویر چرک
خلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنک
تصویر بنک
قهوه
فرهنگ واژه فارسی سره
جوجه ی تازه از تخم بیرون آمده، جوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
گردویی که به آسانی مغزش جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی