مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج مادۀ چرب و تیرهرنگی که به سبب نشستن بدن یا لباس بر روی پوست یا لباس پیدا میشود، شوخ، شوغ
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
ماده سفیدرنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که به سبب دیر شستن بدن یا لباس در روی پوست یا لباس ظاهر شود چرک دلِ کسی را پاک کردن: کنایه از رفع کدورت از کسی کردن
ریمی که از زخم آید. (برهان). ریم که از زخم برآید، بهندی آنرا پیب گویند. (آنندراج) (غیاث). ماده ای غلیظ و سفیدرنگ و یا خون آلودی که در دملها تولید میگرددو از زخمها می پالاید. (ناظم الاطباء). مادۀ فاسدی که از زخم بیرون مییاید که نام عربیش ’ریم’ است. (فرهنگ نظام). چرک جراحت. مادۀ سپیدی که از قرحه و جراحت آید و گاهی آلوده بخون باشد، چرکی که بر بدن و جامه نشیند و بعربی ’وسخ’ گویند. (برهان). بمعنی چیز تیره که بر بدن و جامه پیدا شود، بهندی ’میل’ گویند. (آنندراج) (غیاث). وسخ و مادۀ دنسی که بر بدن و یا جامه نشیند. (ناظم الاطباء). کثافتی که بر بدن و جامه و غیر آنها پیدا شود. (فرهنگ نظام). ریم، آنچه بر ظاهر بشره پیداآید که در حمام و جز آن با کیسه یا مالیدن دست فتیله شود و بریزد. شوخ. اَطلَس. تَغَب. تَفَن. دَثَر. دَرَن. دَسَم. صَخاءَه. صَنَخَه. صَناء. طَفِس. وَسَب. وَضَر. وَکَب. هِبریَّه. (منتهی الارب) : چرک نشاید ز ادیم تو شست تا نکنی توبه آدم درست. نظامی. غبار از روی و چرک از تن بشویم بتن پاکیزه سوی شاه پویم. جامی. ، آب دهن را هم گفته اند. (برهان). آب دهن. (ناظم الاطباء) : دریای محیط را که پاک است از چرک دهان سگ چه باک است. ؟ (از شرفنامۀ منیری). ، سرگین. فضلۀ حیواناتی مانند گاو و خر و سگ و غیره. کود. کوت: اندکی سرگین سگ در آستین خلق را بشکافت و آمد با حنین سر بگوشش برد همچون رازگو پس نهاد آن چرک بر بینی او. مولوی. مرده پیش او کشی، زنده شود چرک در پالیز روینده شود. مولوی. پس بگوید تو نیی صاحب ذهب بیست سله چرک بردم تا بشب. مولوی
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 12هزارگزی باختر بنجاز و 8هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل واقعست. جلگه و گرمسیر است و 484 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، گلیم و کرباس و راهش فرعی است. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’جزء بلوک خفر است و این بلوک از بلوکات قریب باعتدال فارس میباشد که در طرف مشرق مایل بجنوب شیراز بمسافت شانزده فرسخ واقعست. طول جلگۀ این بلوک تخمیناً شانزده فرسخ و عرض آن به تفاوت نیم فرسخ تا یک و نیم است. آبش از رودخانه، محصولش غله و برنج و شکار این جلگه کبک و دراج است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 220) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک کوهپایۀ کرمانست که آبش از قنات و محصولش فقط جو و گندم است و چیزدیگر بعمل نمی آید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
مطلق زخم را گویند اعم از زخم کارد و شمشیر و غیره. (برهان). زخم. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زخم خواه از کارد و شمشیر باشد و یا جز آن. ریش. (ناظم الاطباء). جراحت. بریدگی: چرک زد چشم زخمی را ز یک خس ز بهر چشم او را زخم شد بس. خسرو دهلوی (از جهانگیری)