جدول جو
جدول جو

معنی چنخ - جستجوی لغت در جدول جو

چنخ
(چِ)
کسی را گویند که پیوسته آب از چشمش رود و مژگانش بسبب آن ریخته باشد و به این معنی بجای حرف ثانی تحتانی هم آمده است. (برهان). کسی را گویند که پیوسته از چشمش آب آید و مژگانش ریخته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگ
تصویر چنگ
منقار، نوک پرندگان، پوزۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنه
تصویر چنه
دانه ای که مرغ از زمین برچیند
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که همیشه از چشم هایش آب یا چرک بیرون آید یا مژه هایش ریخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
گونه، نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنو
تصویر چنو
مانند او، برای مثال از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم / و گر با چنو صد برآیی به جنگ (سعدی - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
وسیله ای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود می چرخد مثلاً چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل،
هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی مثلاً چرخ خیاطی، چرخ پنبه ریسی، چرخ نخ ریسی،
هر نوع وسیلۀ کوچک چرخ دار جهت حمل بار، دوچرخه، بن مضارع چرخیدن، گردش چیزی یا کسی به گرد خود یا بر گرد چیز دیگر، دور، دوران، گردش، در ورزش در ورزش باستانی، حرکتی در گود زورخانه که با دست های باز، گرد خود می چرخند،
کنایه از آسمان، فلک، گردون، برای مثال ز خورشید بر چرخ تابنده تر / ز جان سخن گوی پاینده تر (فردوسی - ۸/۲۴۸) ،
کنایه از روزگار، عصر، زمانه، برای مثال تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ ی چو از تو بود کژّی و بی رهی / گناه از چه بر چرخ گردان نهی (اسدی - ۳۶۸) ،
کمان، نوعی منجنیق، مخصوص انداختن تیر، برای مثال خدنگی دگر باره با چارپر / به چرخ اندرون راند و بگشاد بر (فردوسی - ۲/۲۹۳ حاشیه) ،
گریبان، یقۀ پیراهن که گرد بریده شود، دور دامن، نوعی پیراهن، برای مثال قبای چرخ زربفت و مرصع / ستام و زین زرین و ملمع (امیرخسرو - مجمع الفرس - چرخ) ،
در موسیقی دف، دایره، برای مثال جز من و ساقی بنماند کسی / چون کند آن چرخ ترنگاترنگ (مولوی - لغت نامه - چرخ)

چرغ، پرنده ای شکاری شبیه باز به اندازۀ کلاغ خاکستری رنگ با لکه های سیاه و سفید
چرخ آب کشی: چرخ چاه، نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه
چرخ آبگون: کنایه از آسمان
چرخ آبنوس: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال یکی گوی در خم چوگان فکند / بدانسانش زی چرخ گردان فکند – که گوی از شدن سوی چرخ آبنوس / به رفتن لب ماه را داد بوس (اسدی - لغت نامه - چرخ آبنوس)
چرخ اثیر: کنایه از فلک نهم یا کرۀ آتش
چرخ اخضر: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال به دانش گرای ای برادر که دانش / تو را برگذارد ازاین چرخ اخضر (ناصرخسرو - ۳۰۷)
چرخ اطلس: کنایه از فلک الافلاک، فلک نهم که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، فلک المحیط، عرش
چرخ اکبر: کنایه از فلک الافلاک، فلک نهم که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، فلک المحیط، عرش
چرخ برین: کنایه از فلک الافلاک، فلک نهم که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، فلک المحیط، عرش
چرخ بلند: چرخ آبگون، کنایه از آسمان
چرخ چاه: نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه
چرخ چنبری: چرخ آبگون، کنایه از آسمان
چرخ خضرا: چرخ آبگون، کنایه از آسمان
چرخ خوردن: چرخیدن، گشتن، گردش، بر گرد خود یا چیزی گشتن
چرخ دادن: چرخاندن، گردش دادن، گرداندن
چرخ دوار: کچرخ آبگون، کنایه از آسمان
چرخ دولاب: چرخ چاه، نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه
چرخ دولابی: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال فغان زاین چرخ دولابی که هر روز / به چاهی افکند ماهی دل افروز (جامی۵ - ۸۷)
چرخ روان: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال چنین است آیین چرخ روان / توانا به هر کار و ما ناتوان (فردوسی - ۸/۳۹۶)
چرخ زدن: چرخیدن، گشتن، گردش، بر گرد خود یا چیزی گشتن: هست به پیرامنش طوف کنان آسمان / آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا (خاقانی - ۴۱)، سماع کردن
چرخ فلک: نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه هایی که در هوا می چرخد، نوعی آتش بازی که فشفشه ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می چرخد، چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ - ۶۰۶)
چرخ کبود: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال بدان را بد آید ز چرخ کبود / به نیکان همه نیکی آید فرود (نظامی۶ - ۱۰۹۱)
چرخ گردان: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال هم این چرخ گردان بر او بگذرد / چنین داندآن کس که دارد خرد (فردوسی - ۵/۵۴۹)
چرخ مقوس: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال چرخ مقوس هدف آه توست / چنبر دلوش رسن چاه توست (نظامی۱ - ۱۳)
چرخ مینا: چرخ آبگون، کنایه از آسمان
چرخ ناری: کرۀ اثیر و عنصر آتش که بالای کرۀ هوا قرار دارد
چرخ نیلوفری: چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را (ناصرخسرو - ۱۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنب
تصویر چنب
سنت، کار خوب، عمل نیک، مقابل فرض و واجب، مستحب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چند
تصویر چند
عدد و مقدار مجهول و نامعین معمولاً از سه تا نه،
کلمه ای برای پرسش از مقدار یا اندازه، چه مقدار، چندتا مثلاً چندصفحه خواندی؟، به چه قیمتی مثلاً خانه ات را چند خریدی؟، پسوند متصل به واژه به معنای
دارای بیش از دو چیز مثلاً چندکاره، چندپهلو، تاکی؟، چند بار، برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت؟ (نظامی۱ - ۵۶)
چند و چون: چگونگی، کیفیت، کم و کیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ
تصویر چنگ
از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته می شود، هارپ، برای مثال پیران چنگ پشت و جوانان چنگ زلف / در چنگ، جام باده و در گوش بانگ «چنگ» (سوزنی - ۲۳۲)، هر چیز خمیده یا سرکج، خمیده، منحنی
پنجۀ انسان، پنج انگشت دست انسان
پنجه و چنگال درندگان و پرندگان، دست، قلاب، چنگک
چنگ زدن: نواختن چنگ، به چیزی چنگ انداختن، دست انداختن به چیزی، کنایه از متوسل شدن
چنگ مریم: در علم زیست شناسی گل، گل نگون سار، برای مثال برست از چنگ مریم شاه عالم / چنانک آبستنان از «چنگ مریم» (نظامی۲ - ۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
زنخ بر خون زدن: کنایه از شرمنده شدن، سرافکنده شدن
زنخ زدن: کنایه از سخن بیهوده گفتن، بیهوده حرف زدن، چانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
بنیاد، اصل، بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چند
تصویر چند
مقدار معین، عدد غیر معین
فرهنگ لغت هوشیار
منقار جانوران و مرغان خمیده و منحنی و انگشت دست انسان و پنجه و چنگال درندگان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخ
تصویر فنخ
چیره گشتن چیرگی، خوار کردن، شکستن استخوان: بی خون آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنو
تصویر چنو
مانند او مثل او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنخ
تصویر رنخ
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان زنخ فک اسفل ذقن. دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
فلک سیاران را گویند، سپهر و آسمان و کره فلکی، فلک الافلاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
سخن بیهوده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چند
تصویر چند
((چَ))
عدد مبهم، (ادات استف) در مقدار چه قدر¿ تا کی ¿
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
((س))
بن دندان، اصل، بنیاد، جمع سنوخ، اسناخ، در فارسی به معنای نوع، جنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
((زَ نَ))
چانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
((چَ))
کنایه از آسمان، نوعی کمان سخت، کسی لنگ زدن با مشکل و دشواری مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چند
تصویر چند
معادل، مساوی، به اندازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگ
تصویر چنگ
یکی از سازهای سیمی که به وسیله انگشتان دست نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگ
تصویر چنگ
((چَ))
پنجه و مجموعه انگشتان انسان و دیگر جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگ
تصویر چنگ
((چُ))
چنگیدن، سخن، گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگ
تصویر چنگ
منحنی، خمیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنو
تصویر چنو
((چُ))
چون او، مانند او، مثل او
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنه
تصویر چنه
((چِ نِ))
چینه
فرهنگ فارسی معین
هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل، هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب، چرخ عصاری، خیاطی دستگاه مخصوص دوخت پارچه و همانند آن، گوشت دستگاه مخصوص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چند
تصویر چند
Several, Some
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چند
تصویر چند
несколько , некоторые
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چند
تصویر چند
mehrere, einige
دیکشنری فارسی به آلمانی